خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در رابـ*ـطه با این رمان چیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    24

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۲۹
کنار حوض نشستم و دستم رو داخل آب فرو کردم سرمای آب تمام وجودم رو گرفت دستم قرمز قرمز شده بود اما حس فوق العاده‌ای داشت.
_خود آزاری داری؟!
به کفش‌های مردونه‌ی جفتم نگاه کردم. سرم رو بالا بردم سیاوش بود. دستاش رو توی جیبش گذاشته بود و به من نگاه می‌کرد به احترامش بلند شدم.
_کارم داشتین؟
چند بار با نوک کفشش به زمین کوبید.
_خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • عجیب
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 26 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۰
آروم چشمام رو باز کردم نور لامپ چشمم رو اذیت کرد چشمم رو بستم می‌دونستم توی اتاقم نیستم اما نمی‌دونستم اینجا چیکار می‌کنم بوی مواد ضدعفونی کننده پرزهای بینیم رو اذیت می‌کرد.سوزش دستم باعث شد گردنم رو کج کنم سرم به دستم وصل بود درد تمام بدنم رو گرفت ته گلوم مزه خون می‌داد آخ بلندی گفتم تمام بدنم درد می‌کرد درد عجیبی از پشت سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 24 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۱

روی لبه تـ*ـخت نشسته بودم. نور خورشید از کنار پرده به داخل می‌تابید و چشمم رو اذیت می‌کرد. کیوان رفته بود کارای ترخیصم رو انجام بده. سارا تند تند وسایل رو جمع می‌کرد به طرز عجیبی آروم و دل شکسته‌ شدم دلم یه آشنا ، یه هم خون می‌خواد با اینکه دیروز وقت ملاقات اتاق پر شده بود از عیادت کننده اما احساس غریبی می‌کردم یاد حرف خاله مریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 24 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۲
روی تـ*ـخت نشسته بودم به عکس‌های روی دیوار نگاه می‌کردم به تک تک عکس‌ها خیره می‌شدم به بهترین و زیباترین دیوار خونه‌م، دیوارِ به رنگ آسمون اتاقم که پر از قاب عکس بود، عکس بهترین‌های زندگیم، عکس عزیزترین‌های زندگیم و بی‌وفاترین‌های زندگیم به طرز عجیبی اتاق پر از گل وگیاهم رو دوست داشتم اتاق پر از کتابم،اتاق پر از تنهایی خودم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 22 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۳

دوست، خانواده،همکار ،کسایی هستند که خواسته یا ناخواسته زندگی انسان رو دست‌خوش تغییرات می‌کنن.
دوستی مثل سارا که همیشه همراهته در هیچ زمینه‌ای کوتاهی نمی‌کنه گاهی اوقات سنگ صبوره و گاهی دعوا می‌کنه، گاهی داد می‌زنه،چشمت رو به حقایق زندگیت باز می‌کنه نمی‌زاره به خودت آسیب بزنی.
خانواده، خانواده،خانواده، چیزی که من الان ندارم من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 23 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۴

بهار، سرسبزی، شکوفه زدن، زنده شدن زمین، مهم‌تر از همه عید، عید برای ما نماد همه‌ی این چیزاست، نماد شادابی، نماد عمر دوباره،نماد شروع دوباره.
از بچگی عاشق عیدو لباس عید و عیدی گرفتن بودم عاشق بازار شب عید ، عاشق مغازه‌های پر از سبزه، آکواریوم پر از ماهی قرمز ، حتی عاشف فریاد سمنو‌ آی سمنو مال پای هفت سین سمنو‌های کنار کوچه و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 21 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۵

من جریان زندگی رو همیشه در بازارهای شلوغ می‌بینم در هیاهوی مردم برای بردن یک لقمه نون حلال برای سرسفره، برای بقاء زندگی ،تلاش برای بهتر زندگی کردن.
جریان زندگی رو در خرید پدری می‌بینم که با اندک پول عیدی که دریافت کرده با تمام ذوق و شوق در حال نونَوار کردن فرزندانشه و لبخندبچه‌ای که در اون لحظه واقعی‌ترین لبخند دنیاست و از خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 17 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت۳۶
ربان سفید رو دور سبزه گره دادم و به ساعت نگاه کردم چیز زیادی به تحویل سال نمونده سفره هفت سـ*ـینم فوق‌العاده قشنگ شده پر از گل‌های رز سفیده و سنبل بنفشم با رنگ منحصر به فردش وسط سفره به بقیه گلها فخر می‌فروشه دوباره نگاهی به سفره انداختم ناخودآگاه لبخند روی لـ*ـبم نشست . بعد از چک کردن خونه که واقعا تمیز شده بود و بوی عید می‌داد به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 16 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۷
نزدیک صبح بود چراغ‌ها رو خاموش کردم به خونه کوچیک اما با صفام نگاهی انداختم . شب خوبی بود.آرامش داشتم تونسته بودم بعد ازمدت‌ها برای خودم وقت بزارم بعد از تماس کیوان و یزدان موفق شده بودم با مادرم صحبت کنم و در عجیب‌ترین حالت ممکن گفته بود که شاید تعطیلات سری به تهران بزنم از وقتی این خبر رو شنیده بودم قلبم مالامال از شادی بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 14 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,638
امتیاز
153
سن
32
زمان حضور
5 روز 8 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ۳۸
مادر!عجیب‌ترین،زیباترین،وفادارترین و با محبت‌ترین واژه دنیاست.واژه‌ای که در تمام دنیا یک معنی داره «از خود گذشتگی»
مادرم آمد وچه زیباست این لحظه‌های ناب خداوند و مطمئنا ناب‌تر از دیدار عاشق و معشوق.

داخل فرودگاه بودم. به دلیل تعطیلات حجم رفت و آمد‌ها بیش‌تر از حد انتظارم بود فرودگاه خیلی شلوغ بود نمی‌دونم واقعا چه در شهر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Artemis-ZH97، ozan♪ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا