رمان یادبود آخرین مرقومه | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

برگزیده۱۴ · 18/9/21

***
خودش را بر روی رخت خوابش پرت کرد و سرگردان نگاهی به تمام اتاق انداخت. با برخورد نور مهتاب به وسایل اتاق، سایه‌های گوناگونی تشکیل شده بود؛ بزرگ و کوچک.
مونا آهسته و سرگردان و با خستگی زمزمه کرد:
- اون زن کی بود؟ از کجا اسم من رو می‌دونست؟ چرا گفت مراقب خودم باشم؟ اصلاً برای چی یهویی از کارم اخراج شدم؟ چرا مرگ بی‌بی مشکوک بوده؟...

برگزیده۱۴ · 22/9/21

انگار چند ولتاژ برق به مونا وصل کردند؛ زیرا یکهو لرزید و چشمانش گرد شد.
- مـ.. مقتول؟!
سروان موسوی سری به معنای تأیید تکان داد و گفت:
- بله، مقتول فاطمه جعفری.
مکثی کرد و دوباره با لحنی محکم ادامه داد:
- گویا خانم جعفری مادربزرگ ناتنی شما بودن؛ یا بهتره بگم مادر ناتنی یا قیم مادرتون بعد از مرگ حاج محمود جعفری.
- درسته.
دلیل...

برگزیده۱۴ · 25/9/21

مونا جعبه‌ی مشکی‌رنگ را با پایش به جلو کشید و درهایش را که دوتا بودند و کامل سر باز جعبه را می‌پوشاندند، به دو طرف باز کرد. چسب‌های نواری پاره‌شده‌ی دو طرف درهای کارتنی و قسمتی از بالای جعبه نشان می‌داد که بار اول نیست که درب این مخزن اسرار باز می‌شود. در جعبه فقط یک پاکت سفیدرنگ قرار داشت که تضاد زیادی با رنگ سیاه جعبه داشت. پاکت...

برگزیده۱۴ · 26/9/21

بله، باید آماده می‌شد. باید به گفته‌های سروان اعتماد می‌کرد و برای رازگشایی آماده می‌شد.
هق‌هقش را با خوردن لیوان آبی در گلو خفه کرد. نفس عمیقی کشید و بعد از دقیقه‌هایی طاقت‌فرسا گوشی را از جیبش برداشت و روی اسم سروان موسوی کمی مکث کرد.
باید برای به دام انداختن آن قاتل اعلام آمادگی می‌کرد.
با اراده‌ی بیشتر و قاطعیت، انگشتش را روی...

برگزیده۱۴ · 26/9/21

***
زهراخانم و حاج‌حسین با عجله از خانه خارج شدند؛ زیرا از بیمارستان تماس گرفته بودند و خبر تصادف مونا را به آن‌ها داده بودند. مونا ساعت‌های ۵ از خانه خارج شده بود و ساعت ۶ به آن‌ها این خبر را داده بودند؛ اما خب آن زن و مرد بیچاره که نمی‌دانستند مونا کاملاً صحیح و سالم است و این بخشی از نقشه‌ی ساوین است؛ ساوین یا همان آسیه‌ی...

برگزیده۱۴ · 26/9/21

مونا با قلبی کوبنده و ترس بسیارش وارد اتاق بی‌بی شد و اولین چیزی که دید حلقه‌ی بزرگی بود از ملافه‌ای که وسط اتاق به پنکه سقفی وصل شده بود.
دلش ریخت. چشمانش بسیار گشاد شده بود و زبانش هم بند آمده بود.
- سلام مونا.
برگشت و دید که آسیه با ظاهر کمی جوان‌تر به دیوار تکیه داده.
مونا سعی کرد لبخند هرچند مصنوعی بزند.
- سلام آسیه. اینجا...

برگزیده۱۴ · 26/9/21

مونا تندتند با مردمک چشمانش برای پیدا کردن راه فرار به اطراف سرک می‌کشید. در که بسته بود؛ پنجره‌های پذیرایی هم مطمئناً قفل بودند؛ می‌ماند پنجره‌های اتاق‌ها و فقط پنجره‌ی اتاق بی‌بی خیلی بزرگ بود و او تنها می‌توانست از آن‌ عبور کند؛ البته امیدوار بود که بتواند. فقط اگر صدایش به گوش سروان و کناردستانش می‌رسید، خیلی خوب می‌شد؛ خیلی...

برگزیده۱۴ · 27/9/21

نمره به ناظر: متوسط
پی گیری: متوسط
تایید رمان: خوب
فرستادن تاپیک های مفید و مرتبطت: بد

ویرایش: متوسط
ایده و کمک: بد

اخلاق:خوب
زمان جواب دهی: متوسط
میزان رضاریت شما: خوب بودن..ولی متاسفانه از اردیبهشت خبری ازشون نیست

زهرا.م · 13/1/22

رمان شما به کنترل کیفی منتقل...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدوم شخصیت رو بیشتر می‌پسندین؟

۱) مونا

۲) سمیرا

روند رمان چطوره؟

۱خوب

۲متوسط

۳بد

به اندازه‌ی کافی معما داره؟

۱اوهوم

۲نه

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین