خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 | دانلود رمان
*به نام آفریننده‌ی روزگار*
نام رمان: زخمی (جلد اول)
نام نویسنده: Sara_D
ناظر: Asal_Zinati
ژانر: معمایی
خلاصه:
دختر، زخم خورده! زخم بدی بهش زده شده؛ حتی از نزدیک‌ترین‌هاش هم زخم دیده. واسه همین خودش رو دوباره می‌سازه!
بهتر می‌شه؛ سردتر می‌شه؛ ترسناک‌تر می‌شه! به طوری تغییر می‌کنه که کسی اون رو دیگه نمی‌شناسه...
و آتوسا میاد تا انتقام بگیره. انتقامی سخت که قربانی‌های زیادی در پی داره.


در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، Melika Kakou و 12 نفر دیگر

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 * دانلود رمان جدید ایرانی
مقدمه: بعضی از ماها در
زندگی، چیزهایی را می‌بینیم و متوجه می‌شویم که تا ابد یادمان خواهد ماند. ابتدا درد و غصه دارد ولی بعدش... بعدش حس تلافی جوانه می‌زند. کم‌کم بیش‌تر به جبران دردهایت فکر می‌کنی و تصمیم‌ات برای انتقام بیشتر می‌شود. می‌خواهی تلافی کنی و خیلی‌ها را قربانی انتقامت می‌کنی. باید دید که آخرش انتقامت را خواهی گرفت یا خودت، قربانی کارهایی که خودت کرده‌ای می‌شوی!


در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، Melika Kakou و 11 نفر دیگر

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان 98 * دانلود رمان ایرانی و خارجی
"راوی"
نقشه‌ی بی‌نقص را طراحی کرد. خوش‌حال موفقیت‌اش، دست‌های سفید و کشیده‌اش را بهم مالید. از جا بلند شد و به تراس اتاق‌اش رفت. چشم‌های سبز رنگ‌اش برق می‌زدند و همان‌طور که بی‌صدا خوش‌حالی می‌کرد، بزرگمهر، مشاور خیـ*ـانت‌کارش در اتاق را زد و منتظر اجازه‌ی ورود از طرف
آتوسا شد. آتوسا با صدایی که لرزه بر تن می‌انداخت، گفت:
- بیا تو.
بزرگمهر در را باز کرد و من‌من‌کنان گفت:
- خانم... بسته دارید.
- بذارش روی میز.
- اما خانم... من... من نمی‌تونم چیزی رو ببینم! میشه چراغ رو روشن کنم؟
- اَه، مگه کوری؟ روشن کن.
و زیرلب احمقی نثار بزرگمهر کرد. صدای آتوسا از دور واضح نمی‌رسید اما بزرگمهر توانست چیزهایی بفهمد. بسته را روی میز گذاشت و گفت:
- خانم، با من کاری ندارید؟
فقط گفت:
- برو.
بعد از رفتن بزرگمهر، آتوسا از اتاق خارج شد و سمت بسته رفت. چسب روی بسته را باز کرد و عکس‌های درون بسته را بیرون آورد. با دیدن عکس‌ها، اخمی روی ابروی نازک‌اش نشست. عصبانیتی خاموش درونش را در بر گرفت. با خشم خاموش فریاد زد:
- بزرگمهر! بزرگمهر! بیا این‌جا، سریع!
می‌دانست که بزرگمهر صدایش را می‌شنود. بزرگمهر که تا آن لحظه پشت در اتاق چنبره زده بود و منتظر واکنش‌اش بود، با صدای فریاد آتوسا فوری وارد اتاق شد. چشم‌های قهوه‌ای رنگ‌اش ناخودآگاه گشاد شد و لرزان گفت:
- بله خانم؟
- بیا این‌جا و عکس‌ها رو ببین.
بزرگمهر عکس‌هایی را که شامل نقشه‌های کاری آتوسا بود را گرفت و به آن‌ها نگاه کرد.
دقایقی بعد، با گیجی ساختگی به آتوسا گفت:
- ببخشید خانم، این عکس‌ها از کجا گرفته شده؟ خودتون گرفتید؟
آتوسا دست‌هایش را نامحسوس مشت کرد و غرید:
- دیگه کافیه!
و بعد کلیدی را از روی میز چنگ زد و یقه‌ی بزرگمهر را گرفت و او را کشان‌کشان از اتاق خارج کرد. سه متر آن‌طرف‌تر، اتاقی نه متری وجود داشت. بزرگمهر را که در حال تقلا کردن بود، در آن اتاق انداخت و با لحن ترسناکی گفت:
- همین‌جا بمون تا تکلیفت مشخص بشه.
و از اتاق خارج شد و در اتاق را قفل کرد. می‌دانست که بسیاری از اطلاعاتش توسط او لو رفته بود، اما
مدرکی نداشت. وقتی عکس‌ها را دید، نتوانست خود را کنترل کند و بدون توجه به مدرک و...، او را به اتاق مخصوص برد. نامه‌ای که درون بسته بود را باز کرد و خواند
" می‌دونم که می‌دونی اگه این عکس‌ها رو به رقبات بدم، ورشکست میشی. می‌خوام یه لطفی در حقت بکنم و این اجازه رو بهت بدم که راضیم کنی و من عکس‌ها رو به کسی ندم. یک‌شنبه میام که راجبش حرف بزنیم. آران رادمهر"
متعجب به نامه‌ی توی دستانش نگاه کرد. فکر نمی‌کرد که آران آن‌قدر عرضه داشته باشد که همچین کاری بکند. آران در برنامه‌ی او نبود، اما خودش بازی را شروع کرده بود. لبخندی کوچک زد و نامه را پاره کرد.


در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، SAEEDEH.T و 11 نفر دیگر

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی * دانلود کتاب
برایش عجیب بود که مرد زیرک و موفقی مثل آران، خودش را بر دام بیاندازد. از او بعید بود! بی‌اعتنا شانه‌ای بالا می‌اندازد و روی تـ*ـخت دراز می‌کشد. شرکت آرشیتکتِ رایان که متعلق به او بود، یکی از برترین شرکت‌های ایران محسوب می‌شد. آتوسا هم برای شرکت‌اش کم نمی‌گذاشت. هوش و علاقه‌ی او در زمینه‌ی معماری و آرشیتکت، باعث موفقیت‌اش شد. طولی نمی‌کشد که خواب‌اش می‌برد. اما در طول خواب آتوسا، بزرگمهر سعی در فرار دارد. بزرگمهر درحالی که در اتاق را بری می‌کرد، یک‌بند به آتوسا و آران که باعث گرفتاری‌اش شده بودند، ناسزا می‌گفت.
راهی برای خروج نبود. آتوسا در اتاق هیچ چیزی را نداشته بود و در از آن‌طرف اتاق قفل شده بود. عصبانی لگدی به در زد و روی زمین، کنار در، دو زانو نشست.
چهل و و ساله بود. برای مرگ کمی زیادی زود بود؛ اما می‌دانست که آتوسا کارش را هرگز فراموش نمی‌کند و حتماً او را می‌کشت. درست فکر می‌کرد. آتوسا رحم نداشت. آران به او وعده و وعیدهای زیادی داده بود. پول، عمارتی مثل عمارت آتوسا، و از همه بهتر، وقتی آران وعده‌ی این‌ها را داد، به بزرگمهر گفت:
- بزرگمهر، اگر این کارها رو انجام بدی، به مریم نزدیک میشی و تمام!
مریمی که از کودکی عاشق‌اش بود اما مریم از او به‌خاطر رفتارش متنفر بود. سرآخر مریم عاشق شد و با همسر مورد علاقه‌اش، محسن، ازدواج کرد. از آن به بعد، بزرگمهر کینه‌ی محسن را در دل گرفت ولی عمر محسن زیاد نبود و بعد از چند سال، فوت شد. قرار شد برای به‌دست آوردن مریم، عکس‌هایی از نقشه‌های بسیار مهم آتوسا که در دسترس‌اش بود، بگیرد و برای آران بفرستد. و بعد هم استعفا کند و به وعده‌های آران برسد. اما او در آن لحظه به هیچ‌کدام از آرزوهایش نرسیده بود و منتظر عزرائیل بود. چه ساده رفتارمان به خودمان برمی‌گردد!
آران که پشت میز کارش نشسته بود و برای پروژه‌ای نقشه را آماده می‌کرد، می‌دانست که بزرگمهر در اتاق کناری آتوسا سیر می‌کند و جنازه‌اش امروز و فردا به دست مادر پیرش می‌رسید. خوب توانسته بود بزرگمهر را گول بزند و نقشه‌ها را بگیرد؛ البته فقط عکس‌اش را. به عکس مادرش که روی میزش بود، نگاه کرد. گویی چشم‌های سبز رنگ مادرش چیزی می‌گفتند که او با خبر نبود. دست‌هایش مشت شد. مداد را بر کاغذ انداخت و پاهایش را
تکان‌تکان می‌داد. عصبی از خاطرات‌اش، به پدرش لعنت فرستاد. به راستی، چه کسی کامل از گذشته‌ی او با خبر بود؟ آیا آران همه چیز از زندگی‌اش را می‌دانست؟ تنها کسی که مطلع تمامی زندگی او بود، آتوسا، دشمن دیرینه‌اش بود.


در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، Atrisaa و 9 نفر دیگر

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهترین انجمن رمان نویسی * دانلود رمان
آتوسا با صدای ساعت زنگ‌دار، از خواب بیدار شد. پنج صبح بود و هوا هنوز تاریک بود. لبخندی به زندگی روی روال‌اش زد و وارد سرویس بهداشتی که کنار در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، Atrisaa و 8 نفر دیگر

Sara_D

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/7/20
ارسال ها
50
امتیاز واکنش
435
امتیاز
123
زمان حضور
9 روز 20 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان 98 * دانلود رمان جدید
از حمام بیرون آمد و مانتوی سفید، شلوار مشکی، کفش سفید و شال مشکی رنگ‌اش را پوشید. عطر تندش را زد و ساعت مارک‌اش را گذاشت. سوییچ پورشه‌ی مشکی رنگ‌اش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخمی (جلد اول) | Sara_D کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، Nargesabd، Atrisaa و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا