خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتان چیست؟


  • مجموع رای دهندگان
    5

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترم را دیدم که دست در دست نوه ی کوچکم، یوسف دارد. خود را هم قد یوسف کردم و گفتم: نمیخوای بیای پیش بابا بزرگت؟
یوسف با سرعت به سویم آمد و من نیز او را در حصار دستانم گرفتم و تمامی خاطرات ناخوش را به فراموشی سپردم. در حالی که آنان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این بین اتفاقی خوشایند افتاد. من دیگر هیچ چیز را احساس نمی‌کردم و در سکوتی مطلق غرق شده بودم. کمی بالاتر از سطح زمین بودم و جسم خود را می دیدم که پزشکان تلاش می کردند از طریق شک دادن مرا به زندگی باز گردانند.
مادرم را دیدم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
تاریخ: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، ساعت 30 دقیقه بامداد

مکان: منطقه ی جنگی، آغاز عملیات بیت المقدس

راوی: احمدرضا (پسر شهید،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 14 نفر دیگر

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعید که از همرزمان خوب من بود، بطری حاوی شربت آب و لیمو در آورد و به سمت من گرفت و گفت: فعلا این رو بخور که جیگرت حال بیاد تا نتونی شربت شهادت رو با ولع کتری سر بکشی که به ما هم برسه.
حاجی مظفری گفت: نگران نباشید به همتون می رسه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای ساغر، دخترم مرا به خود آورد. او پرسید: باز هم کجا رفتی پدر؟
گفتم: یاد خاطره نامه ی احمدرضا افتادم که دوستش سعید تحویل گرفته بود و بعد از شش سال که از اسارت برگشت اون رو به ما داد. یادش به خیر...
- فکر کنم جانباز شد.
- آره تازه الان سردار سپاه هم هست. خیلی بچه ی خوبیه.
زنگ خانه به صدا در آمد. دخترم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

amir.m

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/20
ارسال ها
73
امتیاز واکنش
1,059
امتیاز
178
زمان حضور
7 روز 17 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
قلبم تیر کشید. نفس هایم به شماره افتاد. حال هیچکس در خانه ام نبود و دخترم و نوه ام، برای دیدار دامادم، به بیرون رفته بودند. ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



داستان کوتاه خاطره | amir.m کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، *ELNAZ*، Saghár✿ و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا