- عضویت
- 19/9/20
- ارسال ها
- 187
- امتیاز واکنش
- 568
- امتیاز
- 178
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
عنوان: روز خوب نیکو
يك روز صبح، نيكو چشمهايش را به آرامى از خواب خوب ديشب باز كرد و با خودش گفت: من تصميم دارم امروز، نسبت به ديروز، دختر خيلى خوب و بهترى باشم.
اولين كارى كه بعد از شستن دستها و صورتش انجام داد، اين بود كه به مادرش كمك كرد تا صبحانه را آماده كند.
بعد به اتاقش رفت و رختخوابش را مرتب كرد.
بعد هم بدون اين كه مادرش از او بخواهد، دندانهايش را مسواك زد و موهايش را شانه كرد و به شكل قشنگى بست.
وقتى نيكو سوار سرويس مدرسه شد، خيلى مؤدبانه به راننده سلام كرد و خسته نباشيد گفت.
در كلاس، وقتى معلمش از او خواست كه در ياد گرفتن درس رياضى به همكلاسهايش كمك كند، با خوشرويى قبول كرد و اين كار را انجام داد.
و موقع نهار، كلوچههايى را كه با خودش به مدرسه برده بود، با دوستانش شريك شد.
بعد از مدرسه و برگشتن به خانه، نيكو از خواهر كوچكترش مراقبت كرد و با او سرگرم بازى قايم باشك شد.
بعد هم به هاپو كوچولو غذا داد و او را به پيادهروى برد.
وقتى كه زمان خواب شد، نيكو گفت: موقع خواب شده، بايد كارهايم را انجام بدهم و آماده رفتن به رختخواب بشوم. براى همين هم، آمادهى خواب شد و مسواك زد و به اتاقش رفت.
وقتى نيكو به رختخواب رفت، قبل از خواب، لبخند زد و با خودش فكر كرد: فردا، من حتماً باز هم دختر خوب و بهترى نسبت به امروز خواهم بود.
يك روز صبح، نيكو چشمهايش را به آرامى از خواب خوب ديشب باز كرد و با خودش گفت: من تصميم دارم امروز، نسبت به ديروز، دختر خيلى خوب و بهترى باشم.
اولين كارى كه بعد از شستن دستها و صورتش انجام داد، اين بود كه به مادرش كمك كرد تا صبحانه را آماده كند.
بعد به اتاقش رفت و رختخوابش را مرتب كرد.
بعد هم بدون اين كه مادرش از او بخواهد، دندانهايش را مسواك زد و موهايش را شانه كرد و به شكل قشنگى بست.
وقتى نيكو سوار سرويس مدرسه شد، خيلى مؤدبانه به راننده سلام كرد و خسته نباشيد گفت.
در كلاس، وقتى معلمش از او خواست كه در ياد گرفتن درس رياضى به همكلاسهايش كمك كند، با خوشرويى قبول كرد و اين كار را انجام داد.
و موقع نهار، كلوچههايى را كه با خودش به مدرسه برده بود، با دوستانش شريك شد.
بعد از مدرسه و برگشتن به خانه، نيكو از خواهر كوچكترش مراقبت كرد و با او سرگرم بازى قايم باشك شد.
بعد هم به هاپو كوچولو غذا داد و او را به پيادهروى برد.
وقتى كه زمان خواب شد، نيكو گفت: موقع خواب شده، بايد كارهايم را انجام بدهم و آماده رفتن به رختخواب بشوم. براى همين هم، آمادهى خواب شد و مسواك زد و به اتاقش رفت.
وقتى نيكو به رختخواب رفت، قبل از خواب، لبخند زد و با خودش فكر كرد: فردا، من حتماً باز هم دختر خوب و بهترى نسبت به امروز خواهم بود.
داستان کودکانه روز خوب نیکو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com