نویسنده این موضوع
پارت نوزدهم
ماشین رو نزدیک نگهبانی گذاشتم در سمت شاگرد رو باز کردم و جعبههای شیرینی رو برداشتم به طرف اتاقک نگهبانی رفتم.
-آقای احمدی! آقای احمدی!
--بله خانم!
-سلام صبحتون بخیر
-سلام بابا جان
-میشه لطفا امروز شما این جعبهها رو ببرید بالا خیلی دیرم شده.
با لهجه شیرین شمالیش گفت:
-چرا نشه بابا جان من همیشه بهت میگم بزار کمکت کنم خودت...
ماشین رو نزدیک نگهبانی گذاشتم در سمت شاگرد رو باز کردم و جعبههای شیرینی رو برداشتم به طرف اتاقک نگهبانی رفتم.
-آقای احمدی! آقای احمدی!
--بله خانم!
-سلام صبحتون بخیر
-سلام بابا جان
-میشه لطفا امروز شما این جعبهها رو ببرید بالا خیلی دیرم شده.
با لهجه شیرین شمالیش گفت:
-چرا نشه بابا جان من همیشه بهت میگم بزار کمکت کنم خودت...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✺اختصاصی رمان کافه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com