خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,694
امتیاز واکنش
9,213
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه شد كه پيروان عيسي ـ عليه السّلام ـ با اينكه افراد ناشناس از اهالي جليل و يهوديه بودند ناگهان به شهرت جهاني رسيدند؟

شواهد تاريخي نشان مي دهد كه مسيحيت در سال هاي اوليه پيدايش به كندي رشد نموده و پيروانش در انزوا به سر مي بردند. چنين امري مولود شرايط وجودي و پيدايش دين مسيح بوده. از يك طرف مسيحيت در ميان قومي بوجود آمد كه زمينه سختي براي پذيرش دعوت عموماً و دعوت مسيح خصوصاً داشتند. چرا كه دين جديد درصدد تجربه عظمت بني اسرائيل نبود. از جانب ديگر دولت مشرك روم در قبال آن موضعي محدود كننده و آزار رساننده داشت. ولي دو ويژگي برتر مسيحيت نسبت به يهوديت، هموار شدن مسير پيشرفت آن را فراهم مي آورد؛ يكي اينكه مسيحيت برخلاف يهوديت، دين بسته اي نبود و براي به دست آوردن پيروان جديد تلاش مي نمود. و دوّم تأييد دين مسيح بر محبت و اخلاق بود كه آن را از جاذبه بيشتري برخوردار مي كرد. عليرغم اين خصيصه موانع جدي اي براي شهرت جهاني اين دين و پيروانش وجود داشت. اين موانع برخي به ذات و اصالت اين دين برمي گشتند كه دست برداشتن از آن، به منزله استحاله و تحريف اين دين بود. و برخي مربوط به اهداف و شرايط مورد پذيرش اين دين بود كه اغماض از آن، خلع يد نمودن دين از متن اجتماع بود. تغيير و تحول عميق در مسيحيت راه را براي برطرف نمودن اين موانع هموار نموده، به گو نه اي كه در دل مسيحيت اصيل، مسيحيت ديگري زاده شد.

مسيحيت اوليه و دوران انزوا

از آنجا كه دين مسيح در ناحيه جليل كه مركز يهود متعصب بود بوجود آمد و مخاطبين خود را يهوديان قرار داد، پيروان اوليه اش در انزوا بسر مي بردند. جوامع اوليه مسيحي فاقد سازمان مناسب و كارآمد بوده و اداره كنندگان آن متشكل از هيئت مشايخ (پرلبيترها) بودند. آنها تمام آداب و رسوم شريعت يهود را رعايت نموده و مرتباً جهت عبادت به همان معابد يهود مي رفتند. تنها چيزي كه آنها را از ساير يهود جدا مي ساخت، اعتقاد به پيامبري مسيح بود. پس از مدتي با ورود پولس رسول به جمع حواريون، تفرقه شديدي ميان آنها درباره ي اجراي دستورات شريعت موسي بوجود آمد. يعقوب به عنوان رهبر كليساي اورشليم و جمعي ديگر از حواريون برجسته مسيح، اعتقاد داشتند كه تنها ايمان به مسيح جهت رستگاري كافي نبوده و بايد احكام شريعت موسي به دقت اجرا شود. در مقابل پولس عقيده داشت كه صرف ايمان به مسيح جهت رستگاري كافي است. پولس با تأسي جستن از افكار و عقايد رومي و يوناني، تأثيرات عميقي در مسيحيت ايجاد نمود. به طوري كه به عنوان مؤسس دوم دين مسيح شهرت يافت. سرانجام پولس بر دسته اول چيره شده و توانست افكار خود را در ميان ملتها گسترش دهد. با نشر اين افكار، زمينه مساعد شهرت جهاني مسيحيت فراهم آمد.

دوران شهرت

شهرت دين مسيح و پيروان آن، معلول عوامل چندي است كه مهمترين آن عبارتند از:

الف. هماهنگي آيين مسيح با عقايد مشركان: گفته شد كه پولس، تغييرات عمده اي را در مسيحيت بوجود آورد. اين تحولات باعث شد كه نگرش و اعتقادات مسيحيت، به باورهاي مشركين نزديك شده و به اين وسيله امتهاي غير مسيح، جهت پذيرش آن آمادگي بيشتري پيدا كنند.

به اين ترتيب انسان هاي بيشماري كه در جوامع غير يهودي به دين مسيح گرايش مي يافتند، چون با ديني مواجه مي شدند كه دربردارنده ي افكاري بود كه قبلاً با آن انس يافته بودند، نمي توانستند به حقيقت ماهوي اين دين برسند. و مسيحيت رفته رفته چنان فرهنگ شرك را در خود جذب نمود كه ماهيت واقعي خود را از دست داد.

ب. دولتي شدن كليسا: تغيير و تحولاتي كه در دين مسيح ايجاد شد راه را براي پذيرش آن از طرف دولت روم هموار نمود. تا پيش از اين حاكمان رومي، مسيحيت را در مقابل خود ديده و به تعقيب و آزار مسيحيان مي پرداختند. ولي پس از اين تغييرات، دولت روم دليلي براي برخورد با آن نمي ديد. و مي توانست آن را به بزرگترين پشتيبان خود بدل سازد، به همين دليل قسطنطنيه در سال 313 م. آن را مورد پذيرش قرار داده و به گونه اي از آن جانبداري نمود كه توانست آن را تحت نفوذ خود درآورد. پس از آن كليساي شهر رم از آنچنان شهرتي برخوردار شد كه اسقف آن از لقب اختصاصي «پاپ» برخوردار شد. موقعيت جديد دين مسيح موجب شد كه اين دين تشكيلات و سازماني كارآمد يافته و تحت حمايت متألهان بانفوذ مسيحي قرار گيرد.

اين امر موجب شد كه دين مسيح از نظر اعتقادي كاملاً دگرگون شود. تا قبل از آن مسيحيت تعاليم اخلاقي انجيل را وسيله اي براي تغيير رفتار بشر در اين جهان مي دانست، ولي پس از رسميت يافتن، آن را اصولي براي زندگي در جهان ديگر دانست. به همين دليل هر چند مسيحيت از انزواي اوليه خارج شده و پيروانش به شهرت رسيدند، تعاليم مسيح از واقعيت هاي اجتماعي دور شده و تأثير عملي خود را به ميزان قابل توجهي از دست دادند. و با چنين دگرگوني عميقي بود كه قسطنطنيه توانست بدون اينكه تعاليم عيسي را در امور سياسي رعايت نمايد، آن را حافظ دولت روم نمايد. و به اين ترتيب مسيحيت پس از رسمي شدن نشان آبرويي براي كساني شد كه در پي پيشرفت دنيوي هستند.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,694
امتیاز واکنش
9,213
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
عيسي ـ عليه السّلام ـ پس از تولد مدتي گمنام بود و به ديده ها ديده نشد داستان او در تاريخ چگونه است و از كجا آغاز دعوت كرد؟

براي پاسخ به اين سؤال مي توان از دو منبع استفاده كرد:

نخست منابع مسيحي كه عمدتاً اناجيل هستند و چون اناجيل، از نظر زمان نگارش، بعد از حيات زميني مسيح ـ عليه السّلام ـ به رشته ي تحرير درآمده اند، و نيز بخاطر وجود تناقضات فراوان در آنها، بطوري كه برخي از آزاد انديشان مسيحي در مورد موجوديت خارجي حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ به ورطه ي ترديد افتاده اند، فلذا نمي توانند منبع متقن علمي براي بيان تاريخ زندگي آن حضرت بشمار آيند.

ولي با اين همه آنچه درباره ي آن حضرت ذكر شده است چنين است:

حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ در دوره ي حكومت هيرودس بزرگ، در بيت لحم متولد شده است. بعد از جريان تولد و ماجراهاي هم زمان با آن، دوران رشد و نموش را در شهر كوچك ناصره گذرانده است. اما در مورد اينكه آيا حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ تحت نوعي تربيت ديني پرورش يافته است يا خير؟ و نيز اينكه آيا حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ جزو گروه ديني خاصي در يهوديت بوده يا خير؟ مطلبي در اناجيل چهارگانه وجود ندارد. زمان بعثت آن حضرت را چند سال قبل از عروجش (وفاتش) تقريباً بين سالهاي 27 و 29 ميلادي تخمين زده اند و گفته اند در اين سالها جذب موعظه هاي يحيي تعميد دهنده شده يحيي هم حضرت را در رودخانه ي اردن تعميد داد و بدين وسيله رسالت او آغاز شد. و در مورد محدوده ي تبليغي او، چنين نوشته اند كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ زماني را در سلك و مشي خاص، اطراف جليل و فلسطين شمالي سپري كرد و در آنجا به سبب تعاليم و شفابخشي هايش معروف شده بود.

منبع دومي كه مي توان از آن استفاده كرد، قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ است كه به دليل خدشه ناپذير بودن قرآن و روايات متواتر و صحيح منابع خوبي براي مطالعه ي زندگي حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ بشمار مي آيند. حال به ذكر برخي از آنها مي پردازيم. در روايتي از امام رضا ـ عليه السّلام ـ تاريخ ولادت حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ شب بيست و پنجم ماه ذي القعدة الحرام بيان شده است. و در روايتي ديگر از امام سجاد ـ عليه السّلام ـ در مورد محل تولد آن حضرت چنين آمده است: «حضرت مريم (س) هنگامي كه زمان ولادت حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ فرا رسيد براي وضع حمل از دمشق خارج شد تا به كربلا رسيد و در موضع قبر امام حسين ـ عليه السّلام ـ وضع حمل كرد» در حديث ديگري از امام باقر ـ عليه السّلام ـ بيت المقدس بعنوان مكان آغاز بعثت حضرت مسيح معرفي شده است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز در جواب سؤال شخصي چنين فرموده است: حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ هنگامي كه در قنداق بود از طرف خداوند به مقام نبوت رسيد و در نتيجه حجت خداوند بود اما هنوز به مقام رسالت مبعوث نشده بود، آيا نشنيده اي اين آيه ي قرآن كريم را (اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبياً...)از آن هنگام كه در آ*غو*ش مادر سخن گفت همچنان آيتي براي مردم و رحمتي از جانب خداوند متعال بر حضرت مريم (س) بود تا دو سالگي كه در اين مدت حجت خداوند بر مردم حضرت زكريا ـ عليه السّلام ـ بود (هنگامي كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به دو سالگي رسيد) حضرت زكريا ـ عليه السّلام ـ از دنيا رحلت فرمودند و بعد از او فرزندش حضرت يحيي در سن طفوليت به مقام رسالت مبعوث شد، آيا شنيده اي اين آيه ي قرآن كريم را كه (يا يحيي خذ الكتاب بقوة‌و آتيناه الحكم صبيا) و همچنان حضرت يحيي ـ عليه السّلام ـ حجت خداوند بود بر مردم تا زماني كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به سن هفت سالگي رسيد، هنگامي كه حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ هفت ساله شد به دستور خداوند حجت خداوند بر حضرت يحيي ـ عليه السّلام ـ و مردم شد. حضرت مسيح بعد از آنكه به مقام رسالت مبعوث شد پيوسته در بيت المقدس زندگي مي كرد تا سن دوازده سالگي، در اين زمان بود كه هردوس ملك از دنيا رفت و حضرت مسيح به همراه مادرش به شام برگشت و در منطقه ي جبل الخليل در روستايي به نام ناصره سكني گزيد و همچنان در آنجا تا سن سي سالگيش كه از طرف خداوند مأمور شد براي تبليغ به طرف بيت المقدس برگردد. در آنجا مانده بودند با توجه به مطالب فوق روشن مي شود كه، اين سخن كه آن حضرت مدتي به چشم ديده نشده و... مباني تاريخي ندارد، نه در منابع اسلامي و نه در منابع مسيحي، همچنين بايد گفت بر اساس هر دو منبع حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ مدتي در ناصره و بيت المقدس بوده است هر چند در ساير مطالب بين دو منبع مسيحي و اسلامي توافق وجود ندارد


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,694
امتیاز واکنش
9,213
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا مسلمانان كه به همه انبياء و كتابهاى آسمانى معتقدند انجيل فعلى را معتبرنمى دانند ؟

در كـتـابـهـاى انجيل كه مسيحيان آنرا ( عهد جديد ) مي نامند اغلاط بيشمار است بذكرچند غلط اكـتـفا مى كنيم تا خوانندگان بدانند اين كتب الهى نيست و نويسندگان انجيل ( متى و لوقا و غيره ) در آيات تورات و كتب انبياء دقت نمى كردند يا ازآنها آگاهى كامل نداشتند .

1 - در انـجـيـل مـتـى بـاب 27 گـويد :

چون يهوداى اسخريوطى سى پاره نقره گرفت تا مسيح عليه السلام را تسليم يهود كند ودانست مى خواهند او را بدار آويزند پشيمان شد و آن پول را برد و در هيكل انداخت و بازگشت و روساى كهنه با آن پول مزرعه كوزه گرى را خريدند براى قبرستان غربا . و در ( 27 : 9 ) گـويـد : آنـگـاه كـامـل گرديد آنچه بـ*ـو*ساطت ارمياه پيغمبر گفته شده بود كه مـى گـفـت پـس آن سـى پاره نقره بهاى آن شخص قيمت كرده شده را كه بعضى از بنى اسرائيل قيمت نمودندبگرفتند و آنها را در عوض مزرعه كوزه گر دادند .

ايـن عبارت از چند جهت غلط است :

يكى آنكه در كتاب ارمياه چنين عبارتى موجود نيست ; و در زكـريـاه ( 11 : 12 و13 )عبارتى شبيه اين است : پس با ايشان گفتم مزد مرا بدهيد اگر در نظر شما خوش آيد و اگر نمى خواهيد ندهيد و ايشان سى پاره نقره براى مزد من وزن كردند وخداوند بـمن فرمود آنرا در مخزن بينداز , اين است مبلغى كه بنظر آنها ارزش من بود پس آن سى پاره نقره را گرفته آنها را در خانه خدا در مخزن انداختم .

غلط دوم اشتباه در لفظ مخزن است , و كلمه عبرى كه ما به مخزن ترجمه كرديم يوصر است و چـون بـمعنى كوزه گر و سازنده هم آمده است متى نويسنده انجيل آنرابمعنى كوزه گر گرفته اسـت بـا آنـكـه معلوم است پول را در خزينه مى اندازند و دربيت المقدس آن زمان جائى بود براى نـگـاهـدارى نـفايس و اموال و پول را در آن انداخت , اما انداختن پول بكوزه گر معنى ندارد و اين مـعـنـى كـه مـتـى فـهميده است غفلت است و ترجمه كنندگان هم براى متابعت متى يوصر را بـكوزه گر ترجمه كردند وتعصب ايشانرا بر اين داشته است چون اين بنده با اطلاع بسيار ناقص از زبـان عـبـرى مـيفهمم اين ترجمه غلط است چگونه آنها كه عمر خود را در اين زبان صرف كردند آنرانفهميدند ؟ .

غـلط سوم - بر فرض اينكه يوصر بمعنى گوزه گر باشد در عبارت زكريا عليه السلام اين جمله كه در عوض مزرعه كوزه گر دادند موجود نيست , بلكه اين است بكوزه گر انداختم .

غـلـط چـهارم - اينكه عبارت زكريا ارتباطى با حضرت مسيح عليه السلام ندارد بلكه ازسياق آيات قـبـل و بـعـد از آن مـعـلـوم مى شود كه در ملامت مردم زمان زكريا است برعصيان فرمان خدا و ناسپاسى آنان .

2 - در انـجيل متى ( 23 : 35 ) گويد :

تا آنكه تمامى خون صديقان كه بر زمين ريخته شده است از خـون هـابـيل صديق تا خون زكرياه بن برخياه كه در ميان هيكل و قربانگاه كشته بوديد بر شما واقـع گردد 000

اينجا هم متى غلط كرده است چون آنكسى كه ميان هيكل و قربانگاه كشته شد زكرياه بن يهوياداع بود نه زكرياه بن برخياه , و تفصيل آن در كتاب دويم تواريخ ايام باب 24 آيه 21 و 22 مذكور است . و ميان اين دو زكريا بيش از دويست سال فاصله است . زكرياى اول در عهد يوآش در بيت المقدس اول مى زيست آنوقت كه هنوزبيت المقدس را بخت نصر خراب نكرده بود , و زكرياى دويم در عهد داريوش هخامنشى بود سالها پس از بخت نصر چنانكه از كتاب زكريا معلوم مى شود ( 1 : 1 )

3 - در انـجـيل متى ( 1 : 21-23 ) گويد

و او پسرى خواهد زائيد و تو اسمش را عيسى خواهى نهاد از آنجا كـه او قـوم خـود را از گناهان ايشان نجات خواهد داد و اين همه براى آن واقع شد كه كامل شود آنچه از خداوند بواسطه پيغمبر گفته شده بود كه مى گفت اينك دختر باكره آبستن خواهد شد و پسرى را خواهد زائيد و نام او راعمانويل خواهد خواند كه ترجمه اش اين است خدا با ما است .

و تفصيل قضيه آنستكه نزديك هشتصد سال پيش از ولادت حضرت مسيح عليه السلام پادشاهى در يـهـودا حكومت مى كرد نامش احاز بن يوثام بود و دو دشمن نيرومند با هم متفق گشتند تا با وى جـنـگ كنند و ملك يهودا را از او بگيرند احاز بسيار مى ترسيد چون دشمنان وى نيرومندتر از وى بودند و بدان عهد پيغمبرى بود نامش اشعيا , وى ازطرف خداوند مامور شد نزد پادشاه يهود رود و او را مـطـمـئن سازد كه دشمن بر اوپيروز نمى گردد و براى اينكه پادشاه باور كند كه اين خبر از جـانب خداوند است وخاطرش تسلى يابد اشعيا خبر ديگرى از غيب داد و آن خبر چنانكه او گفته بـود واقع شد و پادشاه مطمئن گشت همچنانكه اين خبر درست آمد آن خبر غالب نشدن دشمن نـيـزدرست آيد و در كتاب اشعيا باب 7 آيه 14 چنين آمده است :هينه هاعلو ماه هاراه ويولدت بن وقـارات ايـنـك زن جـوان آبستن است و ميزايد پسر و مى خواندشمو عمانوئيل نام او را عمانوئيل و پـادشـاه وقـتى ديد اين خبر درست آمد و آن زن كه مى شناختندش - و لابد يكى از اهل حرم خانه احاز بود - آبستن است و پسر زائيد و بى آنكه توجهى باين خبر داشته باشند نام او را عمانويل نهادند پادشاه يقين كرد آن خبر ديگر هم صحيح و از جانب خدا است و دشمن بر وى غالب نمى گردد . اما متى غافل از صدر و ذيل مطلب اين آيه ( 7 : 14 ) كتاب اشعيا را خوانده و بـ*ـغلط منتسب بمسيح عليه السلام كرده است وديگر متوجه اين نشده كه اگر حضرت مريم پس از هشتصد سال از مرگ احاز پسر زايد چه علامت اطمينان و مايه تسلى براى احاز خواهد شد , پس متى در آيه كتاب اشعيا ازچـند جهت غلط كرده است :اول آنكه لفظ علو ماه زن جوان است ولو شوهر داشته باشد و در ترجمه هاى قديم يونانى هم بزن جوان ترجمه شده است , و در خروج ( 2 : 8 ) هم بمعنى زن جوان است و در كتاب امثال سليمان باب 30 بمعنى زن جوان شوهردار آمده است اما نويسنده انجيل آنرا بباكره ترجمه كرده تا منطبق بر حضرت مريم شود . دويم آنكه هرگز نام حضرت مسيح عمانوئيل نبوده است تا آن را منطبق بر وى دانيم . سـيـم آنكه اين سخن راجع بواقعه اى است كه صدها سال پيش از تولد حضرت عيسى بلكه پيش از اسارت بابل بود .

4 - در ( مـتى 1 : 17 ) گويد

طبقات از ابراهيم تا داود چهارده طبقه است و ازداود تا اسارت بابل چـهارده طبقه و از اسارت بابل تا مسيح چهارده طبقه با اينكه نسب نامه متى چنين نيست بهمان كتاب متى رجوع شود .

و در اينجا نسب نامه حضرت مسيح عليه السلام را موافق سه كتاب آسمانى نصارى مى آوريم :

موافق لـوقـا بـاب 3 موافق متى باب اول موافق اول تواريخ ايام باب 3يوسف يوسف .هيلى يعقوب .متثات مـتـان .ليوى اليعازر .ملخى اليهود .يناه اكيم .يوسف صادوق .متاثياه عازور .عاموس الياقيم .تاحوم ابيهود .اهلى . .نكى . .ماث . .مطائياه . .شمعى . .يوسف . .يهوداه . .يوحناه . .ريصاه . .زرو بـابـل زرو بـابـل زرو بابل شلتى ئيل شلتى ئيل پداياه نيرى يكيناه يكيناه ملخى . يهوياقيم ادى يوشياه يوشياه قوصام امون امون المودام منسه منسه ائير حزقياه حزقياه يوسى احاز احازاليعازر يوثام يـوثـام يـوريـم عـزريـاه عزرياه متاث . امصياه ليوى . يواش شمعون . احزياه يهوداه يورام يورام يوسف يـهـوشـافاط يهوشافاطيونان اسا اساايلياقيم ابياه ابياه ميلياه رحبعام رحبعام مئنان . .مطاثاه . .ناثان سـلـيـمـان سـليمان داود داود داودو ميان اين نسب نامه ها اختلاف بسيار موجود است :

1 - اينكه يوسف شوهر مريم در يك انجيل فرزند يعقوب , و در انجيل ديگر فرزندهالى است .

2 - متى او را نسل سليمان بن داود شمرده است , و لوقا از نسل ناثان ابن داود .

3 - متى پدران مسيح را از زمان داود تا جلاى بابل از سلاطين مشهور شمرده است , ولوقا آنها را از غير سلاطين و مشهورين . 4 - از مـتى معلوم مى شود كه نام فرزند زروبابل جد يوسف شوهر مريم ابيهود است واز لوقا معلوم شـود وى ريـصـا است , و در سفر اول اخبار ايام كه فرزندان زروبابل را شمرده است نه ابيهود و نه ريصا را از فرزندان او نشمرده است پس هر دو انجيل غلط است .

5 - از مسيح تا داود بر حسب متى 26 پشت است و در لوقا 41 پشت و غير ذلك . حكى ( 1 : 1 ) نام پدر زروبابل مخالف تواريخ ايام است . غـلط پنجم - در انجيل يوحنا ( 1 : 21 ) : از يحيى پرسيدند آيا تو ايليا هستى ؟گفت نه , گفتند تو آن پيغمبرى ؟ در جواب گفت : نه . و از انجيل متى ( 11 : 24 ) و ( 17 : 13 ) معلوم مى شود كه حضرت يحيى عليه السلام ايليا بود و در ايـن تـنـاقض يا متى سهو كرده است يا يوحنا , و ايليا پيغمبرى بود كه بعقيده يهود زنده به آسمان عـروج كرد و در آخر الزمان باز مى آيد چنانكه در كتاب ملاكى ( 4 : 5 ) مذكور است و مسلمانان او را الياس گويند . غـلط ششم - در نامه پولس به غلاطيان ( 3 : 13 ) گويد : مسيح بجاى ما مورد لعنت شد زيرا كه بر دار آويخته گشت لذا گناهان ما را برداشت زيرا كه نوشته شده است هر كه بر دار آويخته شود ملعون خدا است . و مقصود وى كتاب تورات مثنى است ( 21 : 23 ) كه اگر كسى را بسبب گنـ*ـاه و معصيتى بحد شرعى بردار آويزند اورا شب فرود آوريد و مگذاريد بردار آويخته بماند زيرا كه آنكه بـر دار آيـخـتـه مـى شود ملعون خدا است و اين حكم كلى است درباره معصيت كاران نه درباره عيسى عليه السلام و نه آنكه بظلم بدارش آويزند . و اختلاف ميان آنها باندازه اى نيست كه در اين مختصر گنجد . از جـمـله : در تاريخ حضرت مسيح از انجيل متى معلوم مى شود كه ابوين او چندى پس ازولادت بمصر رفتند و تا هيروديس پادشاه يهوديه زنده بود در مصر بودند . و ازانـجـيـل لوقا معلوم مى شود كه آنها در ناصره بودند و هر سال ايام عيد به اورشليم مى آمدند و مـسـيـح در سال دوازدهم بى اطلاع ابوين سه روز در اورشليم ماند و يوسف هرگز از زمين يهودا بهيچ ملكى سفر نكرد .


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,694
امتیاز واکنش
9,213
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا آقاي جرج جرداق كه 200 بار نهج البلاغه را خوانده ، مسلمان نشده و مسيحي باقي مانده است ؟

بين علم و ايمان تفاوت است. شايد برخي با حقانيت امري علم پيدا كنند. اما به دلايلي چون مسائل و موقعيت هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي با روحيه هاي خاص فردي يا تربيتهاي خانوادگي از علم خود صرف نظر كنند و از حق و حقيقت دوري كنند. زيرا بسياري از مقابله ها و مخالفت ها با حق، نه به دليل جهل علمي است بلكه به دليل میل عملي است. چنان كه شيطان حق را مي شناسد اما به دليل روحيه استكباري خود حاضر به قبول آن نيست. بسياري از مخالفان پيامبران و ائمه نيز مي دانستند كه آنها بر حقند. اما به دليلي كه گفتيم حاضر به پذيرش حق نشدند. اصولا جهل علمي را با علم واستدلال و برهان مي توان برطرف كند و آنچه باعث انكار حقايق متعالي مي شود. شهوات و نفسانيت است كه حق را مي پوشاند وگرنه جهل و ناداني را چاره است. دليل اِن امر را بايد در مختار بودن انسان جستجو كرد. انسان موجودي داراي اختيار و آزادي است و مي تواند حق را قبول كند يا نكند. مگر نه اِنكه يكي از بزرگترين شارحان نهج البلاغه ابن ابي الحديد دانشمند اهل سنت و معتزلي است كه در در كتاب خود - بارها به مقام برتر امام علي - عليه السلام - اعتراف دارد. اما در عين حال بر مذهب خود باقي مانده و انحرافات پيش آمده در اسلام را توجيه كرده است.

واقعيت آن است كه براي راهيابي به حق و حقيقت بايد تعصبات گروهي و وابستگي ها ي ديني را بايست كنار گذارد و از پيش داوريها نيز خود را آزاد كرد؛ آنگاه با ذهني آماده بر سفره حق نشست و سيراب شد.

جرج جرداق نوِسنده شهير لبناني در كتاب امام علي صوت عدالت انساني نشان مي دهد كه ارادت ويژه اي دارد؛ اما به نظر مي رسد كه اولا بيشتر مجذوب انسانيت و عدالتخواهي آن امام شده و توجه نكرده كه اين همه به اين دليل است كه او در مكتب الهي اسلام رشد يافته و پرورش يافته است و شير از جام الهي ولايت نوشيده است. و ثانيا در نهج البلاغه مجذوب ادبيات و فصاحت امام است. به اين دليل راه به معارف بلند آن و توحيد ناب اسلامي و ولايت محض شيعي نبرده است.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,694
امتیاز واکنش
9,213
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
آيا عيسى پسر خداست ؟

پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم لازم است توضيح دهيم كه مسلمانان از كلمه خدا چه حقيقتى را اراده مى كنند و منظور آنها از خدا چيست ؟هر كس مختصر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته باشد بخوبى مى داند كه خدا از نظر اسلام مبدئى است كه داراى همه گونه صفات كـمـال اسـت و هـيـچ گونه نقص و عيب و احتياج و محدوديتى در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفريده او و نيازمندبه او هستند و او به هيچ موجودى نياز ندارد . بـديـهـى است چنين خدايى نه مى تواند به كسى نياز داشته باشد و نه داراى اجزاءذهنى و خارجى بـاشـد و نـه مى تواند بزايد و يا زاييده كسى باشد و نه مى تواند همسرداشته باشد و يا با چشم ديده شود و نه ممكن است محدود به زمان و يا مكان باشد . زيـرا هـر كـدام از اين امور , هرگاه در خدا موجود باشد او را از مرتبه خدايى پايين آورده , جزء آفريده ها و مخلوقاتش قرار مى دهد مثلا هرگاه خدا مانند ديگر موجودات مادى , مركب و داراى اجزاء باشد - مثل اين كه مى گوييم آب مركب از دو عنصر يعنى اكسيژن و هيدروژن است - مسلم اسـت كـه در ايـن صـورت در اصـل هستى خود نيازمند به هر كدام از آن اجزاء خواهد بود و بدون آنهاپديد نخواهد آمد و اين معنى با خدايى او كه به معنى سرچشمه هستى و آفريدگار جهان بودن است سازگار نمى باشد . روى اين حساب , مسيحيان در اين عقيده كه عيسى عليه السلام را پسر خدا مى دانندبدون آن كه توجه داشته باشند خدا را از مقام الوهيت پايين آورده , در زمره ديگرآفريده ها قرار مى دهند . چـگونه ممكن است خدايى كه به هيچ وجه تركيب در او راه ندارد , جزئى از خود راجدا كرده و به شكل عيسى كه مانند همه افراد بشر داراى جسم و ماده است درآورد و او را پسر خود و خود را پدر او بـخـوانـد مقامات مسيحى چون ديدند موضوع پسر بودن عيسى با اصول مسلم عقل و علم سـازگـارنـيـست , ناگزير درصدد توجيه و تاويل برآمده پسر بودن عيسى را به يكى از معانى زير گـرفـتـه و گـفته اند :

1 - از آنجا كه آفرينش عيسى بر خلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صـورت گرفته وكارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده , ازايـن جـهت مى توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند ازاو تـعبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق العاده دوست مى داشت ازاين جهت او را پسر خود خوانده است . ايـن تـوجـيـه داراى دو ايراد زير است :

الف - با صريح آيات عهد جديد كه مى گويد : ليكن چون زمـان بـه كمال رسيد خدا پسرخود را فرستاد كه از زن زاييده شد و همچنين با معتقدات عموم مـسـيـحـيـان كـه دراعـتقاد نامه نيقيه بدين شرح است مندرج است : ما ايمان داريم به خداى واحـدپـدر , قادر مطلق , خالق همه چيزهاى ديدنى و ناديدنى , و به خداوند واحد , عيسى مسيح , پسر خدا , مولود از پدر , يگانه مولودى كه از ذات پدر است ; خدا ازخدا , نور از نور , خداى حقيقى از خداى حقيقى , كه مولود است نه مخلوق , از يك ذات هم ذات با پدر 000 سازگار نخواهد بود زيرا عبارات فوق , صريح در اين است كه عيسى مسيح پسر خداست همان طورى كه نور از نور جدا مـى شـود , عيسى هم ازخدا جدا شده و در رحم مريم قرار گرفته و از آنجا براى هدايت و سعادت مردم پا به اين عالم گذاشته است .

ب - هرگاه آفرينش بدون پدر و يا زندگى آميخته به انواع معجزات و امور خارق العاده , كافى در نـامـيـدن كـسى به پسر خدا باشد در اين صورت اين نام و نسبت هيچ گونه اختصاصى به عيسى ندارد ; زيرا آدم هم بدون پدر و مادر آفريده شده وپيامبرانى مانند ابراهيم و موسى و نوح و 000 نيز سـراسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آميخته بوده است و همچنين خداوند همه آنها را دوست داشته پس بايد آنها نيز پسر خدا ناميده شوند .

2 - تـوجيه ديگر اين كه مى گويند : منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده , همان سان كه حرارت در آب حلول مى كند . اين توجيه نه تنها فرار از اصل اشكال نيست بلكه از چاله به دره سقوط كردن است ;زيرا همان طور كـه در ابـتداى بحث تذكر داده شد , خداوند نه مى تواند جسم باشد ونه محدود به زمان و مكان ; خداوندى كه صرف وجود و غير محدود به زمان و مكان است چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند عـيـسـى كه مانند همه افراد بشر غذا مى خورد ومى خوابيد و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مكان مـحـدود بـود حلول كرده و محدود شده باشد ؟ آيا آب دريا با آن كه محدود است مى شود در يك كـاسه كوچكى جا گيرد و اگر نمى شود ,پس چگونه ممكن است وجود نامحدود خداوند در پيكر انـسانى چون عيسى محدود و محصورگردد ؟به هر حال , موضوع پسر بودن عيسى براى خدا نه تـنـهـا مـعقول و منطقى نيست , بلكه هرگاه كسى كمتر اطلاعى از مبانى اعتقادى اسلام داشته بـاشـد , ايـن نـوع سوالها به همان اندازه براى او تعجب آور است كه كسى بپرسد : چرا خداوند غذا نمى خورد و چراخدا راه نمى رود ؟


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا