خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همانگونه که گفته بودم
تمام شب را خيره به در بودم
گيسوان تو در شب کوتاهي جمله هاي من
آنقدر به آسمان نزديک بود
که به خانه آمدم
در دسته هاي گل ياس پنهان بودم
مي دانم
جواني بود
شهر هاي ايام عشق
در وهم خانه مي ساختند
همسايه ها بخار مي شدند
به آسمان مي رفتند
با باران به خانه باز مي آمدند
آيا از عشق بود که به خانه باز آمدند
نمي دانم
من همانگونه ساکت و خاموش
در شب خنک و شفاف
فقط آسمان را ديده بودم

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار ما را به فراموشی سپرده بود و ما ناگهان
بدون مقصد به زمستان پرتاب شده بودیم
زمستانی که عنکبوت‌ها به دور قندیل‌های یخ
تار تنیده بودند
ما در زمستان سقوط کرده‌ بودیم بدون:
کلاه
چتر
پالتو
این دستان ما خاموش و سرد در زمستان
به دنبال مأوا و سکوت بودند
ما نمی‌توانستیم به سراغ دست‌هامان بیاییم
و آنان را در زمستان پرستاری کنیم
ما دشمنان را نمی‌شناختیم
فقط سرما و زمستان را حریف خویش می‌دانستیم
کسی از میان برف و یخ گفت: صبوری ما
توانست این سرما و زمستان را
برای ما رقم بزند.
همه با دهان خاموش
سخن‌اش را با سر تأیید کردیم
هنوز برف میبارید

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به یاد تو هستم
کاش
خداحافظی نمی‌کردی و می‌رفتی
من عمری خداحافظی تو را
به یاد داشتم...
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است
مرا نظاره می‌کند
که چرا من
هنوز جهان را ترک نکرده‌ام
من که قلب فرسوده دارم
من که باید با قلب فرسوده
کم کم تو را فراموش کنم

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من انتظار نداشتم با اين برف محض روبرو شوم
من انتظار نداشتم با اين عشق محض روبرو شوم
اين مرغان خفته در لعاب کاشي ها به ما اعلام مي کنند
اين عشق محض در آن برف محض آب مي شود
اگر بدانيد که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدينه ديدم
حتي فرصت نبود آن عشق محض را انکار کنم
از بس در عمر خرابه ها ديدم
گريه کودک در روز آدينه ديدم
از بس در عمر روز ويراني ديدم
که محتاج شهادت کسي نبود
گاهي ديده بودم
عمر يک شعله کبريت
از عمر ياران من بيشتر بود
گاهي ديده بودم
کسي در باران به دنبال نشاني خانه اي بود
پس از آنکه من نشاني را گفتم ناگهان
آتش گرفت و خاکستر شد
من در عمرم کساني را تسلي دادم که
سر انجام اين خيابان به پايان مي رسد
و آن کسان مرا تسلي دادند که در انتهاي اين خيابان
يک سبد انگور در انتظار من است.
اين عشق محض
اين برف محض را
در ميان ديوان حافظ
به امانت مي گذارم که بماند
تا کي بماند
نمي دانم
تا چند ساعت
نمي دانم

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به تو گفته بوديم:
گاهي براي ادامه ي روز هاي تو
سکوت کرديم
هر جا باران باريد
ما در کنارت ايستاده ايم
و براي مرگ و تاريکي که به دنبال تو بودند
گلي پرتاب کرديم
که تو را از ياد ببرند...
به تو گفته بوديم:
درختان در تنهايي مي رويند
و در باد نابود مي شوند
اکنون پيري ما را احاطه کرده است
و مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند
يک بار ديگر براي هميشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران مي بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داري

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوستان ام می خواهند مرا بر سر عقل بیاورند
که از عشق فریاد نزنم
که نام تو را آهسته هجا کنم
دوستان من!
گوش کنید!
حریق سر تا پای مرا گرفته است،
شما حرف از تسلی می زنید.
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم
دوستان من!
دعا کنید دوباره متولد شوم

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز صبرم تمام شد
توانستم دو گل را
از بوته های شمعدانی جدا کنم
دو گل را از بوته های شمعدانی جدا کردم
در لابلای صفحات کتاب گذاشتم
تا برای پیری ام اندوخته باشد
این صفحات کتاب با عقاید کهنه و پوسیده
در پیری به من کمکی نخواهد کرد
در پیری فقط امیدم به این دو گل شمعدانی است

انجمن رمان نویسی



دلنوشته های احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا