خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
24
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
در شهري مرد فقيري زندگي مي كرد . وقتي از دنيا رفت به پسرش كمي پول به ارث رسيد . پسر تصميم گرفت كه با همين پول اندك شغلي براي خودش دست و پا كند . او با اين پول تعدادي شيشه خريد و آنرا درون سيني گذاشت و به بازار برد تا بفروشد .

در گوشه اي از بازار سيني اش را گذاشت و كنار آن نشست .

با خود گفت : ‌اين شيشه ها را به دويست درم مي فروشم و با پول آن دوباره شيشه مي خرم و آنها را هم به همين طريق مي فروشم . كم كم پولدار مي شوم . با پولي كه بدست مي آورم ،‌ خانه اي بزرگ و مجلل مي خرم ، فرشهاي گرانبها مي خرم ، غلامان و كنيزان بسياري مي خرم ، لباس فاخر مي پوشم . مهمانيهاي مجلل و بزرگ مي دهم و تمام بزرگان شهر را دعوت مي كنم . كم كم مشهور مي شوم .

بعد به خواستگاري دختر وزير مي روم . وزير وقتي مرا مي بيند از جا برمي خيزد و به من احترام ميكند و جايش را به من مي دهد و خودش كنار من مي نشيند .

به هنگام دامادي ، ‌لباسي گرانبها مي پوشم و به اطراف نگاه نمي كنم ، يعني من مردي عاقل هستم . وقتي عروس را به منزلم آوردند ، به عروس نگاه نمي كنم و با او سخن نمي گوييم تا بعدها خود را لوس نكند ، تا اينكه مادرش بيايد و بگويد : ”‌سرور من كنيز خود را نگاه كن وبا او حرف بزن . “

و در حاليكه به پشتي تكيه داده ام به او اجازه نشستن نمي دهم تا فكر نكند كه هم مقام با من است . او را از خود دور ميكنم و با پاي خود لگدي به او مي زنم و ...

و همينطور كه در عالم خيال مي خواست به عروس لگـد بزند ، پايش به سينـي شيشه ها خورد و تمام شيشه ها شكست و همراه آن تمام نقشه هايي كه براي آينده كشيده بود از بين رفت .


داستان کودکانه خیال خام

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا