خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

در کل کیفیت رمان را چطور ارزیابی می‌کنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان ۹۸
به نام خداوند باران و نقل و تگرگ؛
نفس‌های باد و تپش‌های برگ...
نام رمان: هیجان. خطر. مرگ
نام نویسنده: حنانه سادات میرباقری
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جنایی-پلیسی
ناظر: niloofar.H
ویراستاران: . faRiBa .
Armita.M
خلاصه:
هیجان چه کم و چه زیادش کنار کسی که بیشتر از جونت دوست داری، هیچ‌وقت خطرناک نیست!
حتی اگر منجر به مرگت بشه، برات خوشاینده. چون می‌دونی در حالی مردی که داشتی می‌جنگیدی!
این داستان، قصه مرگ و زندگیه. قصه انتقام یه پسر از پدرش و یه پسر به‌خاطر پدرش.
و نکته مهم اینه که اونا توی این راه پر خطر تنها نیستن!
یه گروه هم عازم همین راهن، راهی که تهش معلوم نیست ولی مسیرش قشنگه.
یه گروه حرفه‌ای آموزش‌دیده پلیس‌؛ در مقابل یک باند خلافکار فراری!
حال باید ببینیم این آدما برای انتقام گرفتن، با هم کار می‌کنن یا سد راه هم می‌شن!
و آخر این ماجرای خونین به کجا ختم می‌شه.



کلیپ رمان هیجان. خطر. مرگ...:

خوشحال می‌شم نظراتتون رو بشنوم...


رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: *RoRo*، . faRiBa .، ~Kimia Varesi~ و 29 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
مقدمه:
در زیر سکوت تو گنجیست؛
خاموش و مغرور.
دوست دارم جرئتت را و دوست داشته باش حماقتم را.
آخر گفته بودی:
-من خطرم و با من بودن خطرناک!
حال بشنو که صادقانه و عاشقانه برای اولین و آخرین بار می‌گویم:
-جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد.

این رمان رو با عشق تقدیم می‌کنم به همه‌ی عاشق‌ها، به عشق پاک آدم و حوا، به عشق زیبای لیلی و مجنون و همه‌ی اونایی که درد عاشقی کشیدن. آرزو می‌کنم با خوندن این رمان عشق واقعی رو حس کنین.

سخن نویسنده:
اول از همه سلام عرض می‌کنم خدمت عوامل سایت رمان نودوهشت؛ و بعد سلامی گرم‌تر دارم، برای همه‌ی خوانندگان عزیزی که افتخار دادند و شروع به خواندن این رمان کردند.
قبل از شروع یک نکته‌ای رو گوشزد کنم که این رمان سومین اثر من بعد از پیدایش پنهان و خاطرات نوجوانی هستش. این رمان در واقع جلد دوم خاطرات نوجوانی هست ولی داستانی کاملا مستقل داره.
خوشحال می‌شم حتی اگر جلد اول رو نخوندید، نگاهی به این رمان بندازید که سرشار از هیجانه! همچنین بعد از این، همچنان منتظر جلد سوم هم باشید که داستانی پر از راز و رمزه!


رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 

پیوست ها

  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، . faRiBa .، ~Kimia Varesi~ و 28 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
پارت اول
هدی

به محض خسته نباشید استاد معینی که به‌خاطر سن زیادش هیچ‌وقت حوصله درس رو نداشت، لپ‌تابم رو بستم و با نهایت خوشحالی، رو به همه‌ی بچه‌ها داد زدم:
-دوستان، بابای.
ترنم که پشت سریم به حساب می‌اومد، با خنده گفت‌:
-نگاه کن توروخدا. باز اکیپ اینا تکمیل نیست، این دختر پروازکنان فرار کرد.
خندیدم و گفتم:
-خوبه که می‌دونین.
صدای همشون در اومد که هول‌هولی پیچوندمشون و از کلاس بیرون زدم. روبه‌روی شیشه پنجره کلاس کناری، موهای حالت‌دار مشکی‌رنگم رو که همیشه‌ی خدا بهم ریخته بود، رو مرتب کردم و با لبخند گیس‌های بافته‌شدم رو انداختم پشتم و بعدش راه افتادم. طبق عادتم وقتی راهرو خلوت بود، از روی نرده سر خوردم و به دوربین زبون‌درازی کردم؛ بدوبدو به سمت در خروج رفتم که صدای مدیر دانشگاه میخکوبم کرد:
-خانم مفتخر، می‌شه یه لحظه تشریف بیارید.
آب گلوم رو قورت دادم و دنبال دلیل توبیخم گشتم. خب دوربین که خرابه، تا جایی که یادمه جلوی دید اساتید محترم کرم‌ریزی هم نداشتیم ولی مگر این‌که کسی ما رو لو داده باشه. خونسردیم رو حفظ کردم، قیافه بچه مثبتی به خودم گرفتم و اومدم بلانسبت خرش کنم:
-با من کاری داشتید؟
آقای پورنسب که مرد ریش‌سفیدی بود، خندید و گفت:
-من نه دخترم، مهمون داری. با من بیا.
نفس عمیقی از سر این‌که خطایی نداشتم کشیدم و با خیال راحت بدون ذره‌ای تفکر، با لبخند گفتم:
-چشم، بفرمایید.
وای خدا جونم شکرت. فکر کن تو ترم آخر به‌خاطر مورد انضباطی، درس به این سختی رو که با این جون کندن شاگرد اول شدم، پاس نشم. وای‌وای! خودم و مامانم، خودمون رو می‌کشتیم. اوه، چی گفتم! راستی آقای پورنسب گفت که مهمون دارم. شاید بابام اومده. هوف، چه می‌دونم. حالا آخه حتما باید امروز می‌اومد که فقط من کلاس دارم و بقیه خونه موندن؟ هی خدا اوف. لبخندی ظاهرپسند زدم و وارد دفتر شدم. توی دفتر دو نفر حضور داشتن. یکی‌شون حدود پنجاه ساله و یه دست کت و شلوار سرمه‌ای تنش بود. اما نفر دوم کاملا با اون فرق داشت. نگاهم آروم آوردم بالا و بهش نگاه کردم. کفشای ورنی مشکی، شلوار لی تیره، تیشرت مشکی یقه سه سانت ساده به همراه کت چرم مشکی. در واقع یه تیپ کاملا مشکی. وا، اینا دیگه کین؟ قیافم با اخم کمرنگی رنگ تعجب به خودش گرفت که خود آقای پورنسب داخل اومد و با دستش من رو دعوت به نشستن کرد. بعدش در رو بست و با لبخند گفت:
-خواهش می‌کنم بفرمایید.
با لحنی آروم اما محکم گفتم:
-می‌بخشید، ولی انگار ما با هم آشنایی نداریم!
با دستم به خودم و اون دو نفر اشاره‌ای کردم که همون مرد جوون‌تر با نیشخندی گفت:
-شما با ما آشنایی ندارید که؛ دلیل این‌جا بودن ماعه.
اخمم پررنگ‌تر شد. یعنی چی شما آشنایی ندارید؟ مگه اونا دارن؟ با نشستن بقیه، من هم به تبعیت از اونا نشستم که همون آقای مسن‌سال، دستاش رو ریلکس توی هم قفل کرد و سر بلند کرد. کنجکاویم خیلی‌خیلی زیاد شده بود و هر لحظه ممکن بود بگم لطفا زودتر بگید این‌ جا چه‌ خبره!


رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 26 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
پارت دوم
ولی خب به‌جاش ساکت موندم و نگاهم رو روی سرامیک‌ها زوم کردم؛ ولی بعد به جای آقای پورنسب‌، آقایی که مسن‌تر بود سر بلند کرد و با لحن آرومی رو به من ادامه داد:
-خانم مفتخر باید ببخشین که وقتتون رو گرفتیم؛ ولی ما درگیر موضوع خیلی مهمی هستیم که حتی چندوقته شما رو زیر نظر داریم. ضمن شروع خدمتتون بگم که تیمسار حسینی هستم از یگان ویژه.
همزمان کارتش رو هم در آورد و داد دستم.
سرتیپ امیرحسین حسینی، یگان ویژه. پنجاه‌ودو ساله.
ابروهام تا جایی که جا داشت، بالا رفت! با شک کارت رو برگردوندم و هولگرام کارت رو چک کردم. به هر حال عادت کرده بودم روی همه چیز اطرافم حساس باشم. وقتی از واقعی‌بودنش مطمئن شدم، کارت رو مجدد به تیمسار دادم. از یه طرف به شدت عصبانی بودم. عصبانی از این‌که من کی زیر نظر بودم و نفهمیدم؟! از یه طرف دیگه هم خیلی خوشحال بودم؛ چون داشتم به زور با شنیدن و دیدن اسم یگان ویژه هیجانم رو کنترل می‌کردم. به آرومی نگاهم رو به صورت تیمسار دوختم. چشمای قهوه‌ای، موهای نیمه‌سفید و پوست گندمی. این‌ بار به‌ جای تیمسار حسینی، آقای پورنسب ادامه داد:
-خانم مفتخر، از اون جایی که شما جزوه هکرهای نخبه دانشگاه و در شرف فارغ‌التحصیلی هستید، نیروی‌های یگان ویژه برای همکاری گرفتن از شما به این‌جا اومدن.
صاف نشستم و بعد نگاه مختصری به همشون، رو به تیمسار حسینی گفتم:
-چه همکاری در این موضوع بسیار مهم از دست من بر میاد؟
نفر دوم تو اتاق که از اول ریلکس و با سکوت به صندلی تکیه داده بود، صداش رو صاف کرد و گفت:
-ما در حال دستگیری یکی از بزرگترین گروه‌های قاچاق در ایران بودیم که متاسفانه از دست ما فرار کردن و ما هم برای دستگیری اونا به گروه ویژه‌ای نیاز داریم. قصد داریم برای ساخت این گروه‌، شما و چندتا از دوستاتون رو وارد این بازی و عملیات بکنیم.
اوه، چه داستانی شد! اینا واقعا کین؟ اونا دوستای منم می‌شناسن. بنابراین نه تنها من، بلکه هممون زیر نظر بودیم. اما داستان این مافیابازی چیه؟
با سـ*ـیاست بیشتری جواب دادم:
-و این دقیقا چه نوع عملیاتیه؟
همون پسره که خوب زیر و زبر من یعنی ما رو می‌دونست و من حتی اسمش رو هم نمی‌دونستم، گفت:
-ما قراره بریم کره‌ جنوبی. شما به عنوان یک هکر، خانم محسنی به عنوان یک جراح و خانم منتظری هم به عنوان یک داروساز، به همراه من و چندتا از همکارام جزء این گروه خواهیم بود.
واو، چه شود! وای؛ من و حوا با ملیسا بریم مافیابازی. وای خدای من! البته باید با چندتا پلیس بریم؟ نمی‌شه ما سه‌تا بریم؟ خدایی من چه توقع‌هایی دارم. راستی صبر کن ببینم!
با تعلل گفتم:
-حالا، چرا باید از ماها استفاده کنید؟
تیمسار حسینی انگار که توقع همچین سوالی رو داشت و منتظرش بود، گفت:
-ببینید کار ما خیلی حیاتیه. ما می‌تونستیم از نیروهای خودمون استفاده کنیم اما این‌ جا نیاز به کسایی داریم که توی کارشون بهترین باشن. می‌دونم عجیبه که ما داریم به جای پلیس واقعی از دانشجوها برای این کار خطرناک استفاده می‌کنیم؛ ولی خب من به این کار پیشنهادم و همچنین شماها ایمان دارم. این هم اضافه کنم که اگه شما این پیشنهاد رو قبول کنین، یک دوره فشرده آموزشی خیلی کوتاه‌مدت رو می‌گذرونید.


رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 25 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 22 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | سایت انجمن رمان 98
پارت چهارم
اومدم داد بزنم ملیسا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 21 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 20 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 22 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: • Zahra •، *RoRo*، . faRiBa . و 21 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,271
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هیجان خطر مرگ (جلد دوم خاطرات نوجوانی) | Hannaneh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: *RoRo*، . faRiBa .، ~Kimia Varesi~ و 20 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا