- عضویت
- 16/7/20
- ارسال ها
- 2,693
- امتیاز واکنش
- 9,215
- امتیاز
- 233
- محل سکونت
- گلنمکستان
- زمان حضور
- 63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پژوهشهای علمی در صد سال اخیر راجع به ادیان جهان، شناخت دقیقتر ادیان دیگر را ممکن ساخته است. این امر توجه دینپژوهان و فیلسوفان دین را به مسئله دعاوی متعارض ادیان مختلف معطوف کرده است. در اینجا پرسش این است که چگونه میتوان فهمید ادعای کدام دین درست است. همچنین پرسش مهم دیگری نیز مطرح میشود و آن اینکه آیا اساساً معیارهایی برای سنجش حقانیت ادیان وجود دارد یا خیر؟ اگر وجود دارد آن معیارها کداماند؟
در پاسخ به این پرسشها سه معنا از حقانیت را میتوان مد نظر داشت: 1. حقانیت به معنای منشأ الاهی داشتن یک دین؛ 2. حقانیت به معنای مطابقت با واقع؛ یعنی اینکه آیا یک دین صدق منطقی دارد یا نه؟ (حقانیت به معنای تحقیقپذیری یا اثباتپذیری و حقانیت به معنای سازواری و انسجام نیز تفاسیر دیگری از معناداری و صادق بودن است و زیرمجموعه همین معنا از حقانیت است)؛ 3. حقانیت به معنای اینکه آیا دین انتظار یا انتظاراتی را که بشر از او دارد برآورده میکند یا نه؟ همچنین از واژه «دین» آن معنایی را منظور داریم که همه ادیان زنده جهان را در بر میگیرد. این مقاله سعی بر این دارد که این بحث را به روش تطبیقی- تفسیری دنبال کند.
1. سه رویکرد به موضوع
درباره حقانیت ادیان سه رویکرد کلی وجود دارد؛ رویکرد نخست قائل است که سخن گفتن از دین برحق بیمعنا است. رویکرد دوم قائل است که سخن گفتن از دین برحق معنادار است، اما ملاک سنجش آن را معیارهای دروندینی میداند. رویکرد سوم قائل به معیارهای بروندینی برای سنجش حقانیت یا عدم حقانیت ادیان است. در اینجا ما به تفکیک به هر یک از این رویکردها میپردازیم.
3. 1. رویکرد نخست: بیمعنا بودن حقانیت ادیان
برخی معتقدند اساساً سخن گفتن از دین حق، بیمعنا است. به عبارت دیگر، سخن گفتن از معیارهای حقانیت در ادیان فرع بر پذیرش معنادار بودن یا صحیح بودن ادعای دین برحق است. قائلان به این نظریه را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. دستهای که معتقدند اساساً دین امری موهوم است. موهوم بودن به این معناست که یا دین مبنای موهوم دارد، مانند نظریه فروید در باب دین و یا اینکه دین باعث به توهّم افتادن انسان میشود، مانند نظریه مارکس در باب دین. از نظر آنان، سخن گفتن از حقانیت ادیان، سالبه به انتفاء موضوع است. چون اساساً دین را امری موهوم میدانند؛ 2. دستهای دیگر، مانند اگوستکنت، معتقدند دین در اعصار گذشته کارکرد مفیدی برای بشر داشته است که همان پاسخگویی به پرسشها و مجهولات او بوده است. اما در دوره مدرن و عصر علم، دین کارکرد خود را از دست داده است؛ 3. این دسته معتقدند دین ریشه در واقعیات اجتماعی و فرهنگی دارد و در طول تاریخ کارکرد عینی و احیاناً مفید هم داشته است. اما اساساً دین، مفهومی جوهری نیست. آنچه هست صرفاً جوامع، اقوام، سنتها، جنبشها، آیینها و اعتقاداتی است که دربردارنده ویژگیهاییاند که با آنچه اکثر مردم از دین در ذهن دارند مطابقت دارد (مکگراث، 1385: 59). اما از دیدگاه دسته سوم نیز این بحث بیمعنا خواهد بود. به منظور تبیین بهتر این دیدگاه به طور خلاصه به نظرات ویلفرد کنتول اسمیت(Wilfred Cantwell Smith) اشارهای میکنیم.[1]
اسمیت تا حد زیادی مسئله دعاوی متعارض راجع به حقانیت ادیان را، ناشی از مفهوم دین واحد میداند. وی در کتاب معنا و غایت دین (The Meaning and End of Religion) به مخالفت با این مفهوم میپردازد. استدلال وی بدین قرار است که در ابتدا تعریفی از دین به دست میدهد. از نظر او، دین، ذاتی مستقل نیست که از نظر تاریخی بتوان به منشأ آن دست یافت و از نظر جغرافیایی حوزههای نفوذ آن را تعیین کرد. دین نوعی پدیدار انسانی است. دین مسیحیت، دین اسلام و آیین بودا، همه آفریدههای بشری هستند. تاریخ ادیان بخشی از تاریخ گستردهتر فرهنگ بشری است. اسمیت معتقد است مفهوم دین واحد مفهومی عام و بدیهی نیست، بلکه اختراعی غربی است که به سایر نقاط جهان صادر شده است. به نظر وی، این یک انحراف جدید است که کسی فکر کند اسلام برحق است یا مسیحیت. این امر اساساً میراث عصر روشنگری است. دورهای که غرب ادیان را همچون نظامهای عقلی و انگارههای عقیدتی فرض کرد، به گونهای که برای نخستین بار بر ادیان برچسب «مسیحیت» و «آیین بودایی» زده شد و درست و نادرست نامیده شدند. نامهایی که امروزه ادیان مختلف را با آنها میشناسیم، به استثنای اسلام، همه در قرن هیجدهم و به دست غرب بر اقوام و ملتهای جهان تحمیل شدهاند Smith, 1967: 73)). قبل از آن، کسی خود را به یک یا مجموعهای از نظامهای عقیدتی رقیب که میتوان در باب آن پرسید «کدام یک از این نظامات برحق است» متعلّق نمیدانست. این تصور که ادیان ویژگیها و تاریخ خاص خود را دارند، نمونهای از شیءانگاری (object like) نامعقول است که ذهنیت غربی مستعد آن است. آنچه را ما امروزه اسلام، مسیحیت، آیین هندو و بودا مینامیم، از جمله پدیدارهای تاریخی- فرهنگی نشئتگرفته از آنها هستند. همانطور که اختلافات بین ذهنیت شرقی و غربی در مسائل عقلی، اجتماعی، سـ*ـیاسی، هنری، و ... متجلّی شده است، در دین شرقی و غربی نیز متجلی شده است (هیک، 1376: 275 و 276).
3. 2. رویکرد دوم: معناداری حقانیت ادیان با تکیه بر معیارهای دروندینی
در میان پیروان همه ادیان، دیندارانی یافت میشوند که برای حقانیت ادیان صرفاً معیاری دروندینی قائل هستند. آنان معتقدند: 1. حقایق قطعی صرفاً از جانب خدا مکشوف میشود؛ 2. این حقایق قطعی را فقط آنها در اختیار دارند. نتیجه این اعتقاد این است که آنها قاعدتاً باید معتقد باشند که تمامی کسانی که با آنها موافق نیستند نه فقط در اشتباه هستند بلکه با خدا هم مخالف هستند (هوردرن، 1368: 10). به همین دلیل هر دینی به منظور اینکه ثابت کند آن حقایق قطعی را در دست دارد معیاری به دست میدهد که در خود آن دین مقبولیت پیدا کرده است. اکنون به بررسی دو نمونه از مهمترین معیارهای دروندینی میپردازیم.
الف. تجسد منحصر به فرد خدا
این معیار به نحو بسیار برجستهای در الاهیات مسیحی، که امروزه در جامعه مسیحی حاکم است، پذیرفته شده است. دین مسیحیت تجسد (incarnation) خدا را یگانه معیار حقانیت و عامل رستگاری بشر میداند. از نظر مسیحیت، برای اینکه بتوانیم از میان ادیان مختلف دین برحق را تشخیص دهیم، باید ببینیم خدا در کجا تجسد پیدا کرده است. آنان معتقدند یگانه تجسد خدا در سراسر تاریخ بشر، شخص عیسی مسیح بوده است. کارل بارت،به عنوان یک متالّه پروتستان، شدیداً از این نظر دفاع میکند. حتی وی میپذیرد که مسیحیت فی حد ذاته دینی برتر نیست و نمیتوان آن را نقطه اوج یا کمال همه ادیان دانست. بلکه آنچه باعث شده است دین مسیحیت یگانه محمل دین حق باشد، وجود منحصر به فرد عیسی است. خدا به نحوی منحصر به فرد خود را در شخص عیسی متجسد کرده است و بدین وسیله امکاناتی را فراهم آورده تا انسان بتواند با خدا آشتی کند (پترسون و ...، 1366: 405).
انجمن رماننویسی
رمان۹۸
در پاسخ به این پرسشها سه معنا از حقانیت را میتوان مد نظر داشت: 1. حقانیت به معنای منشأ الاهی داشتن یک دین؛ 2. حقانیت به معنای مطابقت با واقع؛ یعنی اینکه آیا یک دین صدق منطقی دارد یا نه؟ (حقانیت به معنای تحقیقپذیری یا اثباتپذیری و حقانیت به معنای سازواری و انسجام نیز تفاسیر دیگری از معناداری و صادق بودن است و زیرمجموعه همین معنا از حقانیت است)؛ 3. حقانیت به معنای اینکه آیا دین انتظار یا انتظاراتی را که بشر از او دارد برآورده میکند یا نه؟ همچنین از واژه «دین» آن معنایی را منظور داریم که همه ادیان زنده جهان را در بر میگیرد. این مقاله سعی بر این دارد که این بحث را به روش تطبیقی- تفسیری دنبال کند.
1. سه رویکرد به موضوع
درباره حقانیت ادیان سه رویکرد کلی وجود دارد؛ رویکرد نخست قائل است که سخن گفتن از دین برحق بیمعنا است. رویکرد دوم قائل است که سخن گفتن از دین برحق معنادار است، اما ملاک سنجش آن را معیارهای دروندینی میداند. رویکرد سوم قائل به معیارهای بروندینی برای سنجش حقانیت یا عدم حقانیت ادیان است. در اینجا ما به تفکیک به هر یک از این رویکردها میپردازیم.
3. 1. رویکرد نخست: بیمعنا بودن حقانیت ادیان
برخی معتقدند اساساً سخن گفتن از دین حق، بیمعنا است. به عبارت دیگر، سخن گفتن از معیارهای حقانیت در ادیان فرع بر پذیرش معنادار بودن یا صحیح بودن ادعای دین برحق است. قائلان به این نظریه را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1. دستهای که معتقدند اساساً دین امری موهوم است. موهوم بودن به این معناست که یا دین مبنای موهوم دارد، مانند نظریه فروید در باب دین و یا اینکه دین باعث به توهّم افتادن انسان میشود، مانند نظریه مارکس در باب دین. از نظر آنان، سخن گفتن از حقانیت ادیان، سالبه به انتفاء موضوع است. چون اساساً دین را امری موهوم میدانند؛ 2. دستهای دیگر، مانند اگوستکنت، معتقدند دین در اعصار گذشته کارکرد مفیدی برای بشر داشته است که همان پاسخگویی به پرسشها و مجهولات او بوده است. اما در دوره مدرن و عصر علم، دین کارکرد خود را از دست داده است؛ 3. این دسته معتقدند دین ریشه در واقعیات اجتماعی و فرهنگی دارد و در طول تاریخ کارکرد عینی و احیاناً مفید هم داشته است. اما اساساً دین، مفهومی جوهری نیست. آنچه هست صرفاً جوامع، اقوام، سنتها، جنبشها، آیینها و اعتقاداتی است که دربردارنده ویژگیهاییاند که با آنچه اکثر مردم از دین در ذهن دارند مطابقت دارد (مکگراث، 1385: 59). اما از دیدگاه دسته سوم نیز این بحث بیمعنا خواهد بود. به منظور تبیین بهتر این دیدگاه به طور خلاصه به نظرات ویلفرد کنتول اسمیت(Wilfred Cantwell Smith) اشارهای میکنیم.[1]
اسمیت تا حد زیادی مسئله دعاوی متعارض راجع به حقانیت ادیان را، ناشی از مفهوم دین واحد میداند. وی در کتاب معنا و غایت دین (The Meaning and End of Religion) به مخالفت با این مفهوم میپردازد. استدلال وی بدین قرار است که در ابتدا تعریفی از دین به دست میدهد. از نظر او، دین، ذاتی مستقل نیست که از نظر تاریخی بتوان به منشأ آن دست یافت و از نظر جغرافیایی حوزههای نفوذ آن را تعیین کرد. دین نوعی پدیدار انسانی است. دین مسیحیت، دین اسلام و آیین بودا، همه آفریدههای بشری هستند. تاریخ ادیان بخشی از تاریخ گستردهتر فرهنگ بشری است. اسمیت معتقد است مفهوم دین واحد مفهومی عام و بدیهی نیست، بلکه اختراعی غربی است که به سایر نقاط جهان صادر شده است. به نظر وی، این یک انحراف جدید است که کسی فکر کند اسلام برحق است یا مسیحیت. این امر اساساً میراث عصر روشنگری است. دورهای که غرب ادیان را همچون نظامهای عقلی و انگارههای عقیدتی فرض کرد، به گونهای که برای نخستین بار بر ادیان برچسب «مسیحیت» و «آیین بودایی» زده شد و درست و نادرست نامیده شدند. نامهایی که امروزه ادیان مختلف را با آنها میشناسیم، به استثنای اسلام، همه در قرن هیجدهم و به دست غرب بر اقوام و ملتهای جهان تحمیل شدهاند Smith, 1967: 73)). قبل از آن، کسی خود را به یک یا مجموعهای از نظامهای عقیدتی رقیب که میتوان در باب آن پرسید «کدام یک از این نظامات برحق است» متعلّق نمیدانست. این تصور که ادیان ویژگیها و تاریخ خاص خود را دارند، نمونهای از شیءانگاری (object like) نامعقول است که ذهنیت غربی مستعد آن است. آنچه را ما امروزه اسلام، مسیحیت، آیین هندو و بودا مینامیم، از جمله پدیدارهای تاریخی- فرهنگی نشئتگرفته از آنها هستند. همانطور که اختلافات بین ذهنیت شرقی و غربی در مسائل عقلی، اجتماعی، سـ*ـیاسی، هنری، و ... متجلّی شده است، در دین شرقی و غربی نیز متجلی شده است (هیک، 1376: 275 و 276).
3. 2. رویکرد دوم: معناداری حقانیت ادیان با تکیه بر معیارهای دروندینی
در میان پیروان همه ادیان، دیندارانی یافت میشوند که برای حقانیت ادیان صرفاً معیاری دروندینی قائل هستند. آنان معتقدند: 1. حقایق قطعی صرفاً از جانب خدا مکشوف میشود؛ 2. این حقایق قطعی را فقط آنها در اختیار دارند. نتیجه این اعتقاد این است که آنها قاعدتاً باید معتقد باشند که تمامی کسانی که با آنها موافق نیستند نه فقط در اشتباه هستند بلکه با خدا هم مخالف هستند (هوردرن، 1368: 10). به همین دلیل هر دینی به منظور اینکه ثابت کند آن حقایق قطعی را در دست دارد معیاری به دست میدهد که در خود آن دین مقبولیت پیدا کرده است. اکنون به بررسی دو نمونه از مهمترین معیارهای دروندینی میپردازیم.
الف. تجسد منحصر به فرد خدا
این معیار به نحو بسیار برجستهای در الاهیات مسیحی، که امروزه در جامعه مسیحی حاکم است، پذیرفته شده است. دین مسیحیت تجسد (incarnation) خدا را یگانه معیار حقانیت و عامل رستگاری بشر میداند. از نظر مسیحیت، برای اینکه بتوانیم از میان ادیان مختلف دین برحق را تشخیص دهیم، باید ببینیم خدا در کجا تجسد پیدا کرده است. آنان معتقدند یگانه تجسد خدا در سراسر تاریخ بشر، شخص عیسی مسیح بوده است. کارل بارت،به عنوان یک متالّه پروتستان، شدیداً از این نظر دفاع میکند. حتی وی میپذیرد که مسیحیت فی حد ذاته دینی برتر نیست و نمیتوان آن را نقطه اوج یا کمال همه ادیان دانست. بلکه آنچه باعث شده است دین مسیحیت یگانه محمل دین حق باشد، وجود منحصر به فرد عیسی است. خدا به نحوی منحصر به فرد خود را در شخص عیسی متجسد کرده است و بدین وسیله امکاناتی را فراهم آورده تا انسان بتواند با خدا آشتی کند (پترسون و ...، 1366: 405).
انجمن رماننویسی
رمان۹۸
بررسی معیارهای حقانیت ادیان
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com