خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در رابـ*ـطه با این رمان چیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    24

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام آنکه ما را زندگی داد
وزان پس مژده پایندگی داد
نام رمان: کافه آرزوها
نویسنده: elaheh.1991 کاربر انجمن رمان 98
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
ناظر: Matiᴎɐ✼
سطح: اختصاصی
خلاصه: بعضی اوقات فکر می‌کنم که خدا جانان را برای ما فرستاد. برای نجات زندگی از دست رفته ما، برای سر و سامان دادن به این قلب و روح خسته ما.
جانان پایه‌های متزلزل زندگی ما را محکم کرد و در خاکش بذر محبت کاشت تا ما رنگی دیگر از این زندگی را ببینیم.
ترک‌های قلب سنگی ما را مرهم گذاشت و قلبی لبریز از احساس تقدیممان کرد.
عجب معبودی، خلق کرده این محبوب دل را.


✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: لاله ی واژگون، YeGaNeH، Matiᴎɐ✼ و 63 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
با نام و یاد خدا و یاری شما، رمان رو شروع می‌کنم. خوشحال می‌شم نظراتتون رو برام کامنت کنید. با جان و دل، انتقاد و پیشنهاد‌های شما دوستان عزیز
رو پذیرا هستم. امیدوارم لحظات خوبی رو کنار هم سپری کنیم.
تمام سعیم رو می‌کنم پارت گذاری منظمی داشته باشم.
مقدمه:من دختری از این دیار که جبر زمانه یا شاید تعصب خانواده باری بر کمرم نهاده.
اما من به هدفم می‌نگرم راه طولانیست و پر پیچ و خم، اما ناممکن، ناممکن است.
دست بر زمین می‌گذارم و بلند می‌شوم زانوهایم خراشیده و کف دستانم پر از سنگریزه، مرهم می‌گذارم بر این زخم‌ها، اما یک چیز را خوب می‌دانم که خدا مرا می‌بیند. دستی به سویم دراز می‌کند شاید این دست دستی باشد هم معنی نام خدا.


✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: لاله ی واژگون، YeGaNeH، زهرا.م و 57 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت اول
سرم رو به سمت آسمون می‌برم این برف هم انگار تصمیم نداره قطع بشه، به صندلی عقب نگاه می‌کنم، کیک و شیرینی‌های چیده شده رو می‌بینم به ساعتم نگاه کردم، وای ساعت هشته فقط امیدوارم سر ساعت برسم. برف شدت گرفته و این ماشین زپرتی هم راه نمی‌ره. ماشین روی آسفالت لیز می‌خوره و صدای موبایلم رو مخم می‌ره.
با عصبانیت جواب دادم:
-بفرمایید؟
-الو خانم شکیبا!
-بله خودم هستم.
صداش اوج گرفت.
-خانم ساعت رو دیدید؟! الان مهمانای من میرسن و شما هنوز نرسیدین،میز رو هم نچیدین!
پام رو بیشتر روی گاز فشار میدم.
-بله درست می‌فرمایید، نزدیک شرکتم.
-خانم سریع‌تر لطفا این مهمانا خیلی برای من مهماً.
-چشم چشم اومدم.
-اینقدر استرس گرفته بودم که موقع پارک کردن محکم به ماشین پشتی زدم ماشین رو جلو آوردم که کج شد مجبور شدم بیخیال بشم و پیاده شدم . دویدم طرف آسانسور طبقه 6 رو زدم. داخل مثل همیشه نبود، حتی سارا هم پشت میزش نبود.
-آقا رضا! آقارضا!
آقا رضا با لبخند همیشگیش جلو اومد.حتی آقا رضا هم تغییر کرده بود و لباس پلو خوریش رو پوشیده بود.
-سلام به به آقا رضا،خوشتیپ کردی؟ خبریه؟
-اقا رضا خندید، گفت:
-زبون نریز دختر، سریع میز آقا رو بچین.
-آقاتون دست و دلباز شدن!
-برو میز رو بچین بعد بیا چایی بریزم با هم بخوریم.
به طرف در رفتم و در زدم.
-بفرمایید؟!
دفتر بزرگ و شیکی که یک طرفش کاملا شیشه بود نظرم رو جلب کرد هر چند که خود آقای رئیس با اون کت و شلوار رسمی و کروات و موهای بالا زده دست کمی از دفترش نداشت.
_سلام
-سلام
با اخم گفت:
-میز رو بچین!
جه بد اخلاق! این بود رئیس سارا؟! که از صبح تا شب، مخ من رو خورده بودو از کمالاتش می‌گفت. حالا نمی‌دونم سارا خودش کدوم گوریه؟
خیلی شیک و تمیز میز رو چیدم خودم از دیدنش دل ضعفه گرفتم اینقدر عجله کرده بودم که صبحانه هم نخورده بودم . سرم رو بلند کردم، دیدم خیلی دقیق داره من رو نگاه میکنه.
-با اجازتون من دیگه مرخص بشم، دیرم شده.
چهره‌ش از اون حالت جدی بیرون اومد و با لبخند مسخره گفت:
-دوست سارایی؟
اوه چه صمیمی!
-بله
-دیدی که نرسیده!
-بله نبودن.
-خیلی از کارمندا رو فرستادیم مرخصی و این مهمان خیلی برای من مهمه، زشته من منشی نداشته باشم. در ضمن منظورم منشی خانومه!
چند قدم جلو اومد.قدم تا سرشونه‌ش می‌رسید.
مشخص بود چیزی می‌خواد بگه
_یک ساعتی اینجا جای سارا باش، تا مهمان‌ها برن، مطمئنن ازخجالتت در میام.
-ولی من دیرم شده، نمیدونم اطلاع دارید یا نه؟اما من یه کافه دارم.
ساعت رو نگاه کردم.
-کافه من همیشه این موقع بازه!
-فکر نمیکنم تو این هوا کسی فکر کافه رفتن به سرش بزنه ولی خوب هزینه این رو هم حساب می‌کنم.
هول شدم.
نه نه بحث پولش نیست!
-پس چی؟ یک ساعت بیشتر طول نمی‌کشه!نمی‌دونستم چی بگم خجالت می‌کشیدم قبول نکنم.
-اما من چیزی از منشی گری نمی‌دونم.
-خانم کار خاصی قرار نیست انجام بدید. فقط راهنماییشون کنید به اتاق من همین.
-چشم فقط!
به لکنت افتادم فامیلیش رو نمیدونستم اما از صحبت های سارا که روزی ده بارخودش رو قربونیش می‌کرد. می‌دونستم اسمش سیاوشه.
-ببخشید من فامیلی شما رو نمی‌دونم.
اخمی کرد و گفت:
-سیاوش ارجمند هستم.
-خوشوقتم از آشناییتون شکیبا هستم.
سرش رو چند بار تکون داد، و در اوج بی ادبی گفت:
-می‌تونید بیرون باشید.
چشمام گشاد شد. ادم اینقدر بی ادب، خاک بر سر من که قبول کردم.
با اخم بیرون اومدم، از عمد در رو محکم بستم. همینکه پشت میز نشستم شروع کردم به رصد کردن دفتر چند بار این قسمت اومده بودم اما از این زاویه دفتر رو ندیده بودم تلفن روی میز زنگ خورد.
-باید جواب می‌دادم بعد ازچند زنگ تلفن رو برداشتم.
-خانم استخاره می‌گیری؟
فوری داخل سقف دنبال دوربین گشتم.
-حالا نمی‌خواد دوربین رو پیدا کنید، مهمانم که اومد، خودتون پذیرایی کنید.
با تاکید گفت:
-فقط خودتون!
-من!
-بله شما!
و در اوج بی ادبی قطع کرد. عصبی شدم، به دوربین نگاه کردم و جوری که متوجه بشه گفتم:
-بی‌شعور


✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saba☆، لاله ی واژگون، YeGaNeH و 56 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت دوم
صدای در اسانسور اومد.
یه آقای حدودا 60 ساله فوق العاده خوش تیپ، با پالتوی بلند مشکی که کلاه شاپو و عصا هم داشت از اسانسور بیرون اومد و مشخص بود عصا فقط جنبه تزیین داره و پشت سرش آقای نسبتا جوان‌تری بود.هول شدم سریع ایستادم.
-سلام خوش امدید.
چند قدم به طرف میز اومد.با لبخند به صورتم نگاه کرد و گفت:
-سلام از ماست بانو، به به چه صبح دل‌انگیزی چه خانم جذابی می‌بینم که سیاوش منشیش رو عوض کرده!
چقدر چرب زبون!
اومدم بگم موقتا اینجام که گفت:
-ولی خوب کرد، اون دختره خیلی نچسب بود.
چشمام گشاد شد، اگر سارا اینجا بود مو روی سرش نمی‌زاشت.
با عصاش به اتاق سیاوش اشاره کرد و گفت:
-سیاوش هست دیگه؟
-بله بله الان اطلاع می‌دم.
تلفن رو برداشتم، اما نمی‌دونستم با کدوم شماره به اتاقش وصل بشم فوری تلفن رو گذاشتم و به طرف در رفتم ،استرس داشتم و شالم رو هر دقیقه مرتب می‌کردم خودش پشت در بود و فوری در رو باز کرد.
_وای چه سعادتی خوش آمدید خوش آمدید میزبان شما بودن باعث افتخار بندست بفرمایید بفرمایید
چنان خوش اخلاق شده بود و پاچه خواری می‌کرد که تعجب کرده بودم آیا این همون ادم چند لحظه قبله؟! فوری داخل رفتن و در رو بست. همینکه روی صندلی نشستم صدای تلفن بلند شد.
-بله؟
-3 تا قهوه اسپرسو
بعد با صدای آرومی گفت:
-خودت حتما بیارشون.
چقدر پر رو کاش می‌تونستم الفاظی رو که داخل دلم نثارش می‌کردم رو به زبون بیارم.
بلند شدم و به طرف آبدارخونه رفتم.
-آقا رضا؟
-بله دخترم!
-اعلا حضرت فرمودن 3 تا قهوه.
آقا رضا خندید.
_از دست تو دختر.
همین جور که با آقا رضا صحبت می‌کردم ، به چارچوب در آبدارخونه تکیه داده بودم و کارش رو زیر نظر داشتم.
-آقا رضا چیکار می‌کنی؟
-قهوه درست می‌کنم بابا جان!
-اینجوری؟ بدین خودم درست می‌کنم.
-زحمتت میشه!
- اقا رضا می‌دونی من در روز چند تا قهوه درست می‌کنم؟
-تنت سلامت باشه دخترم، کافه چطوره؟ درآمدت خوبه؟
-بد نیست، سعی می‌کنم بسازم یکم اجارش بالاست،
ولی خوب تا بخوام راه بیوفتم مردم بشناسن طول می‌کشه.
-خدا کریمه دخترم، خدا خودش روزی رسونه اونم دخترگلی مثل تو.
-مرسی آقا رضا
فنجون‌های قهوه رو داخل سینی چیدم و به طرف دفتر رفتم در زدم و داخل شدم.
همین طور که قهوه ها رو روی میز می‌چیدم پیر مرد کلاهش رو از سرش بلند کرد و روی میز گذاشت و رو به من گفت:
-به سیاوش گفتم عجب منشی خانم و خوشکلی پیدا کردی.
از لحنش اصلا خوشم نیومد. ‌حس خوبی نداشتم ، بی ادبانه و گستاخ بود به ارجمند نگاه کردم اونم کلافه بود گره کرواتش رو شل کرد، فقط می‌خواستم از اون نگاه سنگین فرار کنم، خیلی اروم با اجازهای گفتم و به طرف در رفتم، دستم هنوزبه در نرسیده بودم که گفت:
-این قهوه رو تو درست کردی؟
خدا وکیلی گلوش نسوخت؟!
-بله جناب!
-فوق العادست، هر چند از همچین بانویی بعید نبود، سیاوش میگه همه‌ی این شیرینی‌ها هم هنر شماست.
یعنی این چند دقیقه این پیرمرد فقط در مورد من صحبت کرده بود؟!
به سیاوش نگاه کردم با ابرو اشاره کرد زود برو بیرون.
به زور لبخند زدم.
-مزاحمتون نمیشم.
به سمت در پرواز کردم، اومدم بیرون حالم اصلا خوب نبود، حالم از نگاه های بی‌پرواش بهم می‌خورد. دلم می‌خواست چشماش رو در بیارم. هر چی فحش ازطفولیت تا الان یاد گرفته بودم نثارش کردم. اصلا همش تقصیر این سارای بی‌ نزاکته اگر به موقع رسیده بود من الان گرفتار نبودم و الان داشتم تو کافه به گلام آب می‌دادم.
سرم رو روی میز گذاشتم یک ساعت بعد از صدای در متوجهه شدم قصد رفتن کردن از پشت میز بلند شدم به طرف میز اومد.
با همون لبخند زشت و لحن چاپلوسانه‌ش گفت:
-بانو همه چیز عالی بود در ضمن هر وقت از سیاوش خسته شدی در شرکت من به روی تو بازه.
شروع به خندیدن کرد به ارجمند چشمک زد ارجمند هم الکی خندید .
-خداحافظ بانوی زیبا!
-در پناه حق.
به طرف آسانسور رفت قبل از سوار شدن به من نگاه کرد کلاه‌ش رو برداشت و دوباره روی سرش گذاشت وقتی در آسانسور بسته شد. ارجمند به طرفم اومد کلمه عوضی رو شنیدم که با حرص گفت و بعد با حالت عصبی گفت:
-می‌تونی بری، بعدا شماره حسابت رو به سارا بده تا پول بریزن به حسابت.
من که خیلی عصبی شده بودم و مطمئنم پوست سفیدم الان قرمز شده کیفم رو برداشتم.
با عصبانیت گفتم:
-به پول شما احتیاجی ندارم، بخاطر سارا موندم و با سرعت از پله‌ها پایین رفتم.


✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • پوکر
Reactions: Saba☆، لاله ی واژگون، YeGaNeH و 57 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت سوم
کافه خلوت بود. این برف سنگین داخل این چند روز کار من رو کساد کرده. امیدوارم تا چند روز آینده هوا خوب بشه. منم دخل و خرجم درست بشه. به کافه نگاه می‌کنم. با کلی آرزو درستش کردم. بخاطر همین اسمش رو گذاشتم کافه آرزوها،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saba☆، لاله ی واژگون، YeGaNeH و 57 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان انجمن رمان نویسی
پارت چهارم
به ساعتم نگاه کردم. ساعت پنج بود. اما آسمون تاریکه تاریکه بی‌حوصله دکمه آسانسور رو زدم و منتظر شدم. سه روز از اومدن سارا می‌گذره وسارا هر سه روز زنگ زده و گفته ارجمند کارم داره. اگر اصرار سارا نبود واقعا امروز هم این طرفا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saba☆، لاله ی واژگون، YeGaNeH و 53 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان انجمن رمان نویسی
پارت پنجم
برگشت و با تردید به صورتم نگاه کرد مطمئنم حال خودش هم خوب نبود.
-حقیقتا من چیزی نمی‌خوام اما یادته اون روز یه مهمان داشتم؟
جوابش رو ندادم.
با ارامش گفت:
-یادته؟
-بله یادمه.
-نمی‌دونم می‌دونی یا نه اسمش صادقیه. خیلی خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saba☆، لاله ی واژگون، YeGaNeH و 56 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان انجمن رمان نویسی
پارت ششم
. نمی‌دونم چقدر گذشته یا چقدر گریه کردم که با صدایی که به شیشه ماشین خورد به خودم اومدم.
دوست ارجمند بود.
درو باز کرد و نشست و من فقط به این فکر می‌کنم من کی اجازه دادم که سوار بشه، مثل اینکه این جماعت پولدار همیشه خودشون رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saba☆، YeGaNeH، زهرا.م و 50 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان بهترین انجمن رمان نویسی
پارت هفتم
امروز نسبت به چند روزه گذشته حالم بهتره و این رو مدیون تمرین‌های روانشناسیم.
اصلا به صادقی و پیشنهاد مزخرفش فکر نکردم.
خودم رو به درست کردن کلی کیک و شیرینی طرح انار و هندونه سر گرم کردم آخه امشب یلداست.
بارون از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saba☆، YeGaNeH، زهرا.م و 47 نفر دیگر

elaheh.1991

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/7/20
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
1,645
امتیاز
153
سن
33
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانلود رمان بهترین انجمن رمان نویسی
پارت هشتم
غروب بود. همون طور که فکر می‌کردم کافه شلوغ بود. توی اشپز خونه بودم و کاسه‌های انار رو با پونه و گل پر تزیین می‌کردم. که صدای بهنام اومد:
-اوه اوه جانان!
-چی شده؟
-مشتری اومد.
-خوش آمد. چرا اینطوری می‌کنی؟
-اخه از ما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کا‌فه آرزوها | elaheh.1991 کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: Saba☆، YeGaNeH، Silaaaaaaa و 51 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا