- عضویت
- 5/9/18
- ارسال ها
- 1,126
- امتیاز واکنش
- 9,013
- امتیاز
- 333
- محل سکونت
- In my dreams:)
- زمان حضور
- 41 روز 19 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسندهاش مشخص نیست!
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
دیدم ک یه زن با چاقو سـ*ـینم رو پاره کرد .. آخرین نگاهم ب ساعت بود 12:07...از خواب بیدار شدم...شکر ک خواب بود...ی نگا ب ساعت کردم...12:06 بود...در کمدم با صدای آرومی باز شد
دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود.
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده.دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
زنم که کنارم روی تـ*ـخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
و شب شروع نعره های فرشته ای سیاه در سیل سکوت تاریکیست...
***
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تـ*ـخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
داشتم به حالم اشك ميريختم اومد كنارم گفت چرا گريه ميكني؟ گفتم من ادم بدي شدم خوبي هامو فراموش كردم ...
بهم كلي خنديدوگفت منم فرشته بودم اين شدم
بعضی وقتایی که تنهایین، صداهایی میشنوین که شمارو میترسونه!
این یه نوع هشداره از طرف موجودات دیگه که یعنی ما اینجاییم :")
اگه میخواین زودتر دور بشن به کار خودتون ادامه بدین و خیلی عادی باشین، نرین سراغ صداها...
اینجوری بهشون نشون میدین که دنبالشونین و دارین اونارو به دیدار دعوت میکنین
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
دیدم ک یه زن با چاقو سـ*ـینم رو پاره کرد .. آخرین نگاهم ب ساعت بود 12:07...از خواب بیدار شدم...شکر ک خواب بود...ی نگا ب ساعت کردم...12:06 بود...در کمدم با صدای آرومی باز شد
دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود.
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده.دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
زنم که کنارم روی تـ*ـخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
و شب شروع نعره های فرشته ای سیاه در سیل سکوت تاریکیست...
***
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تـ*ـخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
داشتم به حالم اشك ميريختم اومد كنارم گفت چرا گريه ميكني؟ گفتم من ادم بدي شدم خوبي هامو فراموش كردم ...
بهم كلي خنديدوگفت منم فرشته بودم اين شدم
بعضی وقتایی که تنهایین، صداهایی میشنوین که شمارو میترسونه!
این یه نوع هشداره از طرف موجودات دیگه که یعنی ما اینجاییم :")
اگه میخواین زودتر دور بشن به کار خودتون ادامه بدین و خیلی عادی باشین، نرین سراغ صداها...
اینجوری بهشون نشون میدین که دنبالشونین و دارین اونارو به دیدار دعوت میکنین
《تکست های ترسناک》
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: