خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸| انجمن رمان ۹۸

به نام خدا​

نام رمان: شبی با دیوانه.
نویسنده: نرجس شاهدادی(nana80)
ژانر: عاشقانه
ناظر: Narín✿
خلاصه:
پریا دختری که تازه فارغ التحصیل شده؛ برای کار وارد تیمارستانی که جای درمان، شکنجه‌گاه مردم بی‌گنـ*ـاه است.
آدمی که در گوشه‌ی این تیمارستان به غم و غصه، غل و زنجیر شده، و تنها یک‌چیز باعث آزادی‌ از زندان تنهایی‌اش می‌شود!


در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، ~HadeS~ و 18 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸ | انجمن رمان۹۸، بهترین انجمن رمان نویسی

مقدمه:
عشق؛ واژه‌ای که برای هرکس، معنایی متفاوت دارد!
برای من، دیدار مجدد تو بود!
پس با تمام وجود، از ترس‌ها و انسان‌هایی که سعی دارند تو را دیوانه جلوه دهند، می‌جنگم!
چون، تو دیوانه نیستی!

سلام. امیدوارم که از رمانم خوشتون بیاد و این اولین کار بنده است و منتظر نظرات قشنگ شما هستم.


در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، ~HadeS~ و 13 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸|انجمن رمان۹۸
روزهای که فکر می‌کردم، توانایی تغییر همه چیز رو دارم. روزهای که فکر می‌کردم، کنارش می‌تونم خوشبخت‌ترین زن دنیا باشم؛ چقدر ساده بودم.
"اتاق شماره دو"
طبق چیزهایی که شنیده بودم؛ اون‌جا که من می‌خواستم کار کنم، وضعیت خوبی نداره! به برگه تو دستم نگاه می‌کردم. برگه‌ای که بعدا سرنوشت من رو تغییر می‌داد!
دوست نداشتم؛ برای روز اول خیلی تو چشم باشم.‌ اما؛ دوست داشتم یک تیپ رسمی بزنم. مانتو مشکی که آستین‌هاش پف حالت بود، پوشیدم. روی آستین‌هاش گل‌های ریز صورتی و قرمز گلدوزی شده بود. به خودم تو آینه نگاه کردم. من می‌تونم! می‌تونم که موفق بشم!
یک لـبخند به خودم زدم. خیلی قشنگِ که آدم خودش رو باور داشته باشه. به سرعت لباس‌هام رو پوشیدم و یک آرایش‌ملایم کردم‌. دوست داشتم تو جلسه اول مرتب باشم. از اتاق بیرون اومدم.
مامان بدو ‌بدو، با یک سینی که داخلش قرآن و آینه بود؛ اومد.
گفتم:
-بسم الله، این‌ها چیه دیگه مامان!
محکم زد تو شونم گفت:
-دختره خیره؛ سر روز اول کاریته، می‌خوای از زیر آینه و قران رد نشی؟!
با دست راستم، شونه‌ای که مامان بهش ضربه زده بود رو مالش دادم. خندیدم و گفتم:
-اوه مامان، ول کُن‌ها! مگه می‌خوام برم سفر که اینکارها رو می‌کنی؟!
دست‌ش رو بالا برد که یکی دیگه بزنه؛ خودم رو کنار کشیدم.
-چشم، چشم رد می‌شم! چرا این‌کار می‌کنی نیاز به خون ریختن نیست!
تندتند چند بار از زیر قرار رد شدم. خواستم برم که مامان دستم رو گرفت. روم رو سمت خودش برگردوند.
مامان با تمام زورش، صلوات رو تو صورتم پوف کرد. بعد از ده دقیقه پف و تف کاری مامان، بلاخره راه افتادم. سوار تاکسی شدم.
خب‌خب بزارید، یکم از خودم بگم. اهوم‌اهوم!
بسم الله رحمن الرحیم. پریا هستم، دارای مدارک خیلی زیادی از روانشناسی ( فوق لیسانس) و سنم هم دیگه یه چیز شخصیِ اما خیلی ندارم نترسید. خب از قیافه هم که نگم، ماشالله یعنی ماشالله چشم قهوه‌ایی درشتِ‌درشت هستن.
لـ*ـب‌‌‌هام معمولی‌ان. دماغمم، همین جور. اما ابروهای مشکی پرپشت و بلندی دارم؛ که خیلی به صورتم می‌آد. خب، خیلی تعریف کردم از خودم. اما در کل قیافه معمولی دارم.
داری یک فقره برادر و یک فقره خواهر هستم. چندین خواهرزاده که همه‌شون از نظر گند اخلاقی به خاله‌شون رفتن.
خب حالا چرا روانشناسی! من کلا از همون بچگی عاشق این بودم که برم با روانی‌ها سر و کله بزنم. البته ناگفته نماند که واقعا این رشته رو، دوست‌ش داشتم‌.
دیگه کم‌کم، نزدیک تیمارستان بودم.
پول راننده‌تاکسی رو حساب کردم ‌و رفتم. نگهبان بعد از دیدن برگه تو دستم در رو برام باز کرد. باز شدن در، همانا دهن من هم، همراه باز شدن در همانا. چشم‌تون روز بد نبینه! چنان دهنم رو باز کرده بودم؛ که نگهبانِ یک‌جور نگاه می‌کرد، که انگار داره مستند اسب آبی می‌بینه.


در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • پوکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، ~HadeS~ و 15 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸| رمان انجمن ۹۸

خودم رو جمع جور کردم و یک اهم‌اهم کردم که گلوم باز بشه. فکر نمی‌کردم که یک تیمارستان بتونه این‌قدر بزرگ باشه. اطراف من پر بود؛ از درخت‌های کاج و بلند، که قدشون تا آسمون بود. ترسناک بود! انگار فیلم ترسناکِ و قرارِ من رو توی اون‌جا بکشن. ترسیدم، خواستم برگردم! خواستم برم خونه؛ اما یک حسی بهم می‌گفت: "نباید برم؛ باید این‌جا باشم." به رو به رو نگاه کردم. قسمتی که سنگ فرش شده بود، انتهاش یک ساختمون بزرگ و چند طبقه بود. اولین قدم رو گذاشتم. نمی‌دونم چرا، اما انگار قدرت گرفته بودم. برای قدم‌های بعدی! دیگه به ساختمون رسیده بودم، دستگیره سرد رو تو دستم گرفتم و در رو باز کردم. اون‌جا چند تا پرستار با روپوش سفید بودن؛ که با چند تا بیمار در حال حرف زدن بودن. با صدای در به سمت من برگشتن. معذب بودم!
-سلام. و یک لبخند زدم. همه برگشتن سر کارشون.
بعد از چندثانیه پرستاری اومد سمتم و برگه استخدام رو گرفت و من رو سمت یک اتاق، راهنمایی کرد. داخل تیمارستان، هتر از بیرون‌ش بود.
بعد چند دقیقه یه پیرمرد حدودا ۵۰ ساله، با روپوش سفید وارد اتاق شد.
بلند شدم گفتم:
-سلام. و خودم رو معرفی کردم. لبخند زد و پشت میز نشست. خودش رو معرفی کرد؛ دکتر پورخسروانی متخصص روان و درمان. به نظرم مرد مهربون و خون گرمی بود. بهم گفت که می‌تونم از همین امروز، کارم رو شروع کنم و اینکه باید چه کارهایی رو انجام بدم.
-فکر کنم همه چیزهایی که نیاز باشه رو بهت گفتم.
-بله ممنونم، لطف کردید.
گفت:
-فقط به بیمار اتاق شماره‌دو...
صدای در مانع از ادامه حرف دکتر شد. در باز شد. یه پسر قد بلند و چهارشونه وارد شد.
-چه خوب شد که اومدید. می‌خواستم بیام و ایشون رو بهتون معرفی کنم.
نگاهی به سمتش انداختم. تا نگاهم رو دید روش رو ازم ن برگردوند. چه بیشعور!
دکتر ادامه داد که ایشون اقای امیر محمدی هستند همکار شما هستند . دکتر اومد ادامه بده و منو معرفی کنه ک حرف دکتر رو قطع کرد و گفت برای پرونده ۳۱۳ اومدم .
(چقدر یک بشر میتونه بی شعور باشه اخه.)
دکتر پرونده ای از کمد در اورد و و بهش داد . و سریع از اونجا خارج شد.( چشه ملت رد دادن واقعا)

دکتر بنده خدا ادامه داد؛ببخشید زیاد به دل نگیرید پسر خوبیِ.
بعد اتاق من رو نشونم داد از اون چه ک فکر میکردم، بهتر بود؛یک تـ*ـخت بود برای شب کاریام ویک میز بزرگ و صندلی چرخ دار و از همه مهم تر یک پنجره بزررررگ رو به حیاط .خوشحال بودم ک برنگشتم و خونه نرفتم.روی صندلیم نشستم .سرموروی میز گذاشتم و .
با صدای داد و فریاد از خواب پریدم سرمو از روی میز برداشتم تازه بعد از چند دقیقه فهمیدم ک توی تیمارستانم سرم رو تو دستم گرفتم یک صدای جیغ دیگه هم اومد با تعجب به رو به رو نگا کردم بلند شدم.بیرون رفتم. صدای داد و فریاد از طبقه اخر میامد؛اخه تیمارستان سه طبقه بود .اسانسور خراب بود؛ مجبور شدم از پله ها بالا برم.پله های اخر رسیدم و نفس نفس میزدم،پرستارهای زیادی جمع شده بودن .کنار یک در یکیشون از داخل اتاق شماره ۲ اومد بیرون مانتو سفیدش قرمز شده بود،قرمزی خون بود .اینجا چ خبره؟
خواستم برم سمت اتاق ک برج زهرمار اومد.همه پرستار ها با التماس میگفتن:
-اقای دکتر!اقای دکتر!
ی نگاه به من کرد و گفت:
پاتو از گلیمت دراز تر کردی مگه بهت نگفتن، ک اینجا ممنوعه است.
با تعجب نگاش کردم! انگار لال شده بود؛ ممنوع یعنی چی؟ مگه اینجا چی هست ک ممنوعه؟
از کنارم رد شد و ی تنه بهم زد.
خواستم برم داخل اتاق ک پرستار هانذاشتن و گفتن:باید برم پایین.
دق کرده بودم، با حرص حرکت کردم؛ سمت پله ها که صدای داد دوباره اومد! برگشتم به عقب؛صدای داد ی مرد بود؟چی اونجا بود ک من نباید خبر داشته باشم!
از پله ها پایین رفتم.
بعد از چند دقیقه دیگه صدای داد نیامد. برای شب برگشتم، خونه روز اول کاریم بد تو روحیم خورده بودرمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸


در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، ~HadeS~ و 12 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
فردا صبح هم یک مانتو مشکی پوشیدم. مقعنه‌ام رو اتو کردم و پوشیدم. با یک رژ لـ*ـب صورتی کار آرایشم رو تموم کردم. خواستم کیف پولم رو بر دارم که دستم خورد به مجسمه روی میزم و افتاد شکست. وای نه! من عاشق اون مجسمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 12 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان۹۸|انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
اتاق شماره دو
روی در کلید بود. احتمالا پرستار یادش رفته بود،کلیدها رو برداره. قفل در رو باز کردم و اروم وارد شد. صحنه که میدیدم بدترین صحنه عمرم بود. یک مرد حدوداً ۳۰ سال رو اونجا قفل و زنجیر کرده بودن و تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 12 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
( به من اعتماد کن)

بعد اون دو روز کاری و اون همه اتفاق این تعطیلی خیلی بهم چسبید. حدودا ساعت ۱۱ شب بود. گوشیم رو که چک کردم دیدم یک پیام دارم بازش کردم پیام دکتر بود.
- امیدوارم موفق باشی اما فقط دو ماه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 10 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸

با عجز گفتم :
-من میخام کمکت کنم من میخام خوبت کنم بهم اعتماد کن .
اشکام راه افتاده بودن،صورتم خیس بود.
اما چشمامو باز نمیکردم.
بعد از چند دقیقه فهمیدم ک دیگه تکون نمیخوره سرمو بالا گرفتم تو چشماش زل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 10 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸| انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
روز دوم
به پلاستیک های توی دستم نگا کردم، چندتا بسته مداد رنگی و مداد شمعی و چندتا برگه در اتاقم رو باز کردم و لباس هام رو عوض کردم.
رفتم،طبقه سوم در رو باز کردم. خواب بود غرق خواب
کنار تختش نشستم،تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

Nana80

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
12
امتیاز واکنش
169
امتیاز
148
سن
23
زمان حضور
1 روز 5 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸|انجمن رمان ۹۸
به اتاق دکتر رفتم
- سلام دکتر
ببخشید مزاحم شدم،میخواستم در مورد پرونده باهاتون حرف بزنم.
- پس توام پا پس کشیدی؟!
- نه ،نه !دکتر میخواستم اگه اجازه بدید یک فکری برای بهداشت و لباساش کنیم.
خیلی وقته عوض نشده و موهای صورتش و سرش خیلی زیاد شده. شاید بتونه یک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی با دیوانه | نرجس شاهدادی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narín✿، Saghár✿ و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا