خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا هيچ يك از قسمت هاي عهد جديد به
منظور بحث و استدلال نوشته نشده است؟



در بيان جواب اين سؤال امور زير قابل تذكر است:

امر اول: ارزش استدلال و جايگاه آن در آراء و عقايد بشري:

انسان فطرتاً تسليم استدلال و برهان است و يك فرد سالم از نظر عقل و فطرت، هرگز زير بار آراء خرافي و موهوم و عاري از هرگونه برهان و استدلال نمي رود و به صورت جاهلانه و كوركورانه چيزي را نمي پذيرد، مگر اينكه در اثر عواطف و احساسات نفساني و باطني تسليم خيالات و توهماتي شده و بر امور خرافي و غيرمعقول آثاري را بدون هيچ دليل و برهان مترتب گرداند.

استدلال و برهان از نظر عقل نيز اساس پذيرش آراء و عقايد و رفتارها و گفتارهاي انسان را در عرصه نظر و عمل تشكيل مي دهد و بدون برهان و دليل، پذيرش هيچ امري معقول نمي باشد.

قرآن كريم انسان را از پيروي غير علم نهي نموده و خطاب به پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرموده است. «از آنچه كه به آن علم نداري پيروي مكن»

امر دوم ـ كتاب هاي مقدس ديني و استدلال:

يكي از اموري كه بايد بر استدلال و برهان تكيه داشته و خودش را در برابر عقول مردم عرضه كند كتاب هاي مقدس مي باشد. اين كتاب ها نه تنها بايد به برخي از مسائل استدلالي بسنده كرده و يا انسان را به سوي استدلال و برهان ترغيب و تشويق نموده و به برهان و دليل بها بدهند بلكه بايد خودشان عين برهان و دليل و نور و هدايت گر روشن و محكم و غيرقابل خدشه باشند. اگر به مطالبي كه در قرآن كريم آمده است اندك توجه و دقّتي شود معلوم مي شود كه سرتاسر آيات آن، دليل و برهان و استدلال است بلكه كل قرآن نور است و برهان. خداي متعال در اين زمينه چنين مي فرمايد: «اي مردم برهان و دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمد. و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم.»

تمامي تحدّي هايي كه در قرآن آمده است يك نوع استدلال بر اين است كه قرآن معجزه و خارق عادت است و از نزد خداوند آمده است.در قرآن كريم بر مطالب متعددي استدلال و اقامه برهان شده است و حتي بر بعضي از امور تشريعي نيز استدلال نموده است ولو ممكن است برهان فلسفي شامل امور تشريعي و اعتبارات عقلائي نشود لكن از طريق عقلِ عملي تشريعيات و اعتبارات عقلائي هم استدلال پذير مي باشند.

امر سوم. عهد جديد و استدلال:

عهد جديد كه مشتمل بر اناجيل اربعه و اعمال و نامه هاي رسولان مي باشد ممكن است در بعضي از قسمت هاي آن به صورت جزئي و محدود مخصوصاً در ابوابي از انجيل يوحنا كه درباره جواب هاي حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ در برابر سؤالات يهوديان نگاشته شده است، آثاري از استدلال به چشم بخورد مثلاً‌ در موردي كه مي گويد يسوع گفت: «من همان نور عالم هستم هر كه مرا متابعت كند در تاريكي راه نمي رود بلكه از براي او نور زندگي خواهد بود.» و لكن آنطوريكه در شأن يك كتاب مقدس ديني و داراي بيش از يك ميليارد پيرو و منتسب به پيامبر الهي است مي توان ادعا كرد كه اين كتاب، هم در جهت نظري و هم در جهت عملي كاملاً خالي از استدلال و برهان است. حتي مي توان گفت كه اصلاً خود عهد جديد براي تأييد خودش نه تنها هيچ پشتوانه ی برهاني و استدلالي ندارد و از اين جهت بي پايه و بي اساس است بلكه برهان و دليل بطلان خودش در خودش اقامه شده است. چيزي كه به تنهايي مي تواند اساس و اصل عهد جديد را متزلزل و بي اعتبار كند مسئله تثليث است كه اين مسئله نه تنها بنابر اقتضاء نامه هاي رسولان خصوصاً نامه هاي «پولس» مبناي اعتقادي مسيحيت قرار گرفته است بلكه در خود اناجيل اساس و اصول اعتقادي مسيحيان را تشكيل مي دهد و اصلاً قوام و وجه تمايز مسيحيت موجود با تثليث مي باشد. در انجيل يوحنا اولين جمله اش اينست كه: «در اول كلمه بود و كلمه پيش خدا بود و كلمه خدا بود»و در جاي ديگر دارد كه «يسوع» خطاب به «فيليس» گفت: «هر كه مرا ديده است پدر را ديده است پس چگونه مي گويي پدر را به من نشان بده آيا ايمان داري كه من در پدرم و پدر در من است»و باز در همين انجيل نقل شده است كه يسوع گفت: «من و پدر يكي هستيم» در انجيل متي هم جمله اي به اين عبارت آمده است كه يسوع به شاگردانش گفت: «برويد همه امت ها را تعليم داده و آنان را به اسم أب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.» اين فقرات از اناجيل كه به خود حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ نسبت داده شده اند دلالت بر تثليث و الوهيت حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ دارند. اما سخنان و گفته هاي مؤلفين عهد جديد به صورت بي شمار و مكرّر حاكي از الوهيت حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ و تثليث مي باشند. و تثليث و الوهيت غير خداوند از نظر برهان و دليل عقلي واضح البطلان است و نيازي به بيان آن ديده نمي شود.

امر چهارم. عوامل عدم توجه به برهان و استدلال در عهد جديد:

1. يكي از عواملي كه برهان را در عهد جديد كمرنگ يا منتفي مي كند طرح مسائلي است كه اصلاً‌ برهان پذير نبوده و صلاحيت براي استدلال را ندارند، مسئله تثليث، الوهيت حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ فدا شدن او براي گناهان امّت، نفي شريعت و عدم تحقق گنـ*ـاه در ميان امت و امثال اين امور قابليتي براي برهان و استدلال ندارند. و طبيعي است كه قائلين به اين مسائل عاجز از اقامه برهان و دليل بر اثبات آنها مي باشند. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «و هر كس معبود ديگري را با خدا بخواند هيچ برهاني بر آن ندارد. پس قطعاً حساب او نزد پروردگارش خواهد بود و قطعاً كافران رستگارنمي شوند.»

2. بيشتر قسمت هاي عهد جديد را زندگينامه حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ و رسولان و شاگردان آن حضرت تشكيل مي دهد. و اين زندگينامه ها ـ با اينكه از جهات مختلف قابل خدشه بوده و اكثر مطالب آن ها با واقع انطباق ندارد ـ مانند ساير زندگي نامه ها موضوعاً از تحت برهان و استدلال خارج بوده و فقط وقايع تاريخي است كه به درست يا دروغ، حكايت براي آيندگان مي باشند.

3. عامل سومي كه در عدم توجه به استدلال و بيان براهين بر حقايق و عقايد حقّه و تعاليم الهي و ساير مسائل مربوط به تكوين و تشريع در عهد جديد مي تواند نقش داشته باشد مسئله تحريف و عدم ارتباط متون عهد جديد به وحي و سخنان حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ است. و هيچ شكي در اين اين نيست كه كتاب هاي عهد جديد توسط عده اي از مؤلفين مربوطه در سال هاي بعد از غيبت حضرت مسيح نگاشته شده اند. و مؤلفين اين كتب يا از اطلاعات و آگاهي نسبت به مسائل عقلي و استدلالي بي بهره بوده اند و يا تعمداً از بيان مطالب استدلالي و برهان زا خودداري كرده اند. بلكه به جاي اين ها به امور خيالي و وهمي بيشتر اعتماد نموده اند. حتي در اناجيل معجزات حضرت مسيح به عنوان معجزه و دليل و برهان بر حقانيت رسالت آن حضرت بيان نشده است بلكه فقط به عنوان كرامات به آنها اشاره شده است، مثل كراماتي كه در اعمال رسولان به بعضي از رسولان مثل «پطرس» نيز نسبت داده شده اند.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آيا دليلي وجود دارد كه دردينهاي مسيحيت ويهود تحريف صورت گرفته است؟


از ديدگاه علماي اسلام اديان به دو قسم آسماني و غير آسماني تقسيم مي شود و فرق اين دو در آن است كه اديان آسماني توسط پيامبران الهي از سوي خداوند و براي هدايت مردم زمان خود، فرستاده شده اند، ولي اديان غير آسماني، آيين هايي هستند كه ريشه الهي نداشته و دست ساز مدعيان دروغين بوده است.

با توجه به مقدمه فوق معلوم مي شود كه بحث از تحريف اديان غير آسماني سالبه به انتفاء موضوع بوده و جايگاهي ندارد، زيرا تحريف يعني تغيير دادن چيزي از حالت خودش و كج و مايل كردن آن و اديان غير آسماني از اول كج و ناراست بوده اند و نمي توان ادعا كرد كه اول الهي و صحيح بودند و بعداً تحريف شده انـ*ـدامّا بحث تحريف در اديان آسماني بحثي جدّي بوده و محتاج به بررسي دقيق است چون از ديدگاه اسلام اديان آسماني هم مانند يهوديت و مسيحيت همگي ريشه اي واحد و الهي داشته اند كه در طول زمان توسط برخي افراد گمراه از مسير اصلي منحرف شده و از راستي به كجي گرويده است.

براي اثبات اين مطلب كه آيين مسيحيت و يهوديت تحريف شده اند به دو منبع مي توان استناد كرد منبع اول قرآن و احاديث اسلامي است كه در آنها به موارد متعددي از انحراف مسيحيان و يهوديان اشاره شده است چنان كه قرآن مي فرمايد: «يهود گفتند «عزير پسر خداست» و نصاري گفتند: «مسيح پسر خداست» اين سخني است كه با زبان خود مي گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است. خدا آنان را بكشد چگونه از حق انحراف مي يابند».

اما شايد استناد به آيات و روايات اسلامي براي اثبات انحراف آيين مسيحيت و يهوديت مورد پسند پيروان آنها نباشد، بنابراين بهتر است در اين زمينه به منابع يهودي و مسيحي ارجاع داده شود.

تحريف آيين يهود از ديدگاه محققين يهودي: مهم ترين منبع آيين يهود كتاب تورات و برخي كتاب هاي ديگر مي باشد كه در اصطلاح «عهد عتيق» ناميده مي شود. نويسنده اي يهودي ادعا مي كند كه: «اسفار پنج گانه تورات موسي، گفته هاي پيامبران و ساير نوشته هاي مقدس، كلمات خداوند هستند كه به موسي و ساير مردان خدايي كه پس از وي ظهور كردند، الهام شده اند. هر يك از كلمات كتاب مقدس به تنهايي مقدس است. سوفريم (كاتبان) با نهايت دقت از كتاب مقدس نگه داري مي كردند تا هيچ گونه تغييري در كلمات آن راه نيابد ...»

اما اين سخن ادعايي بيش نيست و حتي از سوي خود محققين يهودي هم مورد قبول واقع نشده است. اولين نقد جدي توسط دانشمندي يهودي به نام «اسپينوزا» (1632 - 1677) مطرح شده كه مي گفت: نه تنها عهد عتيق وحي الهي نيست بلكه «نويسندگان كتاب هاي عهد عتيق افرادي نيستند كه در ديد سنتي به آنها منسوب اند»

هر چند اسپينوزا به خاطر اين سخن توسط بزرگان يهود تكفير شد، ولي محققين بعد از وي راه او را ادامه داده و ثابت كردند كه عهد عتيق موجود پس از اسارت بابلي يهود و در دوره ي كاهنان (يعني 500 سال قبل از ميلاد) تأليف شده است. و لذا همان وحي الهي نيست بلكه كاتبان آنها را نوشته و به نام كتاب مقدس القاء مي كنند.

و واقعاً چگونه مي توان ادعا كرد تورات وحي الهي و تأليف حضرت موسي است در حالي كه در آخر آن به مرگ و محل دفن آن حضرت اشاره شده است آيا مؤلف كتاب مي تواند مرگ خود و دفن شدنش را در كتابش توصيف كند.؟!؟

يا چگونه مي توان ادعا كرد كه تورات كتاب آسماني است در حالي كه در آن به حضرت لوط تهمت نوشيدن نوشیدنی و زنا با دخترانش را مي دهد و ادعا مي كند كه قبيله موآب اولاد لوط از دختر بزرگش و قبيله عمون اولاد لوط از دختر كوچكترش مي باشد كه بعد از زنا با دخترانش به وجود آمدند. (پيدايش 21 / 30 تا 38)

بنابراين تورات موجود كه يهود آن را وحي الهي و نازل شده بر حضرت موسي مي دانند تورات واقعي نبوده و مورد تحريف واقع شده است و بديهي است كه آيين يهودي موجود كه عقايد و احكام خود را از اين كتاب اخذ مي كند نمي تواند آييني اصيل باشد بلكه به دليل استناد به كتابي تحريف شده به انحراف كشيده شده و غير اصيل است.

تحريف آيين مسيحيت: براي تبيين تحريف هاي صورت گرفته در آيين مسيحيت كافي است تا نگاهي به تعارضات و تناقض گويي هاي موجود بين انجيل هاي چهارگانه و ديگر كتاب هاي مقدس آنان داشته باشيم.

1. در اناجيل هم نوا (متي، مرقس، لوقا) عيسي ـ عليه السّلام ـ موساي جديد است كه شريعت تازه اي آورده است.و تعبير تشريفاتي «پسر خدا» مختص وي نبوده و تمام مؤمنان فرزندان خداوند به حساب مي آيند چنان كه در انجيل متي مي گويد: «خوشا به حال آنان كه براي برقراري صلح در ميان مردم مي كوشند زيرا ايشان فرزندان خدا ناميده خواهند شد» (انجيل متي 50 / 10) و قرن ها بعد بود كه علماي مسيحي به تبعيت از پولس در شوراي نيقيه نه تنها اين عنوان را به عيسي ـ عليه السّلام ـ اختصاص دادند بلكه آن را به معناي واقعي گرفته و گفتند: «مسيح پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است. خدا از خدا و نور از نور ...» و بدين ترتيب آيين توحيدي حضرت عيسي را تحريف كرده و آن را به آيين تثليث و شرك تبديل كردند.

2. به نقل انجيل متي عيسي ـ عليه السّلام ـ مي گفت: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات موسي و نوشته هاي ساير انبياء را منسوخ كنم من آمده ام تا آنها را تكميل نمايم و انجام رسانم. پس اگر كسي از كوچكترين حكم آن سرپيچي كند و به ديگران نيز تعليم دهد كه چنين كنند او در ملكوت آسمان از همه كوچكتر خواهد بود.» (انجيل متي 5 / 17 و 19).

حال سوال اين است كه چرا مسيحيان كنوني به هيچ يك از شريعت و احكام تورات و ساير كتاب هاي عهد عتيق عمل نمي كنند و احكام نجاست و طهارت، نماز، روزه، ختنه و ... را به جاي نمي آورند مگر نه اين است كه كليساي رسولان كه همگي قديسان مسيحيت هستند به احكام تورات عمل مي كردند.

تضادهاي فوق و ده ها تناقض گويي ديگر كه در رفتار و گفتار بزرگان مسيحيت نهفته است دليلي واضح و روشن بر تحريف مسيحيت راستين است و اين تغيير و تحولات كه براي اولين بار توسط پولس آغاز شد و بعد توسط ديگران ادامه يافت چندان زياد و فراوان است كه خود مسيحيان را وادار كرده تا اعتراف كنند مسيحيت كنوني مسيحيت وضع شده از سوي پولس است و به پولس لقب دومين مؤسس مسيحيت را داده اند.

بنابراين تحريف مسيحيت امري مخفي و غير قابل اثبات نيست و خود مسيحيان نيز آن را قبول دارند و هر چند بخواهند برخي موارد را توجيه كنند ولي نمي توانند تناقض گويي هاي فراوان اناجيل اربعه، اعمال رسولان و نامه هاي رسولان را توجيه يا انكار كنند.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آيا امكان دارد يك مسلمان با خواندن يكي از دو كتاب تورات يا انجيل به سوي دين مسيحيت يا يهوديت جذب شود؟

ترديدي در اين نيست كه تورات و انجيل اسامي كتاب هاي آسماني است كه به گفته صريح قرآن كريم خداوند آنها را بر انبياء گرامي اش حضرت موسي و حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ براي هدايت امت آنان نازل كرده است.

اما اين تورات و انجيل موجود در دست يهوديان و مسيحيان آن تورات و انجيل واقعي آسماني نمي باشند. تورات موجود بعد از آنكه تورات اصلي توسط جنگ هاي آشوري ها و بختنّصر بر عليه يهوديان و اشغال فلسطين توسط آنان مفقود و از بين رفت، توسط بعضي نويسندگان يهوديان و يا آن طوري كه گفته شده توسط عُزير به صورت جعلي و تحريفي تدوين و جمع آوري شد. و به عنوان كتاب تورات پذيرفته شده. وضعيت انجيل موجود از حيث عدم آسماني بودن آن روشن تر از تورات است زيرا انجيل هاي چهارگانه با تمام اختلافات و تناقضات موجود در متون آنها، توسط نويسندگاني بنام هاي متي، لوقا، مرقس و يوحنا نگاشته شده و در اختيار مسيحيان به عنوان انجيل قرار داده شده اند.

تورات و انجيل واقعي كه به ترتيب در ششم ماه رمضان و دهم ماه رمضان نازل شده اندكتاب هاي هستند كه علي ـ عليه السّلام ـ در رابـ*ـطه با آنها مي فرمايد: به خدا سوگند اگر بالشي برايم تا كنند و بر آن نشينم توراتيان را به تورات شان و انجيليان را به انجيل شان فتوي دهم تا بدان جا كه خداوند تورات و انجيل را به زبان آورد هر كدام گويد: علي درست گفته است، او به آنچه بر من نازل شده شما را فتوي داده است. و اين تورات و انجيل آسماني به فرموده رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ توسط امام زمان (عج) و ياران آن حضرت از سرزمين انطاكيه و غاري كه در آن جا است بيرون آورده خواهد شد و بر طبق آنها با يهوديان و مسيحيان احتجاج خواهند نمود.

به هر صورت تورات و انجيل موجود هيچ ربطي به خداوند و حضرت موسي و حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ ندارند بلكه كتاب هايي هستند كه مشتمل بر يك سلسله زندگينامه هاي غالباً غير واقعي و نيز افسانه ها و اساطير دروغين و جعلي و مطلب خلاف عقلي و فطرت بوده كه توسط نويسندگان شان خلق و جمع آوري شده اند. و هيچ نوع ارزش علمي و بار هدايت گري در متون آنها ديده نمي شوند و عاري از هر نوع استدلال هاي عقلي و فطري مي باشند.

پس تورات و انجيل و هركتاب ديگري كه مثل آنها بي بهره از استحكام برهاني و عقلي و علمي باشد هرگز نمي توانند از اين راه هاي معقول و پذيرفته شده اي در نزد انسان هاي سالم و عاقل بر خواننده ی خود اثر بگذارد. چون چينن قدرتي در آنها وجود ندارد كه با آن قدرت بتوانند در خواننده اثر گذاشته و او را به سوي خود بكشاند.

بلي تأثيرگذاري آنها بستگي به حالات روحي و رواني و علمي و اعتقادي خود خواننده دارد. و اين تأثيرگذاري با توجه به اختلاف ذهنيت ها، و سرمايه علمي و اعتقادي در انسان ها، مختلف خواهد بود. حتي ممكن است بعضي به حدي از ضعف علمي و منطقي برخوردار باشند كه يك امر باطل صددرصد را به عنوان يك حقيقت اعتقادي خودش بپذيرد چنانچه كه در دنيا نمونه هاي فراواني از قبيل بت پرستي، گاوپرستي، انسان پرستي و امثال آنها وجود دارد. و برخي از مردم در قرن اخير با تماس و مطالعه ی كتاب هاي ماركسيستي و كمونيستي به سوي الحاد بي خدايي جذب شدند. و معناي آن اين نيست كه عقايد ماركسيستي از قوت منطقي و عقلي و يا علمي برخوردار بوده بلكه چنين گرايشي از ضعف و عدم سرمايه علمي و منطقي آنان حكايت مي كند لذا بعد از سالها تلاش و زحمات خودشان دانستند كه راه باطل رفته اند و خود بخود مضمحل شده و به گفته امام خميني (ره) كمونيسم را ديگر بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو كرد. پس تورات و انجيل و هر كتاب ديگري حتي اگر افسانه اي و تخيّلي هم باشد از طريق نقاط ضعف خواننده ی خود مي تواند در افكار و انديشه هاي او تأثير بگذارد و باعث گمراهي و يا لااقل حيرت ترديد در او شود. و عواملي كه زمينه تأثير كتاب هايي مثل تورات و انجيل را در خواننده خود ايجاد مي كند مي توانيم از قرار زير به آنها اشاره كنيم:

1. عدم برخورداري از توان علمي،‌منطقي،‌اعتقادي و تجربيات اجتماعي بهترين راه براي نفوذ مطالب باطل و عاري از هر نوع استدلال مي باشد. به عبارت ديگر جهل و ناداني از اساسي ترين عامل پذيرش باطل بشمار مي آيد.

2. تسليم شدن به احساسات كاذب در برابر جذابيت هاي حاكم بر مطالب مندرج در اين كتاب ها كه موافق با هوا و هـ*ـوس هاي حيواني بوده يكي ديگر از راه هاي نفوذ آنها در افكار و انديشه ها مي باشد.

3. جذابيت مظاهر تكنولوژي و صنعت و به طور كلي پيشرفت و امور دنيوي در جهان مسيحيت و يهوديت ممكن است در خواننده اثر بگذارد و زمينه را براي كشيده شدن او بسوي آنها ايجاد كند. ولو اين پديده هاي صنعتي ربطي به تورات و انجيل ندارد لكن خواننده ی اين كتاب ها ممكن است با عدم توجه، آنها را از آثار مسيحيت و يهوديت بداند.

4. تمسخر و تحقير جهان مسيحيت و يهوديت نسبت به مؤمنين و مسلمين كه از دأب و خصلت هاي اهل باطل بشمار مي آيد و در قرآن كريم در اين رابـ*ـطه مي فرمايد: «زندگي دنيا در چشم كافران آراسته و زينت داده شده است و مؤمنان را ريشخند مي كنند.»

ممكن است در بعضي ها خصوصاً در عصر حاضر كه فرهنگ و اقتصاد و امثال اين امور جهاني شده است. از حيث روحي رواني زمينه ی پذيرش عقايد آنان را ايجاد كند با خواندن كتاب هاي شان بسوي آنان كشيده شود. هم چنانكه در كشورهاي اسلامي مشاهده مي شود كه يك مسلمان از خواندن نماز در حضور غرب گرايان خجالت مي كشد و شركت در مراسم و شعائر اسلامي و انجام ساير اعمال ديني بدليل جو حاكم و فضاي آلوده بر برخي از افراد جامعه، سخت و مايه شرمندگي مي باشد. و متأسفانه بعضي ها از همين راه ها به سوي آنان كشيده شده اند و به انجام مراسم خشك و خرافي و غير معقول آنان روي آورده اند. مسئله هدايت و گمراهي از اهم مسائل در زندگي بشر مي باشد و خداوند براي هدايت بندگانش پيامبراني فرستاد تا بـ*ـو*سيله ی آنان سعادت ابدي و هميشگي آنان را فراهم نمايد و از بدبختي و شقاوت نجات يابد. و در همين راستا دين مبين اسلام به مسئله هدايت خيلي اهتمام گماشته است و هيچ چيزي را مبهم نگذاشته و حتي امامان بعد از پيامبر خدا را جهت هدايت مردم معرفي نموده است. و لذا علماء «اسلامي اعم از شيعه و سني براي حفظ مسلمانان از گمراهي و بدبختي، چاپ، نشر، تعليم و حفظ كتاب هاي ضالّه و گمراه كننده از جمله تورات و انجيل را حرام مي دانند مگر اينكه براي نقض و حجت باشد.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا به حضرت عيسي (ع) مسيح مي گفتند؟

در وجه تسميه عيسى بن مريم (عليهما السلام) به" مسيح" سه قول وجود دارد:

1- مسيح از ماشِيَح كه واژه اي عبري و به معناي مسح و تدهين شده مي باشد، گرفته شده است،حضرت عيسي (ع) را از آن جهت مسيح مي ناميدند كه يهوديان بر اساس يك سنت ديرينه رهبران بزرگ سياسي اجتماعي و سلاطين را طي مراسمي با روغني مقدس مسح مي كرده اند(چنانكه در كتاب اول سموئيل باب دهم جملات 1-2 آمده است كه شاؤل (طالوت) توسط سموئيل مسح شده است: « پس سموئيل ظرف روغن را گرفته بر سر وي (شاؤل) ريخت و گفت : آيا اين نيست كه خداوند تو را مسح كردتا بر ميراث او حاكم شوي .») تا به اين وسيله آنان تقدس و حرمتي والا يافته و واجب الاطاعة گردند. اما حضرت عيسي (ع) را مجازا مسيح خوانده اند زيرا توسط كسي با روغن مسح نشده بود.چنانكه يهوديان كورش كبير را نيز به خاطر نجات دادنشان از اسارت بخت النصر مجازا مسيح مي خوانند.[1]

2- مسيح به معناي ناجي (نجات دهنده ) است، زيرا كه آمدنش را پيامبران بني اسرائيل به ويژه حضرت يحيي (ع) به ملت يهود نويد مي دادند، هرچند بعد از ظهور به مخالفت و دشمني با وي پرداخنه و پيامبري اش را از اساس مورد انكار قرار دادند. ولي به عقيده مسيحيان حضرت عيسي (ع) همان مسيح موعود است چنانكه در انجيل يوحنا(باب 4جملات 42-43) آمده:«.....زيرا خود شنيده و دانسته ايم كه او درحقيقت، مسيح و نجات دهنده عالم است».[2]

3- كلمه" مسيح" به معناى ممسوح است. و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند، به اين مناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براى اين بوده كه آن جناب ممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتونِ تبرك شده، ممسوح گشته، چون انبياء روغن زيتون به خود مى‏ماليدند و يا بدين جهت است كه جبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظ باشد و يا براى اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مى‏كشيده و يا براى اين بوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مى‏كشيده و آنان را بينا مى‏كرده و يا بدين جهت مسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيمارى نمى‏كشيده مگر آنكه شفا مى‏يافته، اينها وجوهى است كه در وجه تسميه عيسى بن مريم (ع) به مسيح ذكر كرده‏اند.

ليكن آن وجهى كه مى‏توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتى كه جبرئيل به مادرش داده بود آمده، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده:



" إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ..."

"مسيح فرستاده خدا و كلمه‏اى است كه خدا آن را به مريم القا كرد و روحى است از او." سوره نساء آيه 171"

، پس قبل از آنكه آن جناب كورى را بينا كند و يا بيمارى را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيه قبل از ولادت، مسيح ناميده شده بود.[3]


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آيا مسيحيت دليل محكمي بر ردّ انجيل برنابا دارد؟

جواب اين سؤال نياز به بيان مطالب زير دارد:

مطلب اول ـ در اينكه حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ پيامبر خدا و داراي كتاب آسماني بنام انجيل بوده است هيچ ترديدي در آن وجود ندارد ولو ممكن است بعضي از مسيحيان معتقد باشند كه حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ اصلاً كتاب نداشته است ولكن همين اسمي را كه بر كتاب‎هاي دست نوشته خودشان گذاشته‎اند شاهد قوي بر اين مدعا است كه اسم كتاب حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ انجيل بوده است كه در قرآن كريم بيش از ده مورد از آن يادآوري شده است و در يكي از اين موارد مي‎فرمايد: «و به دنبال آنها عيسي‎بن مريم را فرستاديم در حاليكه كتاب تورات را كه پيش از او فرستاده شده بود تصديق داشت و انجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود...» و شكي در اين وجود ندارد كه حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ مطالبي را از انجيل به شاگردانش خصوصاً حواريون تعليم داده است. و قطعاً اين تعاليم با مطالب ساير كتب آسماني مثل تورات و بعد از آن قرآن كريم موافق بوده است و لذا اگر بعضي از مطالب مندرج در اناجيل اربعه و خصوصاً در انجيل برنابا موافق با قرآن ديده شد نبايد تعجب آورد و سؤال برانگيز باشد.

مطلب دوم ـ پيروان حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ بعد از غيبت آن حضرت دچار بحران در اختلافات شديد شدند كه در اثر اين اختلافات خصوصاً بعد از داخل‎شدن پولس به داخل جامعه مسيحيت، مسيحيان به دو دسته كلي تقسيم گرديده و هر كدام موضع اعتقادي خاصي اتخاذ كردند. يكي از سران مسيحيت يعقوب بود كه معتقد به اين بود كه مسيحيان نه تنها بايد ايمان به مسيحيت حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ داشته باشند بلكه بايد با رعايت جزئيات و شريعت حضرت موسي ـ عليه السلام ـ رضايت الهي را به سوي خود جلب كنند. اما در مقابل يعقوب «پطرس» و «پولس» بودند كه فقط به تمحيد اكتفا كردند و تمام احكام تورات دوين موسي ـ عليه السلام ـ را كنار گذاشته و حكم به جواز عدم رعايت حلال و حرام و نوشیدنی در كل مدينه و عدم ختنه شدن دارند.

در همين زمان «برنابا» نيز موقعيت رهبري حواريان و شاگردان حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ را پيدا كرد و او كسي بود كه در حفظ تعليمات خالص حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ تلاش نمود و در مقابل نوآوران خصوصاً پولس كه مؤسس بدعت‎هاي بي‎شماري در دين مسيحيت است تا آخر عمر مبارزه نمود.

به هر ترتيب بعد از صعود حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ دو خط كلّي يكي خط توحيدي به رهبري برنابا و ديگري خط شرك و تثليث به رهبري پولس در مقابل هم قرار گرفتند. ولو در ابتداء بعد از اينكه پولس به‎صورت ناگهاني دين مسيحيت را مي‎گزيند با حمايت برنابا در بين حواريون به اميد اينكه شايد هدايت و اصلاح شود قبولانده شد ولي در نهايت بين برنابا و پولس اختلاف عميقي نسبت به حقيقت دين مسيح ـ عليه السلام ـ پديد آمد. برنابا معتقد بود كه فقط چيزهايي به مردم تعليم داده شود كه از تعاليم حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ باشد امّا پولس چنانچه كه خودش ادعا مي‎كرد حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ بعد از غيبتش به او آموزش‎هاي اضافي داده است و معتقد بود كه بايد اين آموزش‎ها به دين مسيح ـ عليه السلام ـ ضميمه گردد، او ميل داشت كه دين عيسي ـ عليه السلام ـ مطابق با مقتضيات زمان و موقعيت‎هاي اجتماعي هرگونه اصلاحي كه لازم باشد در آن انجام گيرد.

بالاخره بعد از تحولات و اختلافات و درگيري‎هاي ممتد بين اين دو خط، پولس بنيان‎گذار ديني شد كه مشتمل بر عناصر مختلف و متناقض بود. او وحدت وجود يهوديان را گرفت و فلسفه مشركان را هم به آن افزود و يك آيين التقاطي مركب از تعاليم حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ و چيزهاي كه او مدعي بود بعد از غيبت حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ به او الهام شده است، را تحويل جامعه مسيحيت داد. و به اين ترتيب دين پولسي به جاي دين حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ در جهان مسيحيت رونق پيدا كرد. و اسم برنابا و عقايد توحيدي او از صفحات اناجيل اربعه محو شده و به فراموشي سپرده شد. ولو تا سال‎هاي حكومت كنسقانتين (قنسطنطين) كه در زمان او اناجيل اربعه به رسميت شناخته مي‎شود مبارزه بين اين دو خط ادامه داشته است.

مطلب سوم: انجيل برنابا، انجيلي است كه اكثر مطالب آن موافق با اديان الهي بوده و بيشتر قصه‎هاي آن در رابـ*ـطه با حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ و ساير انبياء موافق با قصه‎هايي است كه در قرآن ذكر شده است. و اين انجيل از خصوصيتي برخوردار است كه كاملاً با مسيحيت پولس منافات دارد در عين حالي كه در اين انجيل هم مطالبي وجود دارد كه با نص صريح قرآن مخالف است و به همين دسير سردار كابلي مقدمه‎اي بر انجيل برنابا گفته است كه اين انجيل نمي‎تواند تأليف يك فرد مسلمان باشد و مي‎گويد كه انجيل‎هاي ديگري هم وجود داشته كه با عقايد پولس مخالف بوده است مثل انجيل «اغنسطي» و در حدود 24 انجيل ديگري را كه از دائره يالمعارف انگليسي بدست آورده است در اين مقدمه ذكر مي‎كند.

انجيل برنابا در فصل‎هاي متعددي مثل فصل 36 و 42 و 44 از آمدن حضرت پيامبر اسلام خبر داده است و نيز در چند مورد اسم آن حضرت را به صراحت برده است در فصل (39) آيه (14) مي‎گويد وقتي كه حضرت آدم ـ عليه السلام ـ خلق شد و بر قدم‎هاي خود ايستاد در هوا ديد كه «لا اله الا اللّه محمد رسول‎اللّه» نوشته شده است و نيز در فصل (41) آيه (33) و (34) ذكر شده است كه حضرت آدم ـ عليه السلام ـ مكتوبي را بر درب بهشت ديد كه كلمه توحيد بر آن نوشته شده بود. و در فصل‎هاي 216 و 217 داستان صعود حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ و نيز كشته‎شدن يهودا به جاي حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ به‎گونه‎اي بيان شده است كه تا حدودي موافق با قرآن است.

مطلب چهارم ـ بعد از بيان مطالب گذشته با توجه به اينكه هيچ‎كدام از اناجيل نه كتاب الهي و آسماني است و نه هيچ‎كدام از آنها را حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ نوشته است پس از اين جهت هيچ تفاوتي بين اناجيل وجود ندارد بنابراين از اين طريق نمي‎توان براي انتخاب بعضي از اناجيل به عنوان كتاب مقدس ديني معيار و ملاكي مشخص كرد. و معيار و دليلي معقول از جهات ديگر نيز براي اين انتخاب وجود ندارد مگر اينكه مطالب مندرج در اناجيل معيار و دليلي بر انتخاب قرار بگيرند به اين معني كه اگر هر كدام از مطالب بيشتري موافق با عقل و شرايع آسماني گذشته برخوردار بود آن انجيل به عنوان انجيل اسمي و قانوني مسيحيت انتخاب مي‎گرديد.

اگر انجيل برنابا با اناجيل اربعه از اين به بعد مقايسه شود بر طبق اين معيار و ملاك بايد انجيل «برنابا» بر هر انجيل ديگري مقدم داشته مي‎شد. چون انجيل برنابا تا حدود زيادي با موازين شرايع گذشته و نيز با احكام عقل نظري و عملي سازگار و هماهنگ است. و از آن طرف اكثر مطالب اناجيل اربعه بعضي‎شان مثل اعتقاد به تثليث و امثال آن به صراحت مخالف با عقل و شرع بوده و بعضي از مطالب تاريخي و احكام مندرج در آنها نيز مخالف و متناقض با شرايع الهي گذشته مي‎باشد و اموري در اين اناجيل به حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ نسبت داده شده است كه هرگز نمي‎تواند صدق داشته باشد.

بنابراين انتخاب و تعيين اناجيل اربعه در مقابل انجيل برنابا به عنوان كتاب مقدس و قانوني مسيحيت نه تنها هيچ دليلي نه از جهت عقل و نه از جهت شرايع گذشته ندارد بلكه دليلي بر عدم صلاحيت آنها به عنوان كتاب قانوني دين مسيحيت وجود دارد و انتخاب آنها از ميان انجيل ديگر خصوصاُ انجيل برنابا ترجيح مرجوح مي‎باشد و لذا مسيحيت بر ردّ انجيل برنابا حتي دليلي وهمي و خيالي هم ندارد تا چه رسد كه دليل محكمي داشته باشد. و اين مطلب از داستان از اين قرار است كه پيروان برنابا از يك طرف و پيروان پولس از طرف ديگر تا زمان كنستانتين امپراطور روم اختلافات شديدي در قالب‎هاي مجادله، موضع‎گيري‎ها ديني و جدائي كليساها و معابد و حتي درگيري‎هاي خونين فراگير ادامه داشت و كنستانتين كه هنوز هم مشرك و بت‎پرست بود و معتقد به اديوپيتر و ساير معبودهاي معابد روم بود.

خواست به اين اختلافات به نفع امپراطوري خودش خاتمه دهد و لذا در سال (2325) انجمني را بنام انجمن «ينقيا» براي تعيين انجيل از ميان اناجيل متعدد به عنوان كتاب رسمي و قانوني مسيحيت تشكيل داد كه از طرف پيروان برنابا «اريوس» به نمايندگي از كليساي «لوسيان» و از طرف پيروان پولس شخصي بنام «اثاناسيوس» در اين جلسه حضور داشتند. و تمام نسخه‎هاي اناجيل را كه مي‎گويند حداقل (270) نسخه بوده و به قولي بيش از (4000) نسخه بوده است جمع‎آوري شد و در وسط تالار روي ميز قرار دادند. و بعد از جرّ و بحث‎هاي زيادي در مسئله توحيد و تثليث در بين طرفين چون هيچ راهي براي انتخاب انجيل نيافتند از يك راه توطئه‎آميزي به نفع طرفداران پولس وارد شدند و تصميم گرفتند كه تمام انجيل‎ها زير ميز قرار داده شوند و حاضران سالن را ترك گفته و درب سالن را كه در كاخ امپراطوري قرار داشت قفل نمودند. و از كشيش‎ها خواسته شد كه تمام شب دعا كنند تا نسخه صحيح انجيل از زير ميز به روي ميز آيد. فرداي آن روز انجيل مورد قبول طرفداران پولس بر روي ميز مشاهده شدند. و بعد از آن تصميم گرفته شد كه تمام اناجيلي كه در زير ميز باقي مانده بودند سوزانده شوند.

و از آن پس داشتن يك انجيل غير مصوّب جرم بزرگي به‎حساب مي‎آمد. و مسيحيان زيادي به‎خاطر همين جرم بعد از صدور اين رأي به قتل رسيدند و «اريوس» نيز كه رهبر كليساي «لوسيان» بود و از عقايد «برنابا» حمايت مي‎كرد توسط كليساي پولسي كشته شد و در نهايت نتيجه ي انجمن «ينقيا» به پيروزي كليساي پولسي انجاميد و پيروان كليساي «لوسيان» كه ادامه‎دهنده راه برنابا بودند تكفير شدند. و به اين ترتيب اسم و رسم برنابا از صفحه اناجيل و جامعه مسيحيت برداشته شد.

براي اطلاعات بيشتر به منابع زير مراجعه شود:

1. تفسيرالميزان ج 3 بعد از آيه (61) آل عمران، تاليف علّامه طباطبائي.

2. عيسي ـ عليه السلام ـ پيام‎آور اسلام، تاليف دكتر احمد بهشتي.

3. مقدمه بر انجيل برنابا به قلم دكتر خليل سعادت.

قرآن كريم: «وانگاه كه خداوند به عيسي‎بن‎مريم مي‎گويد« آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را به‎عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟» او مي‎گويد: منزّهي تو، من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم اگر چنين سخني گفته باشم تو مي‎داني.... من جز آنچه مرا به آن فرمان دادي چيزي به آنها نگفتم و گفتم خداوندي را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست» (مائده آيات 116 و 117)


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر كتاب مقدس براساس الهام نوشته شده،
چرا مشتمل بر امور متناقض است؟


مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهاي مقدس را به وسيله مؤلفاني بشري نوشته است. و براساس اين اعتقاد مي‌گويند كه كتابهاي مقدس يك مؤلف الهي و يك مؤلف بشري دارند. به عبارت ديگر مسيحيان معتقدند كه خدا كتاب مقدس را به وسيله الهامات روح‌القدس تأليف كرده و براي اين منظور مؤلفاني از بشر را براي نوشتن آنها برانگيخته و آنان را در نوشتن به گونه‌اي ياري كرده كه فقط چيزهايي را كه او مي‌خواسته است، بنويسند.

از نظر مسيحيان خدا مؤلف نهائي كتاب مقدس است جز اينكه اين عمل را از طريق مؤلفاني بشري كه كارگزاران وي بوده‌اندبه انجام رسانيده است.

حتي برخي از مسيحيان مي‌گويند كه كتاب مقدس با همين الفاظ الهام شده‌اند و خدا پيام خود را كلمه به كلمه به كاتب بشري منتقل كرده و وي چيزهايي را كه خدا املا نموده با امانت ثبت كرده است. (بعضي ديگر مي‌گويند: كه هر كلمه ی كتاب مقدس با وحي يزدان نازل شده و معتقدند كه) كتاب مقدس از فساد و تحريف و تغيير «مصون مانده و اگر كتاب مقدس مي‌گويد: كه خدا استراحت كرد،‌يا ترسيد، يا پشيمان شد، يا خشمناك و غمگين گرديد، اين بيانات بايد به همان شكل ظاهري پذيرفته شوند. خداوند علاوه بر اين الهام خارجي خود در كتاب مقدس يك الهام دروني نيز به ما عطا كرده است.

از سوي ديگر با يك نگاه اجمالي به كتاب مقدس (عهد جديد و عهد قديم) روشن مي‌گردد كه اين ادعا با محتواي كتاب همخواني ندارد. زيرا تناقضات و موهوماتي كه در عهدين وجود دارد،‌انتساب كتاب را به خدا مشكل مي‌سازد.

تناقض در كتاب مقدس:

تناقض‌گويي‌هاي تورات و انجيل در حدي است كه جا دارد كتابي جداگانه و مستقل در اين زمينه نوشته شود و ما در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره مي‌كنيم:

1 . در تورات در جريان ذبح فرزند ابراهيم ـ عليه السلام ـ توسط او در سه آيه به دنبال هم از «ذبيح» به يگانه فرزند تعبير شده است:

«... اكنون پسر خود را كه يگانه توست و او را دوست مي‌داري ـ يعني اسحاق را بردار....»

«... الان دانستيم كه تو از خدا مي‌ترسي چون كه پسر يگانه خود را از من دريغ نداشتي...

«... به ذات خود قسم مي‌خورم چون كه اين كار را كردي و پسر يگانه خود را دريغ نداشتي.....

در جملات فوق از يكطرف تأكيد بر يگانه فرزند شده و اينكه ذبيح يگانه فرزند ابراهيم بوده است و در سه جا آن را تكرار نموده است و در عين حال گفته است كه مقصود از يگانه فرزند اسحاق مي‌باشد.

در حاليكه عبارت صريح عهد عتيق وعده تولد اسحاق را سيزده سال پس از تولد اسماعيل مي‌داند بنابراين اسماعيل تا چهارده سالگي يكتا فرزند ابراهيم است و اسحاق هيچ گاه يگانه و تنها فرزند ابراهيم ـ عليه السلام ـ نبوده است. اين دو بيان تعارض آشكار با هم دارند و با هيچ توجيهي قابل جمع نيست.

2 . كتاب مقدس (عهد جديد) حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ را گاهي خدا و گاهي فرزند خدا و گاه هم انسان و بنده خدا معرفي مي‌كند:

«در ازل كلمه بود كلمه با خدا بود، كلمه خود خدا بود....»

«در ازل كلمه بود همه چيز به وسيله او هستي يافت و بدون او چيزي آفريده نشده است»

«من و پدر يك هستم»

«... اگر چه او از ازل داراي الوهيت بود ولي اين را غنيمت نشمرد كه برابري با خدا را به هر قيمتي حفظ كند.»

مسيح بنده خدا:

برخلاف مطالبي كه گذشت گاهي عهد جديد مسيح ـ عليه السلام ـ را بنده خدا معرفي مي‌كند و مي‌گويد: (عيسي) پيامبري مانند ساير پيامبران است كه بر شريعت موسوي مهر تأييد مي‌زند.»

«... از اينكه صفتي كه شايسته خدا است، مانند نيكو به او نسبت داده شود خشمگين مي‌شود...»

3 . عيسي ـ عليه السلام ـ پسر كيست؟

عهد جديد براي حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ چندين پدر درست نموده و مشخص هم نگرديده كه بالاخره حضرت عيسي فرزند كدام يك از آنها مي‌باشد!! گاهي مي‌گويد يوسف نجار پدر حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ است اين مطلب به طور آشكار يا به طور كنايه در چند مورد از عهد جديد آمده است:

«... يعقوب، يوسف، شوهر مريم را آورد كه عيسي مسيح از او متولد شد.»

«... و همه بر وي شهادت دادند و از سخنان فيض‌آميزي كه از دهانش صادر مي‌شد تعجب نموده گفتند مگر اين پسر يوسف نيست؟»

«... آيا اين پسر نجار نمي‌باشد و آيا مادرش مريم نيست؟»

از اين موارد استفاده مي‌شود كه عيسي پسر يوسف نجار بوده است در عين حال مي‌گويند كه او از روح‌القدس بوجود آمده است: «مريم نامزد يوسف بود و قبل از آنكه با هم درآيند او را از روح‌القدس حامله يافتند....»

و در موارد ديگري از عهد جديد اسرار دارند كه عيسي ـ عليه السلام ـ پسر داود بوده است

«دو كور عقب او افتاد گفتند پسر داود به ما رحم كن»

«... خداوند تـ*ـخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.»

«... تمام آن گروه در حيرت افتاده گفتند آيا اين شخص پسر داود نيست.»

«... زن كنعانيه ويرا گفت خداوندا پسر داود بر ما رحم كن...»

و همچنين در انجيل لوقا وي را فرزند ناثان بن داود مي‌داند.

4 . آيا يحيي همان الياس است؟

در انجيل متي عيسي يحيي را چنين معرفي مي‌كند: «و اگر خواهيد قبول كنيد همان است الياس (ايليا) كه بايد بيايد، هر كه گوش شنوا دارد بشنود.»

اما در انجيل يوحنا يحيي خود انكار مي‌كند كه الياس باشد «آنگاه از او سؤال كردند پس چه؟ آيا تو الياس هستي؟ گفت نيستم»

5 . مدت مدفون ماندن حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ

در انجيل متي عيسي ـ عليه السلام ـ اعلام مي‌كند كه پس از مصلوب شدن سه شبانه‌روز در زمين مدفون خواهد ماند، همچنان كه يونس سه شبانه‌روز در شكم ماهي ماند پسر انسان نيز سه شبانه‌روز در شكم زمين خواهد بود.»

اما مواضع ديگر از انجيل مدت دفن او را از غروب جمعه تا قبل از سپيده دم يكشنبه يعني حداكثر يك روز و دو شب مي‌دانند.»

بنابراين تناقضات و موهومات كه در «عهدين»‌ وجود دارند بهترين دليل بر اينست كه محتواي اين كتاب الهام خداوند نبوده و ريشه در افكار و انديشه‌هاي بشري دارد كه براساس اميال و خواسته‌هاي خود نويسندگان نوشته شده و به خدا نسبت داده‌اند در حالي كه خداوند منزه از آن است كه جملات متناقض و متضاد بگويد، زيرا دو جمله كه نقيض هم‌اند هر دو كه نمي‌تواند صادق باشند در نتيجه يكي از آنها دروغ خواهد بود آيا مي‌توان به خداوند نسبت دروغ داد؟ بالاخره يا حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ خدا است و يا بنده خدا و نمي‌شود كه هم خدا باشد و هم بنده ی خدا.

بنابراين جا دارد كه علماي مسيحي و يهودي در كتاب مقدس (عهد جديد و عهد قديم) بيشتر دقت كنند و محتواي آن را مورد مطالعه دقيق و علمي قرار دهند كه آيا چنين كتابي كه حاوي تناقضات و موهومات بسياري مي‌باشد مي‌تواند باعث رستگاري و نجات بشر از انحرافات فكري و عملي باشد؟

براي مطالعه بيشتر به كتب ذيل مراجعه گردد:

1 . تاريخ جامع اديان، جان بي. ناس، ترجمه علي اصغر حكمت.

2 . دينهاي بزرگ، جوز گِئير، ايرج پزشك‌پناه.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نسبت عمران پدر موسي و عمران پدر مريم چگونه است و آيا مريم مادر عيسي ـ عليه السّلام ـ از نسل بني اسرائيل است؟

براي پاسخ به سؤال فوق ذكر اين مقدمه لازم است كه اسرائيل لقب حضرت يعقوب مي باشد و به اولاد حضرت يعقوب «بني اسرائيل مي گويند: تعداد اولاد حضرت ابراهيم دوازده نفر بوده است و اين تعداد در قرآن هم ذكر شده است زيرا حضرت يوسف در خواب ديد كه «... يازده ستاره و خورشيد و ماه...» در برابرش سجده مي كنند و هنگامي كه پدر و مادر و برادران آن حضرت بعد از ساليان دراز براي ملاقات وي به مصر رفتند و در مقابل وي سجده كردند حضرت يوسف فرمود: «... اين تعبير خوابي است كه قبلاً ديدم...» بنابراين معلوم مي شود حضرت يوسف يازده نفر بوده اند يعني به شماره يازده ستاره اي كه در خواب ديده بودند و به اضافه خود حضرت دوازده نفر مي شوند. نام اين دوازده نفر كه در منابع اسلامي ذكر شده به ترتيب ذيل است: 1. روبيل. 2. شمعون. 3. لاوي. 4. يهود. 5. ريالون. 6. يشجر. 7. يوسف. 8. بنيامين. 9. دار 10. يقنالي. 11. حاد. 12. اشر. اين دوازده نفر هر كدام اولادي پيدا كردند و قبايل دوازده گانه بني اسرائيل فرزندان و اولاد همين دوازده برادر است و به نام آنها شناخته مي شود.

با توجه به مقدمه فوق بايد گفت باز طبق منابع اسلامي حضرت موسي فرزند شخصي به نام عمران بوده است كه وي نيز فرزند يصهر بن ماهث بن لاوي بن يعقوب مي باشد بنابراين حضرت موسي از طايفه لاوي مي باشد و لاوي هم از فرزندان حضرت يعقوب و از برادران حضرت يوسف بوده است.

اما حضرت مريم نيز دختر شخصي است به نام «عمران» كه اين شخص يكي از انبياء بني اسرائيل بوده و قرن ها حدود 18 قرن بعد از عمران پدر حضرت موسي به دنيا آمده و زندگي كرده است و نام پدر وي اشهم بن امون مي باشد كه با سلسله مراتب به حضرت سليمان و داود ـ عليها السّلام ـ مي رسد يعني عمران پدر حضرت مريم ـ عليه السّلام ـ از اولاد حضرت داود مي باشد. و حضرت داود هم از اولاد يهودا فرزند حضرت يعقوب و برادر لاوي مي باشد. بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه هم عمران پدر حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ و هم عمران پدر حضرت مريم ـ عليه السّلام ـ از طايفه بني اسرائيل و از اولاد يعقوب و ابراهيم ـ عليه السّلام ـ مي باشد يعني هر دو از طايفه بني اسرائيل هستند با اين تفاوت كه بين آنها قرن ها فاصله وجود دارد. و عمران پدر حضرت موسي از قبيله لاوي و عمران پدر حضرت مريم از قبيله يهودا مي باشند.

در نهايت بعد از دست يافتن به اين مطلب كه اين دو نفر هر دو از بني اسرائيل هستند ذكر اين نكته هم لازم است كه كتاب هايي كه به ذكر سلسله نسب انبياء مي پردازند معمولاً در شكل و تلفظ اسامي با هم اختلاف دارند و پيدا كردن يك عقيده مشترك در تعداد افراد يك قبيله و شكل و تلفظ اسامي آنها كاري مشكل و قريب به محال است و به دست آوردن اطلاعات ريز و جزيي در اين زمينه بسيار مشكل و با بازده كم مي باشد. درباره ي مورد فوق هم تنها فايده و استفاده اي كه از آن مي توان انتظار داشت پيدا كردن منظور آيه ي قرآن است كه مي فرمايد: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد.» در مورد تعيين مراد آيه فوق از آل عمران سه قول وجود دارد. برخي معتقدند كه منظور از آل عمران حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ است و برخي ديگر گفته اند منظور اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ مي باشد چرا كه نام پدر آن حضرت عمران ذكر شده و برخي ديگر نيز مراد قرآن از آل عمران را حضرت مريم و حضرت عيسي دانسته اند. و هر سه براي گفتار خود قرائني ذكر كرده اند و حتي علامه طباطبايي با ذكر ادله اي قول سوم را بهتر دانسته و آن را مورد تأييد قرار داده اند. لكن بايد توجه داشت كه چون خداوند در آيه ي مذكور ابتدا از آل ابراهيم ـ عليه السّلام ـ نام برده، اقوال سه گانه هيچ منافاتي با هم پيدا نمي كنند و شايد هر سه قول هم صحيح باشد زيرا هم عمران پدر موسي ـ عليه السّلام ـ از اولاد ابراهيم است و هم عمران پدر حضرت مريم و هم عمران پدر حضرت علي ـ عليه السّلام ـ . بنابراين هر سه اين افراد در ضمن آل ابراهيم از برگزيدگان مي باشند.

معرفي منابع براي مطالعه ي بيشتر:

1. منهج الصادقين، ج 2، ص 212.

2. ترجمه ي الميزان، ج 3، ص 262 و 261.

3. مجمع البيان، ج 4، ص 41.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چلیپا چیست؟

به ادعای ارباب كلیساها، صلیب از روزگاران كهن و برای نخستین بار با قربانی شدن مسیح به خاطر بخشوده شدن گناهان مردم مظهر مسیحیت شده است.

صلیب یا چلیپا كه در اصل واژهای آرامی است، یكی از مقدس ترین نمادهای كیش مسیحیت است، به شكل دو خط متقاطع و معمولا عمود بر هم و نیز وسیله ای كمابیش به همین شكل كه سابقا برای شكنجه و اعدام مجرمین به كار میرفت. صلیب در كشورهای مسیحی زینت بخش كلیسا و دیرهاست و كشیشان در تعلیمات خود هنگام نیایش آن را سرچشمه لایزال و نیروی سعادتبخش این جهان میدانند.

به ادعای ارباب كلیساها، صلیب از روزگاران كهن و برای نخستین بار با قربانی شدن مسیح به خاطر بخشوده شدن گناهان مردم مظهر مسیحیت شده است. از سده ها پیش، چلیپا (صلیب) «پرچم مقدس» كلیسا بوده و مسیحیان به هنگام غسل تعمید آن را به گردن میآویختند. در حقیقت صلیب پیشینه ای بسیار كهن تر از مسیحیت دارد و به دوره های زندگی انسان مربوط میشود.

مطالعات باستانشناسی این حقیقت را اثبات میكند كه در جوامع ابتدایی، مردم به چلیپا چون مظهر آتش احترام میگذاشتند و علت آن هم این بود كه دو چوب را كه روی هم میگذاشتند و می ساییدند و با آن آتش می افروختند، شكل صلیب داشت. تصویر دایره ای خورشید كه پایان بخش شب و نویددهنده روز بود و همچون آتش روشن یبخش با صورت صلیب شبیه بود، انسان ابتدایی كه در پرتو تجربه خویش آتش را بازدارنده قهر طبیعت و نگاهدارنده او در برابر جانوران وحشی میدید، نشان آن را نیز دارای نیروی مافوق طبیعی و معجزه آسا تصور میكرد و بتدریج نماد صلیب به مظهر جادو و جلوه خدایی مبدل شد.

انسان ابتدایی برای حفظ جان خود در برابر ارواح خبیثه این نشان را روی ظروف، جامه و تزیینات زندگی خویش نقش میكرد. از این رو ظروفی مربوط به دوران مفرغ (۳۰۰۰ سال پ.م) به دست آمده كه روی آن نقش صلیب دیده میشود. در كشفیات باستانشناسی همچنین از سرزمین بین النهرین تصویر «شمشی ادد» شاه آشور (۸۲۴ ـ ۸۱۲ پ.م) پیدا شده كه بر سـ*ـینه اش چلیپایی مانند صلیبی كه مسیحیان آن را مظهر مسیح میدانند، آویزان است. قرنها پیش بوداییان در سرزمین هند صلیب را گرامی میداشتند. اما به هر حال عامل عمدهای كه سبب شهرت صلیب شد، مصلوب كردن عیسی مسیح بود. در قرن دوم میلادی صلیب نماد ایمان مسیحی و در قرن چهارم میلادی به موجب منشور میلان (به موجب این فرمان كنستانتین امپراتور روم دین مسیحیت را در سراسر روم به مشروعیت شناخت) «صلیب واقعی ای» كه عیسی بر آن مصلوب شده بود، عنوان نماد پیروزی مسیحیت را یافت.

ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در این مورد میگوید كه روز هفتم ایار عید پیدایش صلیب است كه در آسمان به ظهور رسید. عدهای از مسیحیان گویند كه در عهد كنستانتین كه مظفر و فاتح لقب دارد، در آسمان چیزی مانند صلیب از انار یا نور پیدا شده بود. به كنستانتین گفتند كه آن را علامت پرچم خود گرداند تا در جنگها پیروز شود و او نیز چنین كرد و بر سلاطین دیگر غالب شد و به این جهت كیش مسیحیت را پذیرفت و مادر خود «هیلانه» را به بیت المقدس برای یافتن چوب صلیب فرستاد، و او سه صلیب آورد كه با آزمایشی كه كردند، به دلیل این كه یكی از آنها مردهای را زنده كرد، صلیب واقعی تشخیص داده شد. عدهای دیگر گویند: چون عیسی را به دار آویختند، صلیبی كه به شكل دلفین است و اعراب آن را قعود گویند، این شكل جلو محل دار به ظهور رسید كه به ویژه قول نخستین رابـ*ـطه صلیب را با آتش معین میكند. بعدها صلیب نشان شركت كنندگان در جنگهای صلیبی قرنهای ۱۱، ۱۲ و ۱۳ بود.

صلیب با هاله ای از مفاهیم مسیحی آن در ادب فارسی شهرت دارد. فردوسی میگوید:

بزد كوس و آورد بیرون صلیب / صلیبی بزرگ و سپاهی مهیب

علاوه بر این صلیب در فرهنگهای فارسی به معانی زیر نیز به كار رفته است:

داغی مر اشتران را بر شكل چلیپا و چهار ستاره و صورت یازدهم از صور ۱۹گانه شمالی فلكی كه آن را دُلفین نیز نامند و شكلی كه از تقاطع خط محور و خط استوا در فلك پدید آمد و آن را صلیب افلاك و صلیب اكبر نیز گویند.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا حواريون عيسي در زمان مصلوب شدنش فرار كردند و هيچيك به دفاع از او برنخاستند؟

مسيح دعوت خود را در ميان قوم يهود آغاز نمود، قوم لجوج و متعصبي كه پذيرش هيچ دعوت جديدي را نداشتند. اين وضعيت خاص، نشر دعوت جديد را با پيچيدگي و مشكل مواجه مي نمود. اين بود كه مسيح از ميان مردمِ عادي قوم خود، دوازده تن را به تعداد اسباط موسي، جهت ياري دين خدا برگزيد.اين افراد عبارت بودند از: پطرس و برادرش اندرياس، يعقوب ابن زبدي و يوحنّا برادرش، فيلپّوس، برتولما، ثوما، متّي (لاوي) شمعون قِنَعنِي غيور، لبيّ (ثديّ)، يعقوب بن حلفا و يهوداي اسخر يوطي.

چهره اي كه انجيل ها از حواريون ارائه مي نمايند، متفاوت است. گاه از آنها به عنوان رسولاني صديق و امين ياد مي كنند كه نهايت تلاش خود را در حمايت از مسيح به كار بسته اند؛ و (گاه) عنوان انسانهايي با ايماني ضعيف، نفهم و ترسو كه سرور خود مسيح را در لحظات بحراني گرفتاري، تنها گذاشته و منكر هرگونه شناخت و ارتباط با وي شده اند. اين تصاوير متضاد، هاله اي پيرامون شخصيت حواريون ايجاد نموده كه ما را در دست يابي به شخصيت حقيقي آنها دچار سردرگمي مي نمايد.

امّا قرآن، رسالت معرفي حواريون مسيح را به بهترين نحو، به انجام رسانده است. قرآن از حواريون به عنوان انسان هايي پاك ياد مي كند كه با عشق و ايمان به مسيح، به حمايت از دين خدا برخاسته و در اين باره ذره اي ترديد به خود راه نداده است. قرآن كه فضائل اخلاقي مسيح را در ياري رساندن دين خدا، مايه سرمشق همه ي انسانهاي با ايمان مي داند.

تصوير مثبت انجيل از حواريون:

انجيل ها نقل مي كنند كه چگونه مسيح دوازده حواري را نزد خود فرا خوانده و به آنها قدرتي بخشيده كه ارواح ناپاك را بيرون رانده و هر نوع بيماري را شفا بخشند. و در پايان همين بخش، نام آنها را متذكر شده است.

انجيل مي گويد مسيح، حواريون را جهت هدايت يهود به اطراف فرستاده و به آنها توصيه هايي درباره ي مأموريتشان مي كرده است. و به آنها مي گويد: «خوب توجه كنيد، من شما را مانند گوسفندان به ميان گرگ ها مي فرستم. شما بايد مثل مار هوشيار و مانند كبوتر، بي آزار باشيد. مواظب باشيد زيرا مردم شما را تحويل دادگاه ها خواهند داد، و شما را در كنپه ها تازيانه خواهند زد. و شما را به خاطر من پيش فرمانروايان و پادشاهان خواهند برد تا در برابر آنان و ملل بيگانه شهادت دهيد. امّا وقتي شما را دستگير مي كنند نگران نباشيد كه چه چيز و چطور بگوييد چون در همان وقت آنچه بايد بگوييد به شما داده خواهد شد، زيرا گوينده شما نيستيد بلكه روح پدر آسماني شما است كه در شما سخن مي گويد. برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسليم مرگ خواهد نمود. فرزندان عليه والدين خود بر خواهند خاست و باعث كشتن آنها خواهند شد. همه مردم به خاطر نام من كه شما بر خود داريد از شما متنفر خواهند بود، امّا كسي كه تا آخر ثابت بماند نجات خواهد يافت.»

آنها انسانهاي امين و شجاعي هستند كه آنچه را محرمانه از مسيح مي شنوند مأموريت دارند كه با صداي بلند به ديگران برسانند. «آنچه را من در تاريكي به شما مي گويم، بايد در روز روشن اعلام كنيد، و آنچه را محرمانه مي شنويد، بايد در بام خانه ها با صداي بلند بگوييد.»

و از چنان جايگاهي در نزد مسيح برخوردارند كه بمنزله مادر و برادران وي مي باشند. «اينها مادر و برادران من هستند هر كه اراده ي پدر آسماني مرا انجام دهد، برادر من، خواهر من و مادر من است.» تنها حواريون اين شايستگي را يافته اند كه قدرت درك اسرار پادشاهي خدا به آنها ارزاني شود. «قدرت درك اسرار پادشاهي خدا به شما عطا شده، امّا به آنها عطا نشده است.»

از كلمات انجيل بر مي آيد كه پطرس محبوب ترين حواري در نزد مسيح بوده است: «و به تو مي گويم كه تو پطرس هستي و من بر اين صخره كليساي خود را بنا مي كنم و نيروهاي مرگ، هرگز بر آن چيره نخواهد شد. و كليدهاي پادشاهي آسماني را به تو مي دهم، آنچه را كه تو در زمين منع كني، در آسمان ممنوع خواهد شد. و هرچه را كه بر زمين جايز بداني در آسمان جايز دانسته خواهد شد.»

تصوير منفي انجيل از حواريون

تصاوير ديگري نيز از حواريون در انجيل آمده كه ما را در وجود آنهمه ايمان و صداقت و فداكاري آنان به شك مي اندازد. حواريون براساس چنين نگرشي، كساني هستند كه در شب دستگيري مسيح، با خيال راحت در خواب عميق فرو رفته و مسيح را در غم و اندوه تنها مي گذراند. و هنگام دستگيري مسيح، وي را ترك نموده و مي گريزند.

در فرازي از انجيل، پطرس كه گفته شد بنا به روايت انجيل، از برترين حواري مسيح بود، عيسي وي را شيطان ناميده و مانع راه خود دانسته و افكارش را غيرخدايي مي داند. همين پطرس. شخص ترسويي قلمداد شده كه هنگام دستگيري مسيح، از دور وي را همراهي ندارد، و جرأت ندارد كه در كنارش بماند؛ و سرانجام هرگونه ارتباط با مسيح را منكر و سوگند ياد مي كند هرگز مسيح را نمي شناخته است، و جالب اينكه در همين زمان پيشگويي مسيح را به ياد مي آورد كه به وي گفته بود: پيش از آنكه خروس بخواند تو سه بار خواهي گفت: كه مرا نمي شناسي.

قرآن و ارائه تصوير حقيقي حواريون

قرآن در ارائه تصوير حقيقي از حواريون، آنها را انسانهاي پاكي مي داند كه در دوران سخت دعوت مسيح، نداي ياري وي را اجابت و تمام تلاش خود را در دفاع از مسيح و دين الهي به كار بستند. آنها به واسطه ي شايستگي وجوديشان به مقام دريافت الهام از ناحيه پروردگار دست يافتند. قرآن، آنها را الگوي عملي براي مؤمنان دانسته و به انسانهاي با ايمان سفارش مي كند كه همچون حواريون، يارانِ خدا باشند. و اينكه آنها يك لحظه در راستگويي و صداقت مسيح شك نكرده اند.

با اين بيان روشن و بدون تعارض، چهره حقيقي حواريون، از پسِ پرده ي ابهام زمان خارج و آنها را به عنوان شخصيت هايي مؤمن و فداكار كه شايسته ي الگو بوده اند، پيش رويمان قرار مي دهد.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha

*KhatKhati*

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/7/20
ارسال ها
2,693
امتیاز واکنش
9,215
امتیاز
233
محل سکونت
گلنمکستان
زمان حضور
63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آيا حواريون حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ همان‎گونه هستند كه در رساله «اعمال رسولان» عهد جديد توصيف شده‎اند؟


چيزي كه مسلّم است اينست كه مسلمانان و مسيحيان هم در اينكه حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ داراي حواريون بوده است و هم در اينكه تعداد آنها دوازده نفر بوده اتفاق دارند. و حواريون كه از ماده ي «حَوَر» به معناي سفيدي خالص گرفته شده است معمولاً بر خواص اصحاب و ياران انبياء اطلاق مي‎شود. و آن طوري كه از امام رضا ـ عليه‎ السلام ـ نقل شده است در وجه تسميه حواريون مي‎فرمايد: در نزد مردم (شايد مسيحيان مراد باشد) حواريون به خاطر اين حواريون ناميده شده‎اند كه آنان لباس‎هاشان را با شستن از كثافات پاك نموده و سفيد مي‎كرده‎اند. و امّا در نزد ما علّت نام‎گذاري حواريون اينست كه آنان داراي نفوس پاك و خالص بوده و ديگران را هم با وعظ و تذكر از پليدي گنـ*ـاه پاك و خالص مي‎گردانده‎اند.

اما اتّفاق مسلمانان و مسيحيان در عدد حواريون نيز از متون طرفين به دست مي‎آيد. در روايتي از امام رضا ـ عليه‎ السلام ـ نقل شده است وقتي جاثليق از آن حضرت تعداد حواريون را مي‎پرسد در جواب مي‎فرمايد كه حواريون دوازده نفر بودند و افضل آنان «ألوقا» است.

و در كتب مختلف عهد جديد نيز از دوازده نفر حواري يا رسول و يا شاگرد حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ نام برده شده حتي در بعضي از اين كتاب‎ها به اسم‎هاي آنان نيز تصريح شده است مثلاً «لوقا» در اعمال رسولان اسامي آنان را چنين ذكر مي‎كند: پطرس، يوحنا، يعقوب، واندرياس، فيليپس، توما، برتولما، متي، يعقوب، شمعون يهودا، و يكي از شاگردان هم خودش بوده است، كه مجموعاً دوازده نفر مي‎شوند. البته اين حواريون را كه لوقا اسم برده است در زمان بعد از غيبت حضرت مسيح مي‎باشد.

در بين مسلمين، مسيحيان بنابر آنچه كه كتاب‎هاي مقدس هر كدام اقتضاء دارد يك سلسله اختلافاتي نسبت به حواريون مشاهده مي‎شود پس لاجرم بايد از هر دو منظر اين مسئله مورد بررسي قرار بگيرد.

1. اعتقاد جامعه مسيحيت نسبت به حواريون: مسيحيان معمولاً حواريون را «شاگردان» مي‎نامند و به حواريون كه شاگردان مسيح ـ عليه‎ السلام ـ بوده‎اند و به همه مبلغين مسيحيت در قرن اول ميلادي عنوان رسول مي‎دهند. و بالاترين رسول در نزد مسيحيان بنابر آنچه از اناجيل نقل شده است «شمعون بن يونا است كه حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ به او لقب صخره يا پُطرس داده است آنجا كه گفته است «من بر روي اين صخره كليساي خود را بنا مي‎كنم» و مراد از كليسا در اينجا جامعه مسيحيت است ولو اينكه كليسا بر محل عبادت آنان نيز اطلاق مي‎شود. و لكن انجيل يوحنا در رابـ*ـطه با يكي از رسولان كه اسم آن را اصلاً ذكر نكرده است، مي‎گويد حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ او را بيشتر از ساير رسولان (حواريون) دوست داشته است و او غير از پطرس است.

نظر و اعتقاد مسيحيت نسبت به حواريون از اضطراب و ضد و نقيض‎هاي متعددي برخوردار است. همين (پٌطرس) كه در رأس حواريون قرار دارد او بنابر آنچه كه انجيل نقل مي‎كند در يك روز (روزي كه حضرت مسيح دستگير شد) سربار حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ را انكار مي‎كند و مي‎گويد كه من از شاگردان او نيستم و او را نمي‎شناسم و پيشگويي حضرت مسيح را هم در اين رابـ*ـطه نقل كرده‎اند. از يك طرف لوقا در اعمال رسولان نه تنها رسولان و حواريون را بلكه همه شاگردان را با ايمان و پر از روح‎القدس معرفي مي‎كند و از طرف ديگر سخناني را از حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ نسبت به آنان بيان كرده است كه با اين مطالب منافات دارند مثلاً حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ خطاب به شاگردانش مي‎گويد: اگر شما به اندازه ي دانه ي خردلي ايمان مي‎داشتيد مي‎توانستيد به اين درخت توت بگوئيد «از ريشه در بيا و در دريا كاشته شو» از شما اطاعت مي‎كرد. همينطور در بين سخنان رسولان نيز متقاضيان روشن ديده مي‎شود. مثلاً يعقوب در نامه‎اي كه منسوب به اوست مي‎گويد: اي برادران چه فائده دارد اگر كسي بگويد من ايمان دارم ولي عمل او اين را اثبات نكند آيا ايمانش مي‎تواند او را نجات بخشد؟

اين سخنان يعقوب ايمان بدون عمل را مايه نجات انسان نمي‎داند در حالي كه «پولس» در نامه‎هاي خودش اصرار بر اين دارد كه ايمان بدون عملي با اتحاد در مسيح موجب سعادت و نجات انسان مي‎گردد و براي عمل به شريعت هيچ ارزشي قائل نيست او مي‎گويد: هيچ انساني در نظر خدا با انجام احكام شريعت نيك شمرده نمي‎شود و كار شريعت اينست كه انسان گنـ*ـاه را بشناسد. خدا بدون در نظر گرفتن شريعت و فقط از راه ايمان به عيسي ـ عليه‎ السلام ـ همه ايمان داران را نيك مي‎شمارد.

بنابراين حواريون و شاگرداني كه در عهد جديد تعريف شده‎اند اولاً نمي‎توانند شايستگي ياري حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ و نيز صلاحيت بيان و تبليغ از براي دين آن حضرت را داشته باشند. و ثانياً رساله‎ها و آثار منسوب به آنها نيز نمي‎توانند از ارزش آسماني و الهي برخوردار بوده و مايه ي اعتقادات ناب و مورد تأييد خداوند و پيامبرش حضرت مسيح قرار بگيرند.

2. حواريون ازديدگاه قرآن و اسلام: در قرآن كه كتاب مسلمانان و كلام خداوند است مقام حواريون خيلي بالاتر از مبلّغ و رسول و امثال اينها مي‎باشد. اين قدر مسلّم است كه در قرآن كريم، حواريون بر اصحاب خاص حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ كه دوازده نفر بوده‎اند اطلاق شده است. و بر مبناي قرآني غير از آنان هيچ كس از امت حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ نمي‎تواند اين عنوان را داشته باشد. بلكه بالاتر از آن بنابر آنچه در الميزان به ظاهر آيه شريفه كه مي‎فرمايد: «و به يادآور زماني را كه به حواريون وحي كرديم كه به من و به فرستاده‎ام ايمان آورند گفتند ايمان آورده‎ايم و شاهد باش كه ما تسليميم.» استناد شده،‌ حواريون حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ هر كدام نبي بوده‎اند. علّامه مي‎گويد: اين ايماني كه در آيه شريفه از حواريون خواسته شده است ايمان بعد از ايمان مي‎باشد به دليل اينكه هم در همين آيه و هم در سوره ي آل‎عمران، حواريون بر اين ايمان و اسلام‎شان حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ را شاهد گرفتند. وقتي كه حضرت ـ عليه‎ السلام ـ از بني‎اسرائيل احساس كفر مي‎كند و يقين پيدا مي‎كند كه دعوت او در آنان تأثيري نمي‎گذارد مي‎فرمايد: «كيانند ياران من در حركت به سوي خدا؟ حواريون گفتند ما ياران دين خدا هستيم و به خداوند ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما تسليم شدگانيم.» و مراد از اسلام و تسليم در اينجا اطاعت مطلق از حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ و تبعيت او مي‎باشد و لذا بعد از آن مي‎گويند «اي پروردگار ما، ما به آنچه نازل كردي ايمان آورديم و از پيامبر پيروي كرديم پس ما را در زمره ي گواهان بنويس.» علّامه طباطبايي براي هر كدام از ايمان و اسلام مراتب سه‎گانه‎اي را ذكر كرده و اين ايمان و اسلام حواريون كه در آيه شريفه ذكر شده است از آخرين مرتبه آنها است كه عبارت از تسليم مطلق نسبت به هر چيزي است كه خداوند از آنان بخواهد و غير از خلص مؤمنين قادر بر آن نمي‎باشد.

در اعتقاد مسلمين بنابر آنچه كه دين اسلام اقتضاء مي‎كند حواريون حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ معيار حق در امت آن حضرت شمرده مي‎شوند. در اين رابـ*ـطه روايتي از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ توسط امام صادق ـ عليه‎ السلام ـ نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «اي علي تو در امت من مثل عيسي بن مريم است، قوم عيسي بر سه فرقه تقسيم شدند فرقه‎اي مؤمنيني بودند كه حواريون حضرت عيسي باشند و فرقه‎اي او را دشمن داشته كه يهود باشد و فرقه سوم در او غلو كردند و از ايمان خارج شدند. و امت من هم زود است كه در رابـ*ـطه با تو سه فرقه شوند... و شيعيان تو و دوستان شيعيان تو در بهشت‎اند و دشمنان تو و غاليان در تو در آتش‎اند.» در دين اسلام حواريون به عنوان اوصياء و جانشينان حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ مطرح است در اين رابـ*ـطه در ذيل روايت مفصلي كه درباره حوادث مختلف از حضرت آدم ـ عليه‎ السلام ـ تا خاتم ـ صلي الله عليه و آله ـ مطالبي بيان شده از ابي‎جعفر ـ عليه‎ السلام ـ چنين نقل شده است: «... بعد از حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ دوازده نفر حواري بودند كه به عنوان اوصياء حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ ايمان‎شان را حفظ كرده و انجام وظيفه نمودند.»

پس بنابر معيارهاي اسلامي اين حواريوني كه در مسيحيت تعريف‎ شده‎اند حواريون واقعي حضرت مسيح ـ عليه‎ السلام ـ نمي‎باشند و يا ممكن است كه در تعريف آنان تحريف صورت گرفته باشد و نيز اناجيل و نامه‎هاي كه توسط رسولان نوشته شده‎اند هيچ ربطي به حواريون واقعي حضرت مسيح ندارند بلكه كساني آنها را نوشته كه خودشان را از حواري، شاگردان و مبلغين حضرت عيسي ـ عليه‎ السلام ـ معرّفي كرده‎اند.


پرسش و پاسخ دین مسیحیت

 
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و Natasha
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا