- عضویت
- 19/9/20
- ارسال ها
- 187
- امتیاز واکنش
- 568
- امتیاز
- 178
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
شب ها بعد از شام، چند تا از حیوانات علفزار یک گوشه دور هم جمع می شدند. آن قدر از این و آن می گفتند تا وقت بگذرد و خوابشان بگیرد. بعد هر كدام راه خانه اش را می گرفت، می رفت و می خوابید. فردا شب، همان ساعت برمی گشت، همان جا.
آنها عادت كرده بودند كه اگر یک شب كسی نمی آمد، پشت سرش حرف می زدند و مسخره اش می كردند. شبی خرگوش سفیده كه از این وضع خسته شده بود با یک چمدان پیش آنها رفت و گفت: آمده ام خداحافظی. می خواهم یکی دو روز بروم آن طرف علفزار و سری به نوه هایم بزنم. چون دوست ندارم كه وقتی نیستم درباره ام حرف بزنید، به پدرِ پدرِ پدربزرگم كه سال ها پیش به آسمان رفته و یک ستاره شده گفتم كه به حرف هایتان گوش بدهد.
اگر درباره ی من حرف زدید از آسمان پا یین بیاید و دهانتان را بدوزد.
موش كور گفت: چه حرف ها !
خرگوش خاكستری گفت: ما از این عاد تهای بد نداریم. خیالت راحت!
آنها عادت كرده بودند كه اگر یک شب كسی نمی آمد، پشت سرش حرف می زدند و مسخره اش می كردند. شبی خرگوش سفیده كه از این وضع خسته شده بود با یک چمدان پیش آنها رفت و گفت: آمده ام خداحافظی. می خواهم یکی دو روز بروم آن طرف علفزار و سری به نوه هایم بزنم. چون دوست ندارم كه وقتی نیستم درباره ام حرف بزنید، به پدرِ پدرِ پدربزرگم كه سال ها پیش به آسمان رفته و یک ستاره شده گفتم كه به حرف هایتان گوش بدهد.
اگر درباره ی من حرف زدید از آسمان پا یین بیاید و دهانتان را بدوزد.
موش كور گفت: چه حرف ها !
خرگوش خاكستری گفت: ما از این عاد تهای بد نداریم. خیالت راحت!
داستان کودکانه عادت بد
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com