خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

بسم او...


نام داستان کوتاه: نجوای دل
نویسنده: Μαύρο_ματ
نام ناظر:~ROYA~
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
من عاشق نشده بودم...
عاشق بزرگ شده بودم!
این که مرا نمی‌خواست اما منطقی بود.
شاید...
شاید اگر بازگشتی نبود، نجوای دل کار دست منطقش نمی‌داد.

پ.ن: این داستان یهو اومد تو ذهنم و فارغ از هر قانون و چیزی فقط دوست داشتم بنویسمش.


داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:

دچار شدم،
بی‌آنکه بدانم...
عاشق شدم،
بی‌آنکه بخواهم...
من کجا،
عشق کجا؟
دست‌های تو اصرار داشت!

مجید وادی



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


با نگاهی که هر چند وقت بر روی ساعت‌دیواریِ قدیمیِ خانه‌ی بی‌بی که زمانی درست مانند کارتون‌های دوران کودکی‌ام سر ساعت تمام، پرنده‌ای از ان بیرون می‌زد، برگشت می‌خورد؛ سعی می‌کردم تندتند به کمک زهرا پوست و رگ میگوها را بگیرم.
آخر یکی نیست بگوید عمه می‌آید که می‌آید؛ تقصیر من چیست که نمی‌گذارید فسنجانِ یک‌شنبه‌هایم را درست کنم و بخورم؟!
هر چه از صبح غر می‌زنم دریغ از اندک توجه‌ای. می‌گویند عمه‌جانِ‌جانانت از بوی میگو و ماهی نپخته بیزار است و قبل از آمدنش دست بجنبان.
باز هم نگاهم بر روی ساعت برگشت می‌خورد. با دیدن ساعت که ده و ربع را به نمایش گذاشته است اعصابم بیشتر به هم می‌ریزد و حینی که به جان ل**ب‌های بیچاره‌ام می‌افتم سعی می‌کنم سرعت دستم را بالا و بالاتر ببرم.
- حالا درسته لـ*ـبات درشته؛ اما همین‌جوری ادامه بدی هیچی ازشون نمی‌مونه که بتونی باهاشون فسنجون بخوری.
با صدای زهرا دوباره به سمت ساعت سر می‌چرخانم و با دیدن عقربه‌ها که بر روی ده و بیست رسیده‌اند، می‌خواهم آن‌قدر جیغ بزنم تا هواپیمای عمه به دلیل امواج فراصوتی سقوط کند! این که اصلاً چنین چیزی امکان پذیر است یا نه هم، نه به من مربوط است نه هیچ‌کس دیگر!
نگاه به سمت میگوهای باقی‌مانده می‌چرخانم و حجم باقی‌مانده آن‌قدر خار می‌شود در چشمم که دوست دارم آن‌قدر گریه کنم تا سیل بیاید و تمام این‌ها را با خود به دریا برگرداند.
کاش مثل ساغر می‌توانستم جیغ‌جیغ کنم و رو به مادر بسیار بسیار مهربانم که در حال حاضر گوشه‌ی حیاط مشغول دل و قلوه دادن با ثریا خانوم، خیاط محل، است؛ بگویم" وقتی قراره ما پاک کنیم حداقل از خودمون هم بپرسید که چقدر سفارش بدید تا قبل این که نسل میگو‌ها رو منقرض نکردید." اما چه کسی حوصله‌ی قهرهای نازگل خانم را دارد؟! حینی که دوباره به جان میگوهای مادر مرده می‌افتم تُن غرهایم را بالاتر می‌برم تا حداقل شنونده بودن زهرا مرهمی بر زخمم باشد.
- آخه سبحانی؛ استاد عزیزم؛ فدای شیکم باردارت بشم من؛ سه ترم تا حالا باهات داشتم، یه بار غیبت و کنسلی نداشتی مرد حسابی! اد همین امروز؟!
رگ میگویی که میان دستانم است را با نوک چاقو بیرون می‌کشم و خود میگو را هم سمت سینیِ میگوهای پاک شده پرت می‌کنم. بی‌توجه به خنده‌های ریز زهرا میگوی بعدی را با غیظ در دست می‌گیرم و به جان پوست مزخرفش می‌افتم و غیظ بیشتری را روانه‌ی صدایم می‌کنم.
- تقصیر خودت هم هست نجوا خانم! این همه فاطمه التماست کرد باهاشون بری" سید مهدی*"؛ می‌رفتی هم یه آش درست حسابی می‌خوردی، هم یه شله‌زرد میاوری برای عصرت. اِاِاِ! آخه دختره‌ی احمق! از کِی تا حالا پیش بی‌بی بیشتر از هشت خوابیدی که به امید خواب برگشتی؟!
میگوی میان دستانم را نیز به سرنوشت قبلی‌ها دچار می‌کنم و به سراغ سلاخی بعدی می‌روم.
- عمه‌ی من؛ عزیز من! این همه سال سر جمع ده بار هم نیومدی؛ الان اومدنت چی بود؟ پشت همون ل**ب‌تاب می‌نشستی تا صبح با بی‌بی دل و قلوه می‌دادی. اصلا اومدی؟ خوش اومدی! چرا از بوی ماهی و میگو بدت میاد؟ زهرا پس چی‌چی میگن این خارجیا طرفدار محیط‌زیست و این‌هان؟!
و باز هم بی‌توجه به صدای خنده‌های زهرا که باعث می‌شود طبقه‌های شکمش بندری بروند ادامه می‌دهم.
- اصلا محیط زیست هم به جهنم! چشمه خاتون؛ عزیز دل بی‌بی! تو که این همه میگو دوست داری که یه دریا رو برات بار زدن، دیگه با بوش چه مشکلی داری؟ اصلا یعنی چی با بوش مشکل داری؟ زن هم این‌قدر لوس؟!

*سید مهدی: اسم ی اش فروشی معروف تهرانه


داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی
با صدای انفجار خنده‌ی زهرا که باعث می‌شود پس از پرت کردن چاقو و میگو درون سفره به عقب پرت شود، دست از غرغر می‌کشم. همیشه خنده‌های زهرا مرا هم به خنده می‌اندازد. منطقی هم هست؛ آخر مگر می‌شود یک گرد و قلمبه بخندد و حینی که ایربگ‌هایش بندری می‌رود، لپ‌های سفیدش تا این حد قرمز شود و آدم خنده‌اش نگیرد؟! آن هم با این تیشرت چسبان صورتی که لایه‌های شکمش را به وضوح طبقه‌بندی کرده است و دامن بنفش دلبرش! کاش آن‌قدر اعصاب داشتم که" موش بخورتت تپلِ جذابم!" را حواله‌اش کنم.
اما امان از ساعتی که ثانیه به ثانیه بیشتر حرصم می‌دهد. با یاد ساعت بیخیال همراهی زهرا در خندیدن می‌شوم و با نیم‌نگاهی به ساعت و عقربه‌ای که ده و چهل را به نمایش می‌گذارد چشم گرد می‌کنم و با نیمچه جیغی پوست میگوی درون دستانم را به سمت زهرا پرت می‌کنم.
- بترکی زهرا! بدو بچه. ساعت یازده شد من هنوز فسنجونم رو روی گاز نذاشتم.
با شنیدن غیظ صدایم خنده‌اش بیشتر می‌شود و امان از این تپلِ خوش‌خنده. دلقک گیر آورده و خبر ندارم؟ یکی از پاهایم را به سمتش دراز می‌کنم و ضربه‌ای حواله‌ی پهلویش می‌کنم بلکه سیرک خنده را بگذارد پس از پاک کردن میگوها.
اما لمس پهلویش همان و بالا رفتن شدت خنده‌اش همان. با چشمانی گرد شده نگاه به اویی که احساس می‌کنم با این حجم از خنده در شرف ترکیدن است، می‌اندازم. تا می‌آیم دو به شک دامنش را چک کنم تا نکند نجسی به بار آورده باشد، با عجله از جا بلند می‌شود و با گفتن" وای آبجی، دست‌شوییم گرفت." همچون تیری از چله رها شده از اتاق خارج می‌شود.
تا زمانی که بر می‌گردد سعی می‌کنم تندتند باقی میگوها را پاک کنم. به محض برگشت و نشستنش آن سوی سفره، حرص این تعداد میگویی که تنهایی پاک کرده‌ام را در صدایم می‌ریزم.
- تو خجالت نمی‌کشی؟! مامان هم‌سن تو بود نشون‌کرده‌ی بابا بود! اون وقت تو با ده سال سن هنوز بعد خندیدن باید بدو بدو بری دست‌شویی؟!
دوباره خنده‌اش می‌گیرد خوش‌خنده خانم اما این‌بار کنترل شده جوابم را می دهد.
- آبجی تو که هجده سال از من بزرگ‌تری! کو شوهرت؟!
چشمانم گشاد می‌شود و تا می‌آیم سمت این گودزیلای دهه هشتادی خیز بردارم، باز صدای خنده‌اش بلند می‌شود و باز هم پروسه‌ی رفت و آمدش تا خانه‌ی ابدی‌اش، دست‌شویی!
زمانی که دوباره برمی‌گردد سعی می‌کنم خفه‌خان بگیرم بلکه متوجه‌ی تفاوت‌های من با حسن ریوندی شود و این همه مرا با میگوها تنها نگذارد؛ که البته خودش طاقت نمی‌آورد و ل**ب باز می‌کند.
- آبجی؟ به نظرت... به نظرت محمدامین هم میاد؟!
آمدن اسمش باعث می‌شود ثانیه‌ای خشک شوم و سپس با بی‌توجهی ظاهری به پاک کردن میگوها سرعت ببخشم.
- من چه بدونم؟ مدیر برنامه‌هاش نیستم که با من هماهنگ کنه رفت و اومدش رو. دفعه‌های قبل که نیومد.
کمی خودش را بیشتر به سمتم می‌کشد و با لحنی که جدیدا یاد گرفته ناز و عشوه درونش بریزد ل**ب باز می‌کند.
- آبجی نجوا؟ کی میگی پس؟ همه، همه‌چی رو می‌دونن به جز منی که خواهرتم. گنـ*ـاه من چیه وقتی همه داستان‌ها تموم شد به دنیا اومدم؟!


داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی
نگاه مرددی بین او و ساعت جابه‌جا می‌کنم. از بچگی آدم سواستفاده‌گری بوده‌ام و چرا اکنون نباید از این فرصت استفاده می‌کردم؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


با دستی بر قلبم به سمت اویی که پشت میز فلزیِ به درد نخوری که صرفاً جهت نشستن بی‌بی بر صندلی‌های زنگ‌زده‌اش آن هم به دلیل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی


زهرا آن‌قدر محو شده است که پس از کندن پوست میگو، رگش را نگرفته میان پاک‌شده‌ها پرت می‌کند ک عضو تشر دهنده‌ی مغزم را هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 12 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی
دو روزی از آمدن عمه می‌گذرد و برخلاف همیشه از همراهی آقای کیهان خبری نیست. اما به‌جایش یوسفِ گم‌گشته‌ی بی‌بی قدم رنجه کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی
تا مادر محترمه می‌آید باز اُرد دهد، بی‌بی مداخله می‌کند.
- باشه مادر؛ برو. اما بگو کی برمی‌گردی که محمدامین رو بفرستیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 11 نفر دیگر

Yäs~

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/1/20
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
761
امتیاز
153
محل سکونت
Galaxy
زمان حضور
6 روز 2 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی
تا می‌آیم چشمان بیچاره‌ام را نیم درجه پایین‌تر بچرخانم تا سیبیلِ پشت ل**ب‌های کوچیکش را تصور کنم؛ با بلند شدن صدای ضخیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه نجوای دل | Yäs~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: M O B I N A، Saghár✿، ASaLi_Nh8ay و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا