مشاعره با اشعار شهریار

moh@mad · 8/2/23

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

POURIA · 5/3/23

moh@mad گفت:
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

moh@mad · 7/3/23

POURIA گفت:
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری

باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنه دور قمری

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری

باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنه دور قمری

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

niloofar.H · 11/5/23

moh@mad گفت:
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

moh@mad · 15/5/23

niloofar.H گفت:
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

YeGaNeH · 23/5/23

من به بند تو اسیرم تو زِ من بی‌خبری؟
آفرین... معرفت این است که زِ من می‌گذری.

- شهریار

moh@mad · 24/5/23

YeGaNeH گفت:
من به بند تو اسیرم تو زِ من بی‌خبری؟
آفرین... معرفت این است که زِ من می‌گذری.

- شهریار

یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود

یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم

شهریار

YeGaNeH · 22/7/23

من از دل این غار و تو از قله‌ آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم

- شهریار

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی