خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان
نام رمان: روح وتیتیسالتوس
نویسندگان: Meliŋa ، Soliŋa
ناظر: ~حنانه حافظی~
ژانر: عاشقانه، فانتزی
خلاصه:
شایعه‌های مردم به گوش وزرا و شاه نیز رسیده است. شایعه‌ی قتل‌های وحشیانه‌ای که در جنگل وتیتیسالتوس رخ می‌دهد. هیچ‌کس تا به حال قاتل را ندیده است حتی مقتول‌ها، زیرا که او مانند روحی، بی‌سر و صدا، سریع و ماهر است.
هیچ‌کس نمی‌داند دلیل کشتن‌های بی‌جای آن موجود وحشی چیست، اما همه این را می‌دانند که ورودشان به جنگل وتیتیسالتوس، مساوی با مرگشان است!

وتیتیسالتوس به معنی جنگل ممنوعه هست.


در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، Amerətāt و 24 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت دانلود رمان | انجمن ۹۸
مقدمه:
نگاهم پر از نفرت است، نفرت از انسان‌ها!
دندان‌هایم را بر روی هم می‌فشارم و سلاح مرگ‌بارم را برای به پایان دادن زندگی یکی دیگر از آن‌ها، آماده می‌کنم.
قطره اشکی از چشمان انتقام‌جویم بر روی گونه‌ام می‌نشیند، اما با به خاطر آوردن آن خاطرات، شعله‌های خشم تمام وجودم را فرا می‌گیرد. سلاح عجیب و کشنده‌ام را بالا می‌برم و با آن، قلب انسان‌های بی‌ارزش را می‌شکافم.
بهتر است که به تک‌تک آن‌ها یادآوری کنم که چه با من کردند و حال ببینند که من با آن‌ها چه می‌کنم!
***


در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 23 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید
صدای نفس‌های تند و پی در پی‌اش را که با هر بالا و پایین رفتن قفسه سـ*ـینه‌اش، بیشتر شدت می‌گرفت را به خوبی می‌شنید. قلبش دیوانه‌وار در سـ*ـینه می‌کوبید، به طوری که با هر دم و بازدم صدای وحشیانه‌اش را به گوش می‌رساند.
قطرات سرده عرق با هم بر روی پیشانی‌ و بدنش مسابقه گذاشته بودند و درماندگی در چشم‌های تیره‌ و ابروان منحنی‌اش اسیر شده بود و خستگی در طرز نگاهش هویدا بود.
جامه‌ی خیس، از عرقش، به تن لرزان او چسبیده بود و نفس کشیدن را برایش دشوار می‌ساخت. وضعیت بغرنجی بود! گویا لباسش مانند دستی سعی در خفه کردنش دارد.
زمان‌های متوالی آنها مشغول دیده‌بانی بودند، چه در برف چه در باران؛ هیچ یک موجودی نادر را در دام‌های زهرآگینشان اسیر نکرده و تحویل پادشاه نداده‌اند.
درحالی که اخم در بین ابروانش مانند زه کمان به هم گره خورده، چهره‌ای لبالب از خشم به صورتش راه داد و از سنگی سخت که بی‌مانند شبیه قلبش بود، با یک حرکت پایین آمد.
نگاهش را به طرف پسری که موهایش مانند خورشید تابان و طلایی بود، چرخاند. پسرک در خلوت خودش مشغولِ جمع کردن چوب‌های خشک و بی‌جان بود.
دستان پر توانش را به زیر آهویی که برای ناهارش شکار کرده بود، برد و او را روی شانه‌ی پهن و مردانه‌اش گذاشت.
با هر قدمی که بر‌می‌داشت، پوستین‌های چرمش با سنگلاخ‌ها تماس پیدا می‌کردند و سکوت جنگل را درهم می‌شکستند، سبزه‌های روشن و بلند به پوستین‌هایش گیر می‌کرد و او مجبور به له کردن آن‌ها به زیر پاهای جاندارش بود.
با نزدیک شدنش به پسرک مو طلایی، آهوی خونین را پیش پایش انداخت، با این کارش، پسرک که درگیره سنگ‌های چخماف بود ترسیده جرقه‌ای به روی هیزم‌ها پراند و تصادفی آتشی پدید آورد.
سعی کرد تعجبش را به پسرک خنده‌رو نشان ندهد، تا مبأدا تنبل شود.
به زیره درختی کهنسال رفت، مانند همین درخت خسته و پیر بود اما پیری را نمی‌پذیرفت و همچنان جوانی، به شکار می‌پرداخت، البته چندان هم سالخورده نبود؛ او سنی بین سی و پنج تا چهل داشت و چهره‌اش این را پدیدار می‌ساخت. کمر سفت و سختش را به تنه‌ی درخت زد، سختی پوست درخت مانند پوست خودش بود، با افکاری سرگیجه آور در جدالی نفس گیر بود، اما ذره‌ای خم به ابرو نمی‌آورد.
تنها دارایی‌های زندگی‌اش را برای هدف‌هایی پوچ رها کرده بود و پا به جنگلی گذاشته بود که خوی گرگ بودنش را بر می‌انگیخت، از خیال بافی‌ و گزافه گویی مردم به تنگ آمده بود.
با صدای نجات‌بخش الکس که نویدِ پختگی غذا را می‌داد، از دونگی‌های مغزش بیرون آمد. سر پا ایستادن برایش دشوار بود، اما باید پابرجا می‌بود! با صورتی گرفته که کمی جدیت چاشنی‌اش کرده به سمتِ آتش شعله‌وری که الکس به پا کرده بود، رفت.
آتشی که درونش می‌سوخت فراخ‌تر از آتشی بود که پیش رویش است.
روبه‌روی پسرک نشست و ران بریان شده‌ی آهو را به دندان‌ کشید، جوری با حرص می‌خورد که انگار داشت افکارش را این‌گونه خاموش می‌کرد. گوشت آهوی ماده، ترد و نرم بود و به او اجازه‌ی جویدن نمی‌داد و در دهن آب می‌شد.
هنگامی که از خوردن دل کند و آشوب درونش خاموش شد، رو‌به الکس گفت:
- خیال دارم در مورد این خرافه‌های مردم به پادشاه اطلاع رسانی کنم.
الکس اخم تندی به حرف‌های همیشگی و تکراری دوستش می‌کند و می‌گوید:
- این درست نیست وقتی اثبات شده این‌جا خبرایی هست.
او از آشوب دل کارول چه می‌فهمید؟! کارول صامت بودن را برگزید و بار دیگر دندان‌های تیزش را به تنِ بریان شده‌ی آهو کشید، اما به‌ یک‌باره بلند شد و سراسیمه به سمت ورودیه جنگل گامی بزرگ برداشت.
الکس که متوجه رفتار ناگهانی کارول شده بود، مدام با سوال‌های سرسام‌آور از او درخواست می‌کرد تا چیزی به زبان بیاورد اما کارول همچنان با پافشاری سکوت اختیار کرده بود. خاموشیِ زبان او باعث انزجار الکس شده بود.
هر دویشان حق ورود به آن جنگل تاریک و پرسه زدن در آن را نداشتند، برای الکس معمایی حل نشده‌ای بود که چرا کارول به آن جنگل انقدر علاقه دارد.
بالاخره پس از کلی دوندگی به کارول رسید و با نفس‌های بریده بریده نامش را صدا زد، از تاریکی جنگل زبانش به لکنت افتاده بود.
- زود... باید برگردیم... چرا اومدی این‌جا؟ مگـ... .
کارول، از حرف زدنِ الکس آن هم با لکنت خسته شده بود، با اشاره‌ی دست او را خاموش ساخت. تمام حرف‌هایش را به چشمانش منتقل کرد و درست مانند شکارچیان ماهر!
کارول: این‌جا فقط جنگلی مخوف و قدیمی هست، در این‌جا هیچ چیزی واسه گزارش کردن نیست و من این رو ثابت می‌کنم.
سپس با پوزخندی مضحک ادامه می‌دهد:
- بس کن الکس، تو که به این خرافه‌ها اعتقاد نداری؟
در حالی که صدای قهقهه‌اش سکوت جنگل را به هم زده بود، ادامه می‌دهد:
- آقا رو باش اومده ثابت کنه!
این حجم از بی‌درک بودنِ الکس در کَت کارول، که تمام کارهایش با برنامه و منطق بود، نمی‌گنجید.
کارول اجازه‌ی هیچ حرفی را به الکس نمی‌داد و مدام و پشت سر هم حرف‌هایی که مدت زیادی می‌آزردش را با پرخاش و می‌گفت:
- می‌دونی چند وقته لبخند پسرم رو ندیدم؟! چند وقته موهای همسرم رو بو نکردم؟! من از هیچ‌ کدوم‌شون خبر ندارم، حتی نمی‌دونم زنده هستن یا نه.
الکس صامت بود، رد نگاهش را دنبال کرد. نگاهِ الکس به پشت سرش دوخته شده بود و انگار بر سر جایش میخکوب شده بود.
کارول با تعجب سر برگرداند، چیزی که برای تکذیبش آمده با پوزخندی کریه رخ نمایی کرد و سریع محو شد؛ و آیا او چه بود؟! این صحنه حقیقت داشت یا توهم دو ذهن خسته بود؟!
لـ*ـب‌های بی‌رنگِ الکس که تا دقایقی پیش به خنده باز بود اکنون از وحشت به دندان گرفته شده و بدنش سرد شده، و به رعشه افتاده بود.


در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸ | دانلود رمان
***
خیلی آرام در جایش نشست و پاهای ظریف و کوچکش را روی کف اتاق گذاشت و به آرامی از روی تـ*ـخت بزرگ و زیبایش که از ابریشم خالص بود، بلند شد.
پاورچین‌پاورچین به سمت پنجره‌ی اتاقش که بیرون و حیاط قصر را نشان می‌داد، رفت. به آرامی در پنجره را باز کرد که باد تند و خنکی وزید و صورتش را نوازش کرد. با دستان لطیف و کوچکش چند تار از موهایش را که با وزیدن باد به صورتش هجوم آورده بود را به پشت گوشش هدایت کرد. سرش را بر روی لبه‌ی پنجره گذاشت و خیره به ماه براق که در شب خودنمایی می‌کرد، شد و باری دیگر به یاد پدرش افتاد. پدری که یکی از نزدیک‌ترین دوستان پادشاه این قبیله بود و در جنگی عظیمی به خاطر سرزمینش به خاک سپرده شد.
اشک صورتش را خیس کرد. مجبور بود بی‌صدا گریه کند تا ندیمه‌ها متوجه‌اش نشوند. همیشه هر گاه دلتنگ پدرش می‌شد، به آسمان و ماه براق و درخشنده خیره می‌شد چون وقتی پدرش به مدت زیادی به جنگ می‌رفت، همیشه به او می‌گفت:
" هر زمان دلتنگم شدی، به ماه خیره شو!"
و سیلوانا از آن پس، همیشه شب‌ها به ماه خیره می‌شد و تصور می‌کرد که پدرش در آسمان است برای همین تنها به ماه خیره می‌شد و با او سخن می‌گفت:
- پدر! خیلی دلتنگت هستم. نمی‌خوای بیایی؟ دخترکت بدون تو چه کار کنه؟ چرا من و مادر رو ترک کردی؟ من کار بدی کردم؟! پدر، من الان خیلی تنهام، مادر به سفری کوتاه رفته و من تنها در این جایم. می‌شه یه بار دیگه تو رو ببینم؟ فقط برای چند لحظه! فقط برای چند لحظه سرم را...
بغض کرده بود و همان بغض لعنتی اجازه نمی‌داد بقیه‌ی حرفش را بزند. بغضش شکست و با درد و غم ادامه داد:
- ... روی شانه‌هایت بذارم؟!
با صدای قدم‌های کسی، سریع پنجره را بست و به سمت تختش رفت و رویش خوابید. پتوی ابریشم و نرم را روی خود کشید و تظاهر به خواب کرد.
وقتی متوجه شد آن فرد از اتاقش گذشته، در جایش نشست و زانوانش را در آ*غو*ش کشید و چانه‌اش را بر روی زانواش گذاشت و خیلی آرام گریست.
هق‌هق‌اش را در گلو خفه کرده بود و به نقطه‌ای خیره بود و اشک می‌ریخت. تنهایی، یعنی خلأیی بی‌انتها که تنها خود در آن دست و پا می‌زنی و راه نجاتی هم نیست.
پس از دقایقی شایدم ساعت، اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد و روی تـ*ـخت دراز کشید. به پهلو چرخید به طوری که بتواند ماه را از پشت پنجره‌ی شیشه‌ای ببیند. پتوی گرم و نرم ابریشمی را تا رویش کشید و در حالی‌که به ماه خیره بود، زیرلب گفت:
- شب بخیر پدر عزیزم.
پلک‌هایش را بر هم نهاد و گذاشت خواب او را به دنیای بی‌خبری‌اش ببرد، شاید تنها جایی باشد که او را از غم‌هایش دور می‌سازد.
***


در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 18 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان جدید
با شادمانی در حالی‌که خنده‌ی هر دویشان در فضای سرسبز قصر پیچیده بود، به هر سو می‌دویدند تا از دست ندیمه‌ها خلاص شوند.
ادوارد پشت بوته‌ای از نظر پنهان شد و حواسش را به سیلوانا داد که دید ندیمه‌ای از پشت او را گرفت. سیلوانا تقلا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 18 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان۹۸ | دانلود رمان
***
انگشتان کوچک و ظریفش را روی اسب چوبی کشید و خیره به آن شد. آهی کشید و از جایش بلند شد و به سمت حیاط قصر و سبزه‌زار رفت.
بر روی چمن‌ها می‌دوید، به طوری که انگار از چیزی فرار می‌کند و در همان لحظه پایش لیز می‌خورد و نقش بر زمین شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | دانلود رمان
***
موهای طلایی رنگش را بالا بست و در حالی‌که خیره به عکس خود در آینه بود، لبخندی بر لـ*ـب نهاد. نگاهش را به سمت سیلوانا کشاند و وقتی متوجه شد که هنوز خواب است، به آرامی در را باز کرد و از اتاق خارج شد.
قصد داشت به دیدن دوست و ملکه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • گریه‌
  • ناراحت
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸ | دانلود رمان جدید
قطرات اشک بی‌وقفه بر روی گونه‌های ملوریا می‌نشست. نمی‌توانست دختری را که از آغاز کودکی‌اش می‌شناخت و هم‌بازی‌اش بود را رها کند آن هم در آتشی سوزناک.
- ملکه! برو! زود... .
با جیغی که کشید، حرفش ناتمام ماند. ملوریا نمی‌توانست بفهمد کار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • گریه‌
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 17 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
سایت رمان ‌نویسی | دانلود رمان
***
آرام دستش را روی دسته‌ی در گذاشت و سعی کرد بی‌سر و صدا وارد اتاق شود اما ظاهراً صدای قیژقیژ در را شنیده بود که پتو را روی خود انداخت و زیر آن پنهان شد.
ادوارد وقتی دید متوجه‌اش شده است، بی‌خیال شد و در را بست و به سمتش رفت. روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 16 نفر دیگر

^Melina^

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/8/20
ارسال ها
11
امتیاز واکنش
273
امتیاز
118
محل سکونت
[Crazy Palace]
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
***

چند سال بعد

صدای نجوای باد و آوای دلنشین گنجشکان، آواز زیبایی را در جنگل به ارمغان آورده بود.
جنگل، مانند همیشه سرسبز و شاداب بود و این زیبایی و طراوت، جان دیگه‌ای به روحش بخشیده بود.
انگشتان ظریفش را میان گلبرگ‌ها برد و با دستش حالت زیبایی به گل‌ها داد. با حرکت ساده‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان روح وتیتیسالتوس | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: *ELNAZ*، Saghár✿، نگار 1373 و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا