- عضویت
- 16/7/20
- ارسال ها
- 2,693
- امتیاز واکنش
- 9,215
- امتیاز
- 233
- محل سکونت
- گلنمکستان
- زمان حضور
- 63 روز 21 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یزدگرد پسر شهریار و نوهٔ واپسین شاه برجسته ساسانی خسرو پرویز بود.[۴] برخیتبار مادری او را غیر اشرافی دانستهاند.[۵]شیرویه خسروپرویز را در سال ۶۲۸ از سلطنت برکنار کرد و کشت. سپس دست به کشتار همه ی برادران تنی و ناتی خود زد اما شهریار جان بدر برد.[۶] این کشتار آسیبی بزرگ به شاهنشاهی ساسانی رساند که هرگز ازآن بهبود نیافت. افزون براین برکناری خسروپرویز با جنگهای داخلی دنباله یافت که تا چهارسال به درازا کشید و درآن قدرتمندان و اشراف به استقلال رسیدند و شروع به ایجاد دولت های مستقل کردند و دشمنی میان خاندان اشرافی پارسی و پارتی از سر گرفته شد. پس از چند ماه طاعون شیرویه استانهای باختری شاهنشاهی ساسانی را دربرگرفت که به کشته شدن نیمی از جمعیت مردم و شیرویه منجر شد [۷] پس از شیرویه پسر هشت ساله اش اردشیر سوم به جانشینی وی رسید که پس از دو سال سپهبد برجسته ساسانی به نام شهربراز او را کشت . شهربراز پس از چهل روز در کودتایی بدست فرخ هرمز به قتل رسید که پوران دخت را ، بر تـ*ـخت شاهی نشاند. او یک سال بعد عزل شد ، و حکومت تا یک سال دست به دست می چرخید ، تا اینکه پوران دخت دوباره در سال ۶۳۱ به پادشاهی رسید ، اما تنها یک سال پس از آن، ظاهراً بدست پیروز خسرو ،کشته شد. [5] توانمندترین بزرگان ، رستم فرخزاد و پیروز خسرو ، سرانجام پذیرفتند کردند که باهم همکاری کنند و یزدگرد سوم را بر تـ*ـخت سلطنت نشاندند و بدین ترتیب جنگ داخلی پایان یافت. بیشتر پژوهشگران باور دارند که یزدگرد در زمان تاجگذاری هشت ساله بود. تاجگذاری یزدگرد به سال ۶۳۲ میلادی در آتشکده آناهید در استخر رخداد.[۸] استخر در فارس-خاستگاه ساسانیان- جایداشت و در زمانهٔ آشوبزدهٔ اواخر روزگار ساسانی به وفاداری و پشتیبانی مردمان آن سامان اعتماد بیشتری میرفت. تاجگذاری یزدگرد سوم در این نقطه بازگشتی بود به جایگاه تاجگذاری آغازین شاهان ساسانی؛ چرا که پس از گذر از برپایی این شاهنشاهی بیشتر شاهان ساسانی در تیسفون تاج بر سر مینهادند.
هرچند سلطنت یزدگرد که حکایت از رفع اختلافها و همبستگی دولتمردان میکرد، نور امیدی در دلها افکند و جان تازهای در کالبد روستاییان و دهقانان که مزارع آنان محل تاخت و تاز بادیهنشینان شده بود دمید، و آنها را دوباره به تلاش و کوشش واداشت، تا جایی که در بسیاری جاها آنچه را که از دست داده بودند دوباره بازپس گرفتند، و وضع حمله و دفاع میرفت که به صورت دیگری درآید، ولی سیر حوادث به زودی نشان داد که شاه نویافته همسنگ وظیفه بسیار خطیری که بر عهده او نهاده شده بود نیست و رویارویی با حوادثی که در شرف تکوین بود از عهده فردی بیتجربه چون او خارج است. نخستین اثر این ناآگاهی و بیتجربگی که از آن اثرهای نامتناظر برخاست و در جنگی نمودار گشت که بعدها در تاریخ به جنگ قادسیه معروف گردید.
در سال ۶۳۳ میلادی در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد.[۱۰]
یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد.[۱۱] او توانست در جنگی بنام جنگ پل قوای اعراب را شکست دهد.[۱۲]
در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تهیهٔ جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری در تحت ریاست رستم فرخزاد آراست عدهٔ آن را یکصد و بیست هزار نفر نوشتهاند. عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخریه بود ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگریسته و اشاره به فلاکت آنها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار میخورید و بچههای خودتان را میکشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواستهاست غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کردهاید، حکمیت با آن است.[۱۲]
در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی بنام جنگ قادسیه در نزدیک حیره، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ چهار روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج ایران را اداره میکرد، در حالیکه در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست سپاه اعراب افتاد. پس از این فتح بزرگ مسلمانان حیره را گرفتند و بجانب تیسفون روی نهادند.[۱۱] یزدگرد به سعد بن ابی وقاص فرماندهٔ قوای اعراب پیشنهاد کرد که ممالک آن سوی دجله را به مسلمین واگذارد و طرفین صلح نمایند ولی او این تکلیف را به استهزا رد کرد.[۱۳] در بهار سال ۶۳۷ میلادی در اطراف پایتخت افواج نگهبان ایرانی عرضهٔ تیغ شدند و باقی سپاهیان نیز رو به هزیمت نهادند. با نزدیک شدن سپاه اعراب یزدگرد از پایتخت گریخت. همچنین جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون نیز همهٔ دارایی خود را رها کردند و گریختند و در شهر کسی باقی نماند.[۱۴][۱۵] سعد بن ابی وقاص همراه با شصت هزار مرد عرب با فتح و پیروزی وارد پایتخت خالی شد.[۱۶]
سعد در ابتدا میخواست قشون ایران را تعقیب کند ولکن عمر به او دستور داد، تابستان را در مدائن بگذراند، پس از چندی به سعد خبر رسید که یزدگرد در حلوان قشونی جمع کردهاست و در صدد جنگ است. سعد در چهارمین جنگ بنام جنگ جلولاء با یزدگرد به نبرد پرداخت و شکست دیگری به سپاه او وارد آورد.[۱۳]
سرانجام آخرین جنگ بزرگ در سال ۶۴۲ میلادی،[۱۷] بنام جنگ نهاوند که اعراب آن را فتحالفتوح نامیدهاند، رخ داد و سپاه یزدگرد با همهٔ فزونی شماره و آمادگی جنگی آخرین شکست را از سپاه عرب خورد.[۱۸]
از آنجایی که ارتش ایران از زمان قباد یکم به چهار بخش در چهارگوشهٔ کشور تقسیمشدهبود، شکست در جنگ نهاوند فلات مرکزی ایران را در برابر اعراب مهاجم بیدفاع گذارد. به دلیل جنگهای دامنهدار پیشین گردآوری نیروهای دفاعی ممکن نمیشد و اطلاعات مربوط به نبردهای پس از نهاوند که از سوی منابع اسلامی نقلشده بیشتر مقاومتهای محلی ایرانیان بوده و پیرامون شمار سربازان ایرانی غلو بسیاری شدهاست.[۱۹]
انجمن رمان نویسی
رمان۹۸
هرچند سلطنت یزدگرد که حکایت از رفع اختلافها و همبستگی دولتمردان میکرد، نور امیدی در دلها افکند و جان تازهای در کالبد روستاییان و دهقانان که مزارع آنان محل تاخت و تاز بادیهنشینان شده بود دمید، و آنها را دوباره به تلاش و کوشش واداشت، تا جایی که در بسیاری جاها آنچه را که از دست داده بودند دوباره بازپس گرفتند، و وضع حمله و دفاع میرفت که به صورت دیگری درآید، ولی سیر حوادث به زودی نشان داد که شاه نویافته همسنگ وظیفه بسیار خطیری که بر عهده او نهاده شده بود نیست و رویارویی با حوادثی که در شرف تکوین بود از عهده فردی بیتجربه چون او خارج است. نخستین اثر این ناآگاهی و بیتجربگی که از آن اثرهای نامتناظر برخاست و در جنگی نمودار گشت که بعدها در تاریخ به جنگ قادسیه معروف گردید.
در سال ۶۳۳ میلادی در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد.[۱۰]
یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد.[۱۱] او توانست در جنگی بنام جنگ پل قوای اعراب را شکست دهد.[۱۲]
در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تهیهٔ جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری در تحت ریاست رستم فرخزاد آراست عدهٔ آن را یکصد و بیست هزار نفر نوشتهاند. عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخریه بود ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگریسته و اشاره به فلاکت آنها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار میخورید و بچههای خودتان را میکشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواستهاست غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کردهاید، حکمیت با آن است.[۱۲]
در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی بنام جنگ قادسیه در نزدیک حیره، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ چهار روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج ایران را اداره میکرد، در حالیکه در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست سپاه اعراب افتاد. پس از این فتح بزرگ مسلمانان حیره را گرفتند و بجانب تیسفون روی نهادند.[۱۱] یزدگرد به سعد بن ابی وقاص فرماندهٔ قوای اعراب پیشنهاد کرد که ممالک آن سوی دجله را به مسلمین واگذارد و طرفین صلح نمایند ولی او این تکلیف را به استهزا رد کرد.[۱۳] در بهار سال ۶۳۷ میلادی در اطراف پایتخت افواج نگهبان ایرانی عرضهٔ تیغ شدند و باقی سپاهیان نیز رو به هزیمت نهادند. با نزدیک شدن سپاه اعراب یزدگرد از پایتخت گریخت. همچنین جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون نیز همهٔ دارایی خود را رها کردند و گریختند و در شهر کسی باقی نماند.[۱۴][۱۵] سعد بن ابی وقاص همراه با شصت هزار مرد عرب با فتح و پیروزی وارد پایتخت خالی شد.[۱۶]
سعد در ابتدا میخواست قشون ایران را تعقیب کند ولکن عمر به او دستور داد، تابستان را در مدائن بگذراند، پس از چندی به سعد خبر رسید که یزدگرد در حلوان قشونی جمع کردهاست و در صدد جنگ است. سعد در چهارمین جنگ بنام جنگ جلولاء با یزدگرد به نبرد پرداخت و شکست دیگری به سپاه او وارد آورد.[۱۳]
سرانجام آخرین جنگ بزرگ در سال ۶۴۲ میلادی،[۱۷] بنام جنگ نهاوند که اعراب آن را فتحالفتوح نامیدهاند، رخ داد و سپاه یزدگرد با همهٔ فزونی شماره و آمادگی جنگی آخرین شکست را از سپاه عرب خورد.[۱۸]
از آنجایی که ارتش ایران از زمان قباد یکم به چهار بخش در چهارگوشهٔ کشور تقسیمشدهبود، شکست در جنگ نهاوند فلات مرکزی ایران را در برابر اعراب مهاجم بیدفاع گذارد. به دلیل جنگهای دامنهدار پیشین گردآوری نیروهای دفاعی ممکن نمیشد و اطلاعات مربوط به نبردهای پس از نهاوند که از سوی منابع اسلامی نقلشده بیشتر مقاومتهای محلی ایرانیان بوده و پیرامون شمار سربازان ایرانی غلو بسیاری شدهاست.[۱۹]
انجمن رمان نویسی
رمان۹۸
همه چیز درباره یزدگرد سوم
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com