رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت دوم
صدای در اسانسور اومد.
یه آقای حدودا 60 ساله فوق العاده خوش تیپ، با پالتوی بلند مشکی که کلاه شاپو و عصا هم داشت از اسانسور بیرون اومد و مشخص بود عصا فقط جنبه تزیین داره و پشت سرش آقای نسبتا جوانتری بود.هول شدم سریع ایستادم.
-سلام خوش امدید.
چند قدم به طرف میز اومد.با لبخند به صورتم نگاه کرد و گفت:
-سلام از ماست بانو، به به چه صبح دلانگیزی چه خانم جذابی میبینم که سیاوش منشیش رو عوض کرده!
چقدر چرب زبون!
اومدم بگم موقتا اینجام که گفت:
-ولی خوب کرد، اون دختره خیلی نچسب بود.
چشمام گشاد شد، اگر سارا اینجا بود مو روی سرش نمیزاشت.
با عصاش به اتاق سیاوش اشاره کرد و گفت:
-سیاوش هست دیگه؟
-بله بله الان اطلاع میدم.
تلفن رو برداشتم، اما نمیدونستم با کدوم شماره به اتاقش وصل بشم فوری تلفن رو گذاشتم و به طرف در رفتم ،استرس داشتم و شالم رو هر دقیقه مرتب میکردم خودش پشت در بود و فوری در رو باز کرد.
_وای چه سعادتی خوش آمدید خوش آمدید میزبان شما بودن باعث افتخار بندست بفرمایید بفرمایید
چنان خوش اخلاق شده بود و پاچه خواری میکرد که تعجب کرده بودم آیا این همون ادم چند لحظه قبله؟! فوری داخل رفتن و در رو بست. همینکه روی صندلی نشستم صدای تلفن بلند شد.
-بله؟
-3 تا قهوه اسپرسو
بعد با صدای آرومی گفت:
-خودت حتما بیارشون.
چقدر پر رو کاش میتونستم الفاظی رو که داخل دلم نثارش میکردم رو به زبون بیارم.
بلند شدم و به طرف آبدارخونه رفتم.
-آقا رضا؟
-بله دخترم!
-اعلا حضرت فرمودن 3 تا قهوه.
آقا رضا خندید.
_از دست تو دختر.
همین جور که با آقا رضا صحبت میکردم ، به چارچوب در آبدارخونه تکیه داده بودم و کارش رو زیر نظر داشتم.
-آقا رضا چیکار میکنی؟
-قهوه درست میکنم بابا جان!
-اینجوری؟ بدین خودم درست میکنم.
-زحمتت میشه!
- اقا رضا میدونی من در روز چند تا قهوه درست میکنم؟
-تنت سلامت باشه دخترم، کافه چطوره؟ درآمدت خوبه؟
-بد نیست، سعی میکنم بسازم یکم اجارش بالاست،
ولی خوب تا بخوام راه بیوفتم مردم بشناسن طول میکشه.
-خدا کریمه دخترم، خدا خودش روزی رسونه اونم دخترگلی مثل تو.
-مرسی آقا رضا
فنجونهای قهوه رو داخل سینی چیدم و به طرف دفتر رفتم در زدم و داخل شدم.
همین طور که قهوه ها رو روی میز میچیدم پیر مرد کلاهش رو از سرش بلند کرد و روی میز گذاشت و رو به من گفت:
-به سیاوش گفتم عجب منشی خانم و خوشکلی پیدا کردی.
از لحنش اصلا خوشم نیومد. حس خوبی نداشتم ، بی ادبانه و گستاخ بود به ارجمند نگاه کردم اونم کلافه بود گره کرواتش رو شل کرد، فقط میخواستم از اون نگاه سنگین فرار کنم، خیلی اروم با اجازهای گفتم و به طرف در رفتم، دستم هنوزبه در نرسیده بودم که گفت:
-این قهوه رو تو درست کردی؟
خدا وکیلی گلوش نسوخت؟!
-بله جناب!
-فوق العادست، هر چند از همچین بانویی بعید نبود، سیاوش میگه همهی این شیرینیها هم هنر شماست.
یعنی این چند دقیقه این پیرمرد فقط در مورد من صحبت کرده بود؟!
به سیاوش نگاه کردم با ابرو اشاره کرد زود برو بیرون.
به زور لبخند زدم.
-مزاحمتون نمیشم.
به سمت در پرواز کردم، اومدم بیرون حالم اصلا خوب نبود، حالم از نگاه های بیپرواش بهم میخورد. دلم میخواست چشماش رو در بیارم. هر چی فحش ازطفولیت تا الان یاد گرفته بودم نثارش کردم. اصلا همش تقصیر این سارای بی نزاکته اگر به موقع رسیده بود من الان گرفتار نبودم و الان داشتم تو کافه به گلام آب میدادم.
سرم رو روی میز گذاشتم یک ساعت بعد از صدای در متوجهه شدم قصد رفتن کردن از پشت میز بلند شدم به طرف میز اومد.
با همون لبخند زشت و لحن چاپلوسانهش گفت:
-بانو همه چیز عالی بود در ضمن هر وقت از سیاوش خسته شدی در شرکت من به روی تو بازه.
شروع به خندیدن کرد به ارجمند چشمک زد ارجمند هم الکی خندید .
-خداحافظ بانوی زیبا!
-در پناه حق.
به طرف آسانسور رفت قبل از سوار شدن به من نگاه کرد کلاهش رو برداشت و دوباره روی سرش گذاشت وقتی در آسانسور بسته شد. ارجمند به طرفم اومد کلمه عوضی رو شنیدم که با حرص گفت و بعد با حالت عصبی گفت:
-میتونی بری، بعدا شماره حسابت رو به سارا بده تا پول بریزن به حسابت.
من که خیلی عصبی شده بودم و مطمئنم پوست سفیدم الان قرمز شده کیفم رو برداشتم.
با عصبانیت گفتم:
-به پول شما احتیاجی ندارم، بخاطر سارا موندم و با سرعت از پلهها پایین رفتم.