خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

fatemeh.AB79

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/9/20
ارسال ها
187
امتیاز واکنش
568
امتیاز
178
سن
24
زمان حضور
3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب ها بعد از شام، چند تا از حیوانات علفزار یک گوشه دور هم جمع می شدند. آن قدر از این و آن می گفتند تا وقت بگذرد و خوابشان بگیرد. بعد هر كدام راه خانه اش را می گرفت، می رفت و می خوابید. فردا شب، همان ساعت برمی گشت، همان جا.

آنها عادت كرده بودند كه اگر یک شب كسی نمی آمد، پشت سرش حرف می زدند و مسخره اش می كردند. شبی خرگوش سفیده كه از این وضع خسته شده بود با یک چمدان پیش آنها رفت و گفت: آمده ام خداحافظی. می خواهم یکی دو روز بروم آن طرف علفزار و سری به نوه هایم بزنم. چون دوست ندارم كه وقتی نیستم درباره ام حرف بزنید، به پدرِ پدرِ پدربزرگم كه سال ها پیش به آسمان رفته و یک ستاره شده گفتم كه به حرف هایتان گوش بدهد.

اگر درباره ی من حرف زدید از آسمان پا یین بیاید و دهانتان را بدوزد.

موش كور گفت: چه حرف ها !

خرگوش خاكستری گفت: ما از این عاد تهای بد نداریم. خیالت راحت!


داستان کودکانه عادت بد

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا