کامل شده دال واو سین ت دال الف ر میم | ملیکا نصیریان کاربر انجمن رمان ۹۸

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
اگر واپسین لحظات عمرم سر رسد، من باز هم عشق تو را فریاد خواهم زد!
این که چیزی نیست...
اگر هم نفسم بخواهد برود، تا آخرین نفس، با آهسته‌ترین صدا، حتی با...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
پیمودن راه با من و تسهیل راه با تو...
من نگاهی متقابلاً عاشقانه نمی‌خواهم.
فقط می‌خواهم کوتاه بیایی، حتی شده با سکوتت!
گَر سکوت کنی و نه نیاوری، با شرم و...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

رمان ۹۸ | انجمن رمان نویسی
سماجت تو بر عقل و منطق، وقفه می‌اندازد در طی کردن مسیری که من درش عقلم را به باد داده‌ام و شده‌ام همان دیوانه‌ای که تو می‌گویی!
بگذار...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
تا به کی زمزمه‌ی دوست داشتن؟
من نگاهت را می‌خواهم تا لبریزش کنم زِ مهری که،
از روزی که میهمان دل ساده‌ی من گشت؛ زندگی‌ام ویران گشت!
تو نمی‌فهمی این زمزمه...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
من به بعد از تو که می‌اندیشم، بعدی نمی‌بینم...
و من دیگر بعد از تو حتی مرگ را طلب نخواهم کرد؛
خود به استقبال آن خواهم رفت!
حرف از آن روز نزن که من بعد از آن، بعدی نخواهم...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
من مبتلایم، اما نه به عشق و نه دوست داشتن!
من مبتلایم به چشم امید دوختن به تو؛ شاید دیوانه شدن از بهر تو...
این ابتلا شدن، با دوری زِ تو کم رنگ شده‌ است؛ بیا و مبتلایم کن!
من در...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
اولین بار که تو را دیدم، گمان کردم این نگاه را هرگز روی هیچ صورتی ندیده‌ام!
حالا به یقین این که تو تنها چشمانی را داری که مرا از خود بی خود کرده
و مدتی...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 9/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
خوشابحال صدفی که مروارید وجود تو را در حصار خود، در این دریای
عظیم، نگهداری می‌ کند و من...
اگر تو صدفی هم باشی در اعماق دریا، برای نیست کردن این فاصله و رسیدن به تو، هرچند شناگر...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 10/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
نااُمیدی، تمام دنیایم را شب کرده بود،
تا این که روشنایی سپیده دم با وجود تو ظهور یافت و تاریکی شب‌ در زندگی‌ام رنگ باخت!
صدای غارغار کلاغ‌های شوم برایم...

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 10/9/20

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
من، نمی‌خواهم از من بنویسم.
وقتی تو باشی، مَنی وجود ندارد که از او بنویسم.
می‌فهمی جانا؟
تو باعث شده‌ای من را به دست فراموش بسپارم؛
تو باعث شده‌ای...
تو...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین