نقد و بررسی رمان تراشه های ذهول
به نام مناسب ترین واژه ها * به رسم محبت به نام خدا
با شنیدن اسم تراشه ذهول، حس کنجکاوی پیدا میکنم و آن هم به دلیل اسم تازه و جدید این رمانه.
تراشه به معنای یک برش یا بخش و ذهول به معنای فراموشی یا غفلت. در ابتدا درک معنی، کمی دشوار است اما در نهایت برای خواننده تایید میشود که اسم با محتوای رمان هماهنگ است. قسمت بعد که خلاصه رو نشون میداد، در واقع چکیده رمان رو به ما میگفت. این امر توی رمان نویسی غلطه نویسنده عزیز. خلاصه یک رمان باید بتونه سوالاتی رو غیر مستقیم مطرح کنه تا نویسنده رمان رو به اشتیاق پیدا کردن اونا بخونه. علاوه بر اینکه خلاصه شما سوال انگیز نبود، اطلاعاتی را هم لو داده بود و این توی حرفه ما، غلط است. به طور مثال:
-اسم من کارلا بایت است.
-روانشناسی به خوبیِ الایژا دلاتر بیابند.
و اما مقدمهای که توی رمان شما نبود! پیشنهاد میکنم حتما مقدمهای اضافه کنید و صحبت های صریح کارلا رو اینجا به زبون بیارید. وقتی وارد رمان شدیم در ابتدا شروع خیلی ساده به نظر اومد اما وقتی حرف از کابوس های بیدلیل کارلا شد، بحث جالب شد.
نگارش رمان شما هم نکته مثبتی بود که خواننده رو نگه میداشت چون شما تا حد زیادی نگارشات رو رعایت کرده بودین. بافت رمان شما هم که اول شخص داشت، به دلیل اینکه تغیر مداوم راوی نداشت یکدست و زیبا بود. رمان شما تونسته بود، خواننده رو به خوبی دنبال خودش بکشونه و یا به حالتی توی رمان غرق کنه.
-سرم را به نشانهی تایید تکان دادم.
توصیفات های به جا و کامل حالت شخصیتها، باعث میشد خواننده بتونه شخصیت رو تصور کنه.
-بی تعارف روی مبل چرمی شیری رنگ مقابل او مینشستم.
توصیفات مکان که نوعی دیگر از توصیفات هست هم، به خوبی جلوه میکرد.
-با چشمان طوسیاش به من نگاه کرد.
توصیفات ظاهر هم که کم کم صورت میگرفت، باعث شد شخصیت های شما توی ذهن شکل بگیرن.
اما نکته دیگه لازم در مورد جان گرفتن شخصیتها، باور پذیریه. رمان شما باور پذیری خوبی داشت. از اونجایی که تونسته بودین معمایی واقعی در مورد کابوس های کارلا که نشئنی علمی-تخیلی داشتن طرح کنین اما در آخر این سیر بهم خورد. زیرا که چرا توماس بار اول بدون اجازه کارلا تراشه را دراورد اما بار دوم وقتی حتی کارلا خودش اجازه داد مخالفت کرد!
یا به طور مثال اون سازمان که دست توی کارهای خطرناک و سری داشت چطور به راحتی حرفهای بدون صحت رو قبول کردن؟ و نکته آخر هم این که جایی که کارلا قدرتش را نشان داد، نیاز بود توضیحات بیشتری داده بشه تا شبیه رمان های فانتزی نشه!
بعد باور پذیری، نکته دیگر شخصیت پردازی شماست. شما در واقع به خوبی از پس اینکار بر نیومدین.
شخصیتها تضاد اخلاقی داشتن (گفته شد کارلا شخصیت ترسویی داره اما در آخر حرف از فداکاری او زده شد) همچنین ما اطلاعی از خانواده کارلا و شخصیت توماس نداریم. جدا از اینها، سیر رمان شما تند بود. اتفاقات به سرعت اتفاق میافتادن و ما اصلا عاشقی کارلا و توماس را درک نکردیم. احساسات آنها کی شکل گرفت و کی ایجاد شد؟ بحث بعدی ایده رمان است. تراشه ذهول ایدهای نسبتا نو داشت (با توجه به اینکه گاهی رمان هایی در باب کابوس های خوفناک دیده بودیم) اما کلیشههای قدیمی کوچیکی مثل تحت سرپرستی بودن کارلا رو هم داشت. لیک قدیمی ترین کلیشهها هم اگر با قلم خوبی نوشته بشن، زیبا هستن. اینکه ما در آخر رمان یعنی اوج داستان متوجه شدیم که دلیل کابوس های کارلا به خاطر تراشه توی سرش بوده مثل بمب خوانندهای که من باشم رو به وجد اورد و این تخیل نویسنده شایان تقدیر است. دیالوگها و مونولوگ هایی که توی تراشه ذهول بود هم باهم هماهنگی داشتن. طوری که نصف اطلاعات در دیالوگ و نصف دیگر در مونولوگها بود، جدا از این تقریبا هر دو حجم یکسانی هم داشتن.
در آخر هم بگم که قصد من به هیچوجه تخریب نبود و امیدوارم تونسته باشم کمکی در پیشرفت نویسنده کرده باشم.
نکته: این رمان تا پست سی و چهار توسط بنده نقد شده است.
پایان.
رونده باش،
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.
1399/06/12
_MAHAN_
حنانه سادات میرباقری
حنانه سادات میرباقری
کادر نقد رمان 98