- عضویت
- 29/8/19
- ارسال ها
- 933
- امتیاز واکنش
- 20,048
- امتیاز
- 418
- محل سکونت
- 卂几|爪乇 ㄥ卂几ᗪ 丂卂Ꮆ卂
- زمان حضور
- 106 روز 4 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
معمای واتسا
«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد.
«لورنسی ونوم» در سال ۱۸۶۴ در شهر کوچکی در نزدیکی ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. زمانی که او تنها چند ماه داشت، خانواده ونوم به واتسکا نقل مکان کردند، جایی که اتفاقات بسیار عجیبی گریبانگیر این خانواده و به خصوص دختر آنها شد. در تابستان ۱۸۷۷ یکی از بزرگترین اتفاقات این شهر به وقوع پیوست که بعدها «معمای واتسکا» نام گرفت، معمایی که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۱۰۰ سال، سر به مهر باقی مانده و کسی موفق نشده جوابی برای آن پیدا کند.
آغاز معمایی حل نشدنی
ماه جولای ۱۸۷۷ بود که کابوس های شبانه لورنسی آغاز شد و به دنبال آن، اتفاقات اسرارآمیزی برای او رخ داد. لورنسی یک روز درد عجیبی را در سرش احساس کرد اما لحظاتی بعد از آنکه این موضوع را به مادرش اطلاع داد، ناگهان بیهوش شده و بر روی زمین افتاد.
بیهوشی او در حدود ۵ ساعت طول کشید اما پس از به هوش آمدن گفت که کاملا خوب شده و هیچ دردی احساس نمی کند. اما نه لورنسی ونه خانواده اش خبر نداشتند که این تازه آغاز ماجرا بود. از فردای آن روز، بیهوشی های لورنسی تکرار شده و گاهی این بیهوشی ها تا ۸ ساعت طول می کشیدند. پس از به هوش آمدن، او ادعا می کرد که توانسته با ارواح صحبت کند، او حتی ادعا کرده بود که برادری را که در سال ۱۸۷۴ از دست داده، دیده و توانسته با او صحبت کند.
این بیهوشی ها که قبلا هر چند ماه یک بار اتفاق می افتادند، کم کم دائمی شدند و گاهی چندین بار در یک روز این اتفاق رخ می داد. از همه عجیب تر این بود که دیگر او با صدای بلند در زمان بیهوشی صحبت می کرد و این موضوع، خانواده اش را به وحشت می انداخت.
طی این مکالمات، بارها صدای لورنسی تغییر کرده و حتی گاهی اوقات با زبان دیگری صحبت می کرد اما بیشتر اوقات از اینکه با چه کسی صحبت کرده است، چیزی به خاطر نمی آورد. این خبر به سرعت در شهر کوچک واتسکا پیچید و تیتر اول بیشتر روزنامه های محلی شد، هر روز عده زیادی از مردم برای دیدن کسی که ادعا می کرد می تواند با ارواح ارتباط برقرار کند به خانه آنها می آمدند. کسی که از همه بیشتر این اخبار را دنبال می کرد، مردی به نام آسا راف بود که دختر خود را به همین خاطر از دست داده بود.
در شرایطی که خانواده ونوم از این موضوع بسیار ناراحت بودند، برای آرامش بیشتر فرزندشان تصمیم گرفتند او را نزد چند روانپزشک ببرند و بعد از چندین جلسه، روانپزشکان اعلام کردند که بیماری دختر نوجوان بیماری روحی بوده و قرار شد تا لورنسی در آسایشگاه روانی بسـ*ـتری شود.
چیزی که باعث شده بود پزشکان این مشکل را یک بیماری بدانند و وجود ارواح در بدن لورنسی را رد کنند، این بود که پس از تحقیقات زیاد مشخص شد بیشتر کسانی که لورنسی از آنها نام می برد، اصلا وجود نداشته اند و احتمالا تخیلی بوده اند اما نکته تعجب برانگیز این بود که چند نفر از این آدم ها واقعی بودند که یکی از آنها «مری راف» نام داشت، دختری که سال ها قبل از همین بیماری رنج می برد.
ژانویه ۱۸۷۸ بود که خانواده ونوم همه چیز را برای انتقال لورنسی به آسایشگاه فراهم کردند اما قبل از بردن او، آسا راف به دیدن آنها آمد و مانع این کار شد. او ادعا می کرد که دختری به نام مری داشته و او نیز می توانسته با ارواح ارتباط برقرار کند. آسا گفت که دختر خود را طبق نظر پزشکان به آسایشگاه برده اما مدت کوتاهی پس از آن، دخترش جان خود را از دست داده است. او به خانواده ونوم پیشنهاد کرد که قبل از انتقال دخترشان، او را نزد پزشکی به نام «وینچستر استیونس» ببرند تا شاید او بتواند با کمک هیپنوتیزم، بیماری لورنسی را درمان کند.
مری راف که بود
«مری راف» دختر آسا راف بود که بعدازظهر پنجم جولای ۱۸۶۵ در یک آسایشگاه روانی جان خود را از دست داد. مری از همان کودکی ادعا می کرد که صداهای عجیبی در سرش می پیچد که او را ناراحت کرده و باعث سردرد و در نهایت غش کردن او می شود. او می گفت که صداها از او می خواهند کارهایی را انجام دهد که می داند درست نیستند.
مری در نهایت به وسیله ضرباتی که با یک تیغ بر بدن خود زده بود، از دنیا رفت. او دائم سعی داشت تا خون روی دست و صورت خود را پاک کند، در حالی که اصلا خونی وجود نداشت. او همچنین دائما سعی می کرد تا به خودش صدمه بزند و همین مسئله دلیل اصلی بردنش به آسایشگاه بود. مردم شهر مری را نفرین شده می دانستند و به همین خاطر همیشه خانواده او را آزار می دادند. در زمان مرگ مری، لورنسی تقریبا یکساله بود. در آن زمان هیچ کس فکر نمی کرد که این دو دختر، سرگذشت مشابهی داشته باشند و معمایی بسازند که هرگز جوابی برای آن پیدا نشود.
معمای واتسکا
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: