- عضویت
- 19/9/20
- ارسال ها
- 187
- امتیاز واکنش
- 568
- امتیاز
- 178
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنار یک خانه، یک تکه گوشت مرغ افتاده بود. جلو رفتم و گوشت را بو کشیدم. گوشت تازه بود. واقعا از این آدمهایی که آشغالهایشان را دم در میگذارند خوشم میآید. کاش همهی آدمها همین کار را بکنند تا ما گربههای گرسنه این طرف و آن طرف نگردیم.
میخواستم گوشت مرغ را بخورم که یک دفعه سر و کلّهی یک گربه پیدا شد. فوری نشستم روی گوشت مرغ تا آن را نبیند. گربه قیافهاش شبیه من بود. رنگ بدن و چشمهایش هم مثل من بود. هماندازهی هم بودیم. وای، چه میدیدم! تا حالا گربهای مثل خودم ندیده بودم. گربه جلو آمد و گفت: چطوری داداش؟
از تعجب دهانم باز مانده بود. گربه دمش را تکان داد و گفت: چرا سبیلهایت سیخ شده؟ چرا قیافهی گربههای مرده را گرفتی؟
گفتم: تو چه قدر شبیه من هستی!
گربه گفت: من هم از دور تو را دیدم فکر کردم خودم هستم؛ اما جلوتر آمدم دیدم نه، تو یکی دیگر هستی و من یک گربهی دیگر؛ به همین خاطر بهت گفتم داداش. حالا اینجا چه کار میکنی؟
از روی گوشت مرغ بلند شدم و گفتم: هیچی، غذا پیدا کردم. میخواهم بخورم.
گربه گفت: وای تو آشغال میخوری! دو کوچه بالاتر عروسی است. من الان آنجا بودم. کباب داشتند. به من دو سیخ کباب و یک گوجه دادند خوردم. میخواهی برو آنجا. این چیزها چیست که میخوری؟
گفتم: راست میگویی! من چند وقت است که کباب نخوردم. هر چه باشد از این مرغ بهتر است. حالا کباب کجاست؟
گربه گفت: ببین، دو کوچه میروی بالا، یک خانه است که روی درش لامپهای رنگی است. قشنگ معلوم است.
از گربه تشکر کردم و بدو رفتم توی آن کوچه که عروسی بود. گربه راست میگفت.
میخواستم گوشت مرغ را بخورم که یک دفعه سر و کلّهی یک گربه پیدا شد. فوری نشستم روی گوشت مرغ تا آن را نبیند. گربه قیافهاش شبیه من بود. رنگ بدن و چشمهایش هم مثل من بود. هماندازهی هم بودیم. وای، چه میدیدم! تا حالا گربهای مثل خودم ندیده بودم. گربه جلو آمد و گفت: چطوری داداش؟
از تعجب دهانم باز مانده بود. گربه دمش را تکان داد و گفت: چرا سبیلهایت سیخ شده؟ چرا قیافهی گربههای مرده را گرفتی؟
گفتم: تو چه قدر شبیه من هستی!
گربه گفت: من هم از دور تو را دیدم فکر کردم خودم هستم؛ اما جلوتر آمدم دیدم نه، تو یکی دیگر هستی و من یک گربهی دیگر؛ به همین خاطر بهت گفتم داداش. حالا اینجا چه کار میکنی؟
از روی گوشت مرغ بلند شدم و گفتم: هیچی، غذا پیدا کردم. میخواهم بخورم.
گربه گفت: وای تو آشغال میخوری! دو کوچه بالاتر عروسی است. من الان آنجا بودم. کباب داشتند. به من دو سیخ کباب و یک گوجه دادند خوردم. میخواهی برو آنجا. این چیزها چیست که میخوری؟
گفتم: راست میگویی! من چند وقت است که کباب نخوردم. هر چه باشد از این مرغ بهتر است. حالا کباب کجاست؟
گربه گفت: ببین، دو کوچه میروی بالا، یک خانه است که روی درش لامپهای رنگی است. قشنگ معلوم است.
از گربه تشکر کردم و بدو رفتم توی آن کوچه که عروسی بود. گربه راست میگفت.
داستان کودکانه گربه با طعم کباب
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com