- عضویت
- 9/2/21
- ارسال ها
- 170
- امتیاز واکنش
- 2,693
- امتیاز
- 213
- زمان حضور
- 8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
با لرزیدن، عضلاتم شل شدند و آرام ماندند. با تعجب متوجه شدم که دیگر دردی وجود ندارد، بلکه حسی بسیار زیاد، از همه چیز وجود دارد. علیرغم خستگی عاطفی ام، بدنم بهتر شد و احساسات متفاوتی داشتم.
صدای خنده دار بالای سرم پرسید:
_ الان آرام شدی؟ به من گفتن اگر آرام باشید، بیداری راحت تر است.
به پا خاستم تا از خودم دفاع کنم. دستانم مشت شده بود و صورتم خشن تر از هرموقع بود. در نگاه اول تنها چیزی که متوجه شدم ظاهری مردانه بود، تصور فردی قد بلند و جثه. در تاریکی روشن، تنها چیزی که میتوانستم ببینم، چشمهای گشاد و سردی بود که با دیوانگی لمس شده و با درهمپیچیدن مژههای ضخیم قاب شده بودند. عنبیه های خاکستری او آنقدر روشن بودند که می توانستند نقره ای باشند. آنها می سوختند، من را می سوزاندند! همانطور نگاهش روی صورت و بدنم می چرخید. شلوار جین تیره رنگ و رو رفته ای پوشیده بود و بس.
پاها و سـ*ـینه برهنه او، کمتر و متمدن ترین پسری بود که دیده بودم. پوست او، رنگ پریده و پوشیده از خالکوبی های پیچیده، حتی در غیاب نور نیز می سوخت. در حین ارزیابی مداوم دست هایم افتاده و شل شده بودند، اما دوباره به هم گره شدند. دیگر پسرها قبل از سوت زدن، چشمانشان بالا و پایین روی شما می لغزند تا توجه شما را جلب کنند. آن ها به شما خیره نمی شدند تا زمانی که درون شما شبیه ظاهرتان باشد. نگاه مستقیمش مرا مبهوت کرده بود و تحت تأثیر احساسات بسیار قرار گرفته بودم. تنها راهی که می توانستم، به چیزی که نمیتوانم بفهمم واکنش نشان دهم، خشونت بود. با این حال، او نزدیک بود و از وضعیت تهاجمی من نگران به نظر نمی رسید.
با ناچیز شمردن فضای متشنج، صورتش از لبخندی روشن شد.
نزدیکتر شد و زمزمه کرد:
_ را ای[1]
دستانش را باز کرد، انگار می خواهد مرا در آ*غو*ش بگیرد. یک قدم دیگر فاصله بین ما را به طور کامل تمام می کرد.
من ترسیده بودم، خیلی ترسیده بودم. نمی توانستم صحبت کنم. هیچ حرف یا فکر منسجمی در سرم نبود. درهمی از وحشت و علاقه و احتیاط!
او که بود؟ راهبه یا کشیش دیگری بود؟ الان مرا میکشت؟ خدایا! یکی از بیچهرهها و بینامهایی میشوم که هر سال گم میشدند! فراموش می شدم چون بدنم پوسیده می شد یا رها می شد تا تبدیل به یک شام دیو شود! نه میتوانستم آن را تحمل کنم و نه عملکردهای بدنم میتوانستند این بحران در مقیاس کامل را مدیریت کنند. پاهایم خم شد و دنیا به رنگ خاکستری ای بامزه درآمد.
داشتم بیهوش می شدم، اما به خودم گفتم وقت ندارم غش کنم و در ثانیه بعد به خودم آمدم. نه اینکه این اعمال من معنایی داشته باشد، یا احیای من چیزی است که مانع از برخوردم به زمین شد. بلکه پسر خیلی سریع به سمت جلو رفت، بدنش تار شد و چیزی سخت و نامرئی به سمت من آمد. به قدری سخت که نفس از ریه هایم رفت. از وسط هل داده شدم، پاهایم بالا رفتند و آسمان به چشمم آمد. او مرا گرفته بود!
آرام گفت:
_حرف نزن.
سپس لبخند زد.
گنگ به او خیره شدم. داشت شوخی میکرد؟ یک کلمه هم نگفته بودم! در واقع فکر می کنم از زمانی که او را دیدم، نفس کشیدن را هم فراموش کرده بودم، و این همان چیزی بود که باعث نیمه غش کردن من شده بود. جابجا شدم. تاپم کمی بالا رفت و انگشتانش پشتم را لمس کرد. چیزی داغ و قدرتمند به من حمله کرد. آنقدر در بدنم جریان داشت که هر ماهیچه ای منقبض و کشیده شد، پس از غسل تعمید یخ و آتش که قبلاً سوژه صمیمی و ناخواسته آن بودم، که خوشایند نبود.
و سپس از بین رفت، به "هیچ چیز" پراکنده شد.
آنقدر آرام شدم که احساس می کردم استخوان هایم از هم جدا شده و ماهیچه هایم مایع شده اند. صورت پسر از شوک خالی شده بود. آیا او هم گرمای دردناکی را احساس کرده بود؟! امیدوار بودم، چون مطمئن بودم که تقصیر او بود.
در همان حوالی صدای غوغایی وجود داشت که نزدیک تر و بلندتر می شد. قلبم به خوبی به گلویم فرو رفت و راه هوایی ام را مسدود کرد. مهمانی که من را شکار می کرد از کنارم گذشت و به راهش ادامه داد. در حالی که من روی درست نفس کشیدن کار میکردم، سرش را پایین انداخت. احساس بهتری داشتم چون او هم به سختی نفس می کشید. قلبم رعد و برق زد و افکارم تند تند می زدند.
سگ های خونخوار برای دنبال کردن ضعیف ترین مسیرها آموزش دیده بودند. چرا بوی من را حس نکردند در حالی که عطر من آنها را به سمت ما می کشاند؟ این موضوع مرا به این فکر دلهره آور تبدیل کرد که چگونه آنقدر جلوتر رفتم، توانستم روی زمین غلت بزنم، و قبل از اینکه آنها با پسری عجیب روبرو شوند، روبرو شدم؟ باز این پسر که بود که من را روی بازو و زانوی او کشیده بودند؟ نه این که ناراحت کننده باشد، اما او به همین راحتی من را روی دستانش گذاشته بود و نزدیکی به او حس خوبی داشت.
__________________________1) Rae
رمان اهریمه | زهرا.م و malakeh کاربران انجمن رمان۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: