خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی ~ دانلود رمان

نام دل نوشته: آخرین روز ابدیت
نام نویسنده : رها.قاف
خلاصه: روزمرگی هایی که در غالب کلمات در ذهنم جاری می شوند و قبل از اینکه مغزم را غرق کنند باید روی کاغذ روان شوند!


دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 18 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سردرگمی میگم: "می دونی واسه ی من زندگی یکمی ترسناکه. اینکه میگن زندگی تا بی نهایت ادامه داره! من گاهی اوقات همون دختر بچه ایم که مامان باباشو پنج تا دوست داشت. آخه چجوری می تونم ابدو واسه خودم معنی کنم؟


این روزا گیر کردم بین دو راهی موندن و رفتن.


موندن و بودن اون آدمی که همیشه بودم و رفتن و پذیرفتن تغییر. آخه می دونی چیه؟ تغییر ترسناکه. خیلی ترسناک! اونقدری که ممکنه یه سری آدمها حاضر شن تا مدتها تو گرداب زشت و ساکن تغییر نکردن باقی بمونن.


مثلا به خودم میگم اگه برم، اگه تغییر کنم، کی قراره این آدم جدیدو بشناسه و دوستش داشته باشه؟ از یه طرفی موندن هم قشنگ نیست. خسته کننده میشه اگه همیشه بخوای یکنواخت باشی.


حالا تو به من بگو، چجوری تو دنیایی که قراره تا ابد ادامه داشته باشه می تونم مدام تغییر کنم؟ نکنه به خودم بیام و دیگه اونی که بودمو نشناسم؟"


بم میگه: "ولی من تو رو می شناسم. بهتر از خودت، چون من قلب تو رو شناختم. به قول آقا شاملو "زیرا که من ریشه های تو را دریافتم.""


می خندم و میگم: "ای نامرد، تو می دونی من از شاملو خوشم میاد داری تلاش می کنی با شعراش مجابم کنی؟"


میگه: "خوب راست میگم دیوونه. تو هر چقدرم تغییر کنی قلبت همونه. همین که هنوزم دلت واسه آدمهای دیگه بلرزه و به فکرشون باشی، همین که خودخواه نباشی، کافیه. حالا تو هر چقدر می خوای تو گرداب زمونه تغییر کن، من خودم تا ابد بات میام."


میگم: "تا ابد؟ مطمئنی خسته نمیشی؟ خیلی راهه ها! فکر کن. کل عمرمونو باید راه بریم!"


دستمو می گیره. انگار می خواد بهم بفهمونه که حرفام قرار نیست بترسونتش.


دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 18 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
هندزفری ها رو می ذاره تو گوشم و با لبخند ترکو پلی می کنه. صدای دلنشین ابتهاج تو گوشم می پیچه:

"نگاهت مي‌كنم، خاموش و خاموشي زبان دارد

زبانِ عاشقان، چشم است و چشم، از دل نشان دارد

چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟

تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد"

با لبخند میگم: "حالا هی با این شعرا دلبری کن. یکمی از خودت مایه بذار."

می خنده و کنارم می شینه. میگه: "بابا من که چیزی ندارم. بذار اینا بشن زبون من."

هلش میدم و میگم: "برو بابا. به اندازه ی کافی خودت زبون باز هستی نیاز به این در گور خفته ها نداری."

می خنده. بحثو ماهرانه عوض می کنه و میگه: "خوب، امروز چی تو اون کله ی شلوغ پلوغت می گذره؟"

چشمامو ریز می کنم و میگم: "از شلوغی نگو! افکارم انقدر زیاده که تو هم گره خورده. باید بشینم دونه دونه رشته ها رو دنبال کنم و گره ها رو از هم وا کنم. مثلا امروز داشتم فکر می کردم اگه یه روز بمیرم و تهش هیچی نباشه چی میشه؟ فکر کن اون بابای بدبختم که کل عمرش نماز خونده همه ش واسه هیچ بوده."

می خنده. نگاش می کنم و می خندم.

"آره بخند. به فکرای من دیوونه بایدم بخندی. ولی فکر کن اگه یه روز بیدار شیم و ببینیم نه بهشتی بوده و نه جهنمی چقدر ضرر کردیم."

میگه: "مثلا کی ضرر می کنه؟"

شونه مو بالا میندازم و میگم: "مثلا هما خانم زن همسایه مون که همه ش به من میگه موهاتو تو کن می فهمه این همه حجاب رعایت کردناش الکی بوده. یا مثلا من می فهمم این همه آدمای بد زندگیمو بخشیدم چون خدا گفته بود ببخشید تا از بخشیده شدگان باشید الکی بوده."

باز می خنده. دستمو می گیره و میگه: "ولی من ضرر نکردم. نه از گناهش و نه از ثوابش."

ابرومو بالا می ندازم و میگم: "یعنی تو هیچوقت حساب کتابی واسه کارات نداشتی؟ حتی ته ته دلت؟"

دستمو محکم فشار میده و میگه: "حساب کتاب کجا بود بابا؟ نمی بینی چجوری دستتو چسبیدم؟ اگه همه ش الکی باشه تازه سودم می کنم. لعنت به چشمات کی هی منو وادار به انجام جرم می کنه!"


دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 14 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
از اینجا که من ایستادم تا تو خیلی راهه. دقیقا یه میز! قهوه شو هم می زنه و بی توجه به من که بهش خیره شدم یه جرعه شو می خوره.

البته حقم داره. اون که نمی تونه صدای فکر منو بشنوه! نگاه می کنه و میگه: "باز چی شده؟"

چشمامو می چرخونم و طبق عادت شونه هامو براش بالا می ندازم. دستمو می ذارم زیر چونه مو میگم: "امروز داشتم فکر می کردم مرز خوبی و بدی چیه. انقدری فکر کردم که حس کردم دارم دیوونه میشم."

قاشق کوچیک و سرامیکی شو برمی داره و مشغول هم زدن قهوه ش میشه. می پرسه: "خوب به نتیجه ای هم رسیدی؟"

با انگشتم مشغول کشیدن یه نقاشی فرضی میشم و میگم: "نه. هر چی بیشتر فکر کردم کمتر تونستم از همه جداشون کنم، تو به من بگو چطوری قراره بگم مرگ چیز خوبیه یا بدی وقتی واسه هر دوتاش صدق می کنه؟ پس نمیشه نتیجه گرفت دوتاش یه چیزه؟"

با اخم قاشق رو کنار استکان گذاشت و گفت: "تو اصن بگو چرا به مرگ فکر می کنی؟"

دست از کشیدن نقاشی خیالیم برمی دارم و بهش خیره میشم. میگم: "مگه میشه به اون نقطه ای که از بدو تولد داریم به سمتش حرکت می کنیم فکر نکنم؟"

کمی اخم می کنه و انگار که قانع شده باشه چیزی نمیگه. آروم آروم مشغول خوردن بقیه ی قهوه ش میشه. با صدای رعد و برق نظرم جلب میشه و بیرونو نگاه می کنم. میگم: "اِ ببین یهویی چه بارونی گرفت!

آسمونم تکلیفش با خودش مشخص نیستا. یهو دلش تنگ میشه می باره دو دیقه بعد می خنده و با نور خورشید همچین گرمت می کنه که انگار تو زندگی هیچ بدی به خودش ندیده!"

آروم میگه: "شاید آسمون وقتی می باره که خورشیدش می میره. آخه اگه خورشیدا بمیرن خیلی بد میشه. تموم گرمی زندگیت گرفته میشه."


دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 14 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم می دوزم به بوته ی گل رزی که حالا نصف برگاش زرد شدن و ریختن. خبری هم از گلهاش نیست. قهر کرده فکر کنم! آره...

بوته ی قشنگم پاییزو دوست نداره. میگه بارون که میاد، تنش سرد میشه و دلش می گیره. میگم: "می دونستی رومیان باستان اصطلاح زیر یک رز رو وقتی که می خواستن رازی رو بگن به کار می بردن؟! جالبه نه؟ انگار اونا هم می دونستن رز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 12 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
"دلم دختر می خواد! پسر دوست ندارم. دختر می خوام که موهاشو واسه ش شونه کنم و بش بگم دنیایی که توش اومده سراسر جنگه و بس!
جنگ بین نابرابری ها و این وسط تویی که باید تا آخرین نفست واسه خواسته هات بجنگی.
نکنه یهو کم بیاری بت بگن تو جنس ضعیفی باورت بشه ها. سرتو بالا بگیر چنان مشتی بکوب تو صورتشون تا بفهمن ضعیف کیه!"
میگه: "ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
آب دریا پاهامو قلقلک میده. یه خنکی عجیبی داره که تا عمق وجودت میره و باعث میشه گرمی خورشید روی تنتو فراموش کنی. انگشتاشو فرو می کنه تو ماسه ها و میگه: "کفشامون پر از شن میشه بعدا."
می خندم و یکمی آب می پاشم رو به روم. از اون روزاست که حس خوب سراسر وجودمونو فرا گرفته. بعد از اینکه از آب بازی خسته میشیم، می شینیم روی سنگای کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 10 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
رو تختم می پره و با ذوق تکونم میده. با اخم چشمامو باز می کنم. اولین چیزی که بعد از قیافه ی خندونش به نظرم میاد صدای بارونه. آخ! این اولین بارون پاییزه. کم کم اخمام وا میشه و جاشو به یه لبخند خواب آلو میده. بهم میگه: "پاشو خواب آلو. هوا بارونیه. می دونی که اولین بارون پاییز یعنی چی؟"
نگاهی به ساعت می ندازم که یازده و پنجاه دقیقه رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهش میگم "اینجا آخرشه. ته تهِ ابدیت! دیگه بعد این ابد ادامه نخواهد داشت.
دیگه نه منی هست که اذیتت کنه، نه کسی که مدام غر بزنه. تموم شد."
یه دست می کشم روی عکس قشنگش و لبخند دلبرانه ش که تا ابد یادم بمونه چقدر تو زندگیم ارزش داشته. تو اون عکس دسته جمعی لبخندش بیشتر از هر چیزی خودنمایی می کنه. عکسو پاک می کنم و می ذارم بره. سیل پیامهایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 8 نفر دیگر

رها.قاف

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/7/20
ارسال ها
57
امتیاز واکنش
1,065
امتیاز
203
محل سکونت
شیراز
زمان حضور
5 روز 19 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
می خنده. می دونه اگه بکشم کارم تمومه! همینجوری دود می کنه و خاکستر میشه. میگه: "لااقل بذار اینو بکشم، حیفه!"
با لجبازی و یه حالت تخس می خندم. با لبخند میگم: "مواظب باش طبیعتو کثیف نکنیا!"
بلند میشم و شروع به راه رفتن رو سنگا می کنم. گوشیشو در میاره و ازم عکس می گیره. رو به دوربینش اخم می کنم و میگم: "نگیر!"
بی توجه به من فیلمشو می...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته آخرین روز ابدیت | رها.قاف کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، FaTeMeH QaSeMi و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا