مشاعره با اشعار مولانا

Moubina · 25/1/23

moh@mad گفت:
از کار جهان سیر شده خاطر عارف
عاشق شده بر شیوه و بر کار دگر بر

دیدست که گر نوش کند آب جهان را
بی‌حضرت تو آب ندارد به جگر بر

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

moh@mad · 25/1/23

Moubina گفت:
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بدنامی و عشق و شور و سرخوشی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توئی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست

matieh · 31/1/23

تعلیم گیرد ذره‌ها زان آفتاب خوش لقا
صد ذرگی دلربا کان‌ها نبودش ز ابتدا

moh@mad · 2/2/23

matieh گفت:
تعلیم گیرد ذره‌ها زان آفتاب خوش لقا
صد ذرگی دلربا کان‌ها نبودش ز ابتدا

ای خدا ای وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن، نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این بستان و این مستان مکن

POURIA · 10/3/23

moh@mad گفت:
ای خدا ای وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن، نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این بستان و این مستان مکن

نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست

M O B I N A · 10/3/23

تا بدین جا بهر دینار آمدم؛
چون رسیدم مس‌ت دیدار آمدم!
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به‌جوش؟

POURIA · 10/3/23

~MOBÍNA~ گفت:
تا بدین جا بهر دینار آمدم؛
چون رسیدم مس‌ت دیدار آمدم!
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به‌جوش؟

شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد

moh@mad · 12/3/23

POURIA گفت:
شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
ساده دل مردی که دل بر وعده مستان نهاد

در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت می‌کنند

niloofar.H · 11/5/23

دیدست که گر نوش کند آب جهان را
بی‌حضرت تو آب ندارد به جگر بر

moh@mad · 15/5/23

niloofar.H گفت:
دیدست که گر نوش کند آب جهان را
بی‌حضرت تو آب ندارد به جگر بر

رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی