خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Narges_Alioghli

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/1/20
ارسال ها
486
امتیاز واکنش
13,862
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار
زمان حضور
84 روز 17 ساعت 20 دقیقه
داستان فضاسازیش محشر بود.
آدم قشنگ میتونه خودش رو جای اسب بذاره.
نرم، مثل علف
قشنگ انگار توصیف از زبون اسبه.
اسب نمیتونه قندی که بوی عرق تنش می‌ده رو بخوره. حس میکنم این برمیگرده به بخش‌هایی- یا کارهایی- از خودمون که خودمون هم ازشون متنفریم و نمیتونیم تحملشون کنیم.
زاویه دید مدام تغییر میکنه، از اسب به راوی. به نظرم این به خاطر بیشتر نشون دادن و دقیق‌تر نشون دادن هدف داستانه! اینکه نویسنده خودش رو با اسب یکی می‌کنه، انگار می‌خواد بگه این یه داستان ساده نیست، کارهایی که اسب می‌کنه انسان هم می‌کنه! اتفاقاتی که برای اسب می‌افته برای انسان هم می‌افته! نویسنده این کار رو کرده تا بگه اسب تو این داستان نماد انسانه.
برگ‌های افتاده، به طرف شاخه‌ها رفتند.
هدف این جمله اینه که بگه انسان به جایی که دوست داره برمیگرده، پیش چیزی -کسی- که دوست داره، حتی اگه طرد شه!
سگ‌های کنار قصابی دهکده، لای پای مردم دویدند. زنی، خودش را کنار کشید
از آلاچیق‌های پراکنده، مردان درشت و پیر با ریش سفید و شانه شده بیرون آمدند و برای اسب و آسیه دست تکان دادند.
هدف از این دو تا بخش اینه که همیشه هر کاری که بکنی هم موافق داری هم مخالف.
تنفر اسب از زین=تنفر انسان از محدودیت
درختان غان راه باز کردند
اشاره به اینکه طبیعت همیشه فرزندش رو پذیراست.
قالان خان فکر می‌کرد اسب آسیه رو میندازه، ولی اسب اون رو سالم برگردوند. اشاره به افرادی داره که هر چقدرم بهشون وفا کنی بازم اعتماد ندارن بهت، بازم در حقت جفا می‌کنن.
بعد از اینکه اسب آسیه رو بدون زین سواری داد دیگه زین رو قبول نکرد. این هم یعنی اینکه انسان بعد از چشیدن لـ*ـذت چیزی نمیتونه ازش بگذره. کسی که زندگی خیلی خوبش یهو بد بشه طاقت نمیاره، چون بهتر از اینو تجربه کرده و میخواد.
آسیه اسب رو از مرگ نجات داد، نشانه‌ی افراد قدرشناس. همچنین از قالان خان و آسیه می‌شه این نتیجه رو هم گرفت که ممکنه پدر خصوصیات بدی داشته باشه اما حتما قرار نیست فرزندش هم اونا رو داشته باشه.
آن قدر دهنه را کشید که گوشه‌ی لـ*ـب‌هایم زخم برداشت
گاهی اونقدر فشار ظلم و زور زیاد می‌شه که روح انسان‌های طالب آزادی زخم بر می‌داره.
پاکار برف روی کلاهش را نمی‌تکاند. گرسنه نشده بود. شلاق را می‌برد و می‌آورد
پاکار توی این داستان نماد بله قربان‌گوها است. کسایی که مثل ربات می‌مونن و فقط اوامر رو اطاعت می‌کنن. اون دسته از انسان‌ها که فکر کردن بلد نیستن و هر چی بهشون بگن می‌پذیرن و نویسنده این رو با این جملات نشون داده.
می‌توانستم کسی را روی پشتم باور کنم، اما سنگینی آن طرف دمم را نمی‌فهمیدم.
گاهی اوقات عادت می‌کنیم به اینکه بهمون زور بگن. اونقدر که وقتی دارن بهمون زور می‌گن نمیفهمیم ولی وقتی درجه‌ی اون زورگویی، یا نوعش، تغییر کنه متوجه میشیم!
حالا گاری روبروی من بود، آن را می‌دیدم و نمی‌دانستم باید از آن بدم بیاید یا نه.
اما بعد از یه مدت به ورژن جدید زورگویی هم عادت می‌کنیم. دیگه اونم برامون بد نیست. اونم می‌پذیریم.
دورتر از آنها آسیه به دیواری از باران تکیه داده بود.
دوباره قدرشناسی، مهر، همراهی.
اگر انگشتان آسیه یک حبه قند را به لـ*ـبم نزدیک می‌کرد صورتم را به کف دستش تکیه می‌دادم
حسرت و پشیمانی، برای کاری که در گذشته انجام دادیم یا ندادیم. برای فرصتی که از دست رفته.
یونجه را نجویده قورت می‌دادم.
وقتی از یه چیزی یه مدت دوریم دوباره که به دستش بیاریم با بی‌احتیاطی عمل می‌کنیم و ممکنه آسیب ببینیم، همونطور که اسب ممکنه اینجا دل درد بگیره.
صورت آسیه را نمی‌توانستم به یاد بیاورم
فراموش کردن مهر و محبت.
پاکار گاری را کنار کشید و اسب ناگهان یک خلای بزرگ را پشت خودش احساس کرد. یکی از دست‌هایش را جلو برد. پاهایم را نمی‌توانستم تکان دهم. جای خالی زین تا مچ پاهایم را گم کرده بودم. اسب دست دیگرش را هم جلو برد. تمام سنگینی تنم روی دست‌هایم ریخت. پاهای اسب از دو طرف باز شد. شانه‌هایم پایین آمد و با صورت روی زمین افتادم.
وقتی به زورگویی و ظلم عادت کنیم اگه ازش رها بشیم از بین می‌ریم. ذهن فرد وقتی فکر نکنه و فقط هر چی دیگری می‌گه گوش کنه کند و ضعیف می‌شه و بعد در صورتی که فشار این اوامر از روش برداشته شه نمی‌تونه دوباره فکر کنه!
البته داستان هنوز نماد داره. یه سری جملات هستن که مطمئنم یه مفهوم عمیق پشتشونه اما پیداش نمیکنم. بازم روش کار میکنم و اگه تونستم نماد دیگه‌ای رو تفسیر کنم میگم.


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ❁کوکے❁، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 6 نفر دیگر

nargessoliii

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/1/20
ارسال ها
2
امتیاز واکنش
15
امتیاز
73
سن
23
زمان حضور
6 ساعت 59 دقیقه
به نظر من کلا داستان های تخیلی قشنگن


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، من فرق دارم، ❁کوکے❁ و 8 نفر دیگر

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,605
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
سلام بله حرفتون کاملا صحیحه اما نگاه هر فرد به متن ها فرق داره.
سلام عزیزم..
خوش حالم خوندی و خوش حال تر این که شهامت داشتی و نقد کردی!
دقیقا حرفت درسته
نگاه هر فردی به متن‌ها متفاوته
خصوصا چنین داستانی که حتی بزرگان و منتقدان هم نظرشون یکی نیست.
اتفاقا هرچی داستان عمیق‌تر باشه و نمادش بیشتر باشه و کلا هرچی ارزشمندتر باشه نگاه‌ها تفاوتشون بیشتر و تعدادشون هم زیاد تر میشه!

بحث ما این نیست گلم..
سعی می‌کنیم اینجا کتاب خوب بذاریم و اموزش بدیم کتاب خوب بخونند و نگاه نمادین و انتقادی درست (اصولی و نه احساسی) پیدا کنند.


به نظر من کلا داستان های تخیلی قشنگن
نرگس جون این نظر شخصیه که خیلی هم متحرمه.
هرکسی یک نظری داره و سلایقش متقاوته.
ولی وقتی بحث نقد و بررسی میشه باید با جزییات ببینیم.
مثلا ارایه ها، نمادها، شروع قوی، قلم قوی، پایان قوی، تاثیر گذاری، هدف، سخن نویسنده و....
نقد بعدی دوست دارم این چیزا رو ببینی و بگی:))))


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Melika Kakou، من فرق دارم و 3 نفر دیگر

!Shîma!

معاونت بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/8/18
ارسال ها
549
امتیاز واکنش
32,118
امتیاز
398
زمان حضور
70 روز 21 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
Narges_Alioghli
~HadeS~
!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!
سميه سادات هاشمي جزي
nargessoliii
Zahi&ani
Ftme.sh
2001_Maryam


حرفی سخنی نظری ندارید؟
میخوام بحث نقد رو جمع کنم و نقد جدید بذارم..


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Melika Kakou، سميه سادات هاشمي جزي و 6 نفر دیگر

Asal_Zinati

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/2/20
ارسال ها
593
امتیاز واکنش
19,801
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار..
زمان حضور
129 روز 11 ساعت 21 دقیقه
اسب، خود را نشان داد و از رودخانه پرید. در واقع اگر بخواهیم کمی جزئی‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم اگر از ابتدا، اسب خود را نشان نمی‌داد و به عبارتی خودنمایی نمی‌کرد، هیچ گاه اسیر قالان خان و "انسان‌ها " نمی‌شد و می‌توانست هر از گاهی برای خود، از رودخانه بپرد و شادی کند!
درسته که با نگاهی، همه چیز از وقتی شروع شد که اسب طعم آزادی و دویدن بدون زین را چشید و بعد دیگر راضی به گرفتن زین نشد و طلب آزادی از قالان خان را کرد، این هم درسته! اما فرض کنید اسب هیچگاه از رودخانه نمی‌پرید و قالان خان هیچگاه زین را به او نمی‌بست! اینطور دیگر نیازی به آزادی خواهی نبود چرا که اسب آزاد بود! این مسئله به "عرفان" برمیگردد و نمی‌توان گفت نویسنده هدفش از نگارش، نشون دادن این مسئله بود چرا که در عرفان، همیشه راهی برای نجات هست! حتی اگر شده روزنه‌ای بسیار کمرنگ، ولی ما شاهد بودیم که نویسنده در آخر، با قلم خود تمام از ناامیدی نوشت...
هر فرد دیدگاه متفاوتی دارد و روز اسب ریزی برای هر نفر طعم و هدف متفاوتی دارد. چرا که درصدِ اطلاعات هرکس متفاوت با دیگری هست و هر چیز، با اطلاعات اون شخص سنجیده می‌شود!
روز اسب ریزی را می‌توان نوع دیگری نیز نگاه کرد. اسبی که آزاد بود اما لـ*ـذت آزادی را نمی‌دانست. تا که اسیر اجبار شد! اما باز هم متوجه‌ی اسیر بودن خود نشد و همچنان نادان بود. تا موقعی که آسیه، مانند تلنگری برای اسب آمد و لـ*ـذت آزادی را به او نشان داد. و اسب، وقتی متوجه‌ی مفهوم آزادی شد خواست آن را دوباره به دست بیارد اما نتیجه‌اش جز زندانی شدن و پایین اومدن مقامش از اسب مسابقه‌ای که روی خاک اره می‌خوابد به اسبی گاری کش، کثیف و زخمی نبود! اسب تنبیه شده بود و مقصر خودش بود! اما چرا وقتی خواست فرار کند نتوانست و عادت به گاری کرده بود؟ مگر هر تنبیه و شکنجه‌ای پایانی ندارد؟
این سوال سوالی هست که برای همه‌ی افراد پیش می‌آید و هر کس، با میزان اطلاعات و داده‌های خودش به آن جواب می‌دهد!
از دیدگاه من، مشکل از جایی بود که اسب قالان خان را به سمتی پرت کرد و اینگونه خواست از دست زین خلاص شود! اسب مستقیم به او گفته بود: دیگر نمی‌خواهم اسب تو باشم و آزادی می‌خواهم!
و خب مطمئنا این برای قالان خان که فردی زورگو بود و همه باید از او اطاعت می‌کردند، چه حیوان و چه انسان، خوشایند نبود.
چیزی که نمایان است این است که اسب نباید قالان خان را آسیه‌ی مهربان فرض می‌کرد که با نارضایتی اش از زین، آن را از او بردارد و...
در اینجا اسب قالان خان و آسیه را یک شکل [با یک طیف اخلاقی] تصور کرد و نتیجه‌اش را هم دید. اینجا اشاره‌ای می‌شود به یک شکل نبودن انسان‌ها و اعتماد نکردن به آن‌ها!
هر چند اسب، اسب است و نمی‌تواند اینگونه فکر کند، این جملات بالا، اسب را نماد یک انسان تصور کرده و از حال یک انسان نوشته‌اند.
و آسیه، آسیه دوباره نجاتی می‌شود برای اسب، آسیه‌ای که به اسب مزه‌ی آزادی را فهمانده بود، حال از او دفاع می‌کند و مانع از کشته شدن اسب می‌شود.
آسیه یک قهرمان است. بله، این تصوری است که هر کسی می‌تواند داشته باشد. اما یک سوال!
اگر اسب، اسب مسابقه بود و روی خاک اره می‌خوابید و هر روز به او غذاهای لذیذ و خوشمزه می‌دادند و از او به عنوان اسب مسابقه استفاده می‌کردند، حالش بهتر بود؟
یا الانی که اسب گاری شده، نمی‌تواند بدون گاری راه برود، کثیف هست و زخم و آثار شلاق بر بدنش دیده می‌شود؟
شاید هم مابین این دو، اگر می‌مرد و تمام می‌شد و خواری و خفت نمی‌کشید!
در واقع، اگر آسیه هیچگاه بدون زین سوار اسب نمی‌شد و اسب هیچ وقت مزه سواری بدون زین را نمی‌چشید، حال و روزش بهتر بود! هر چند که در تاریکی و گمراهی بود! کیف کردن در نادانی بهتر است یا زجر کشیدن و افسوس خوردن؟!
آسیه در بار دوم، مانع از کشته شدن اسب می‌شود، و یک نکته‌ی پررنگ در اینجا می‌درخشد:
اگر اسب می‌مرد، دیگر خواری نمی‌کشید و باز هم آسیه مانع از آسوده شدن او شد.
بله، از این نظر مقصر دوم [بعد از اسب که در تاریکی بود و نمی‌دانست] آسیه است! همان آسیه‌ای که در نظر اکثر افراد قهرمان مهربانی است...
[بعضی مواقع، نباید حقیقت را گفت. آسیه حقیقت آزادی را به اسب گفت و اسب... ]
بیژن نجدی ذوق شاعرانه‌اش را در تمامی آثارش پیاده کرده و جملات پرمفهوم و زیبایی خلق کرده است. روز اسب ریزی، پر از جملات زیبا و تشبیهات دلنشین بود که علاوه بر زیبایی، بارِ مفهومی هم داشتند و تنها برای زیبا کردن اثر، به میان نیامده بودند.
توصیفات! نویسنده از توصیفات برای توصیف شخصیت کاراکترها استفاده کرده بود و می‌توان با توجه به ویژگی‌های ظاهری هر کاراکتر، به مفهوم و درون آن‌ها پی برد.
قسمت دوم داستان، پس از به گاری بسته شدن اسب، پر مفهوم‌تر بود و جای فکر بیشتری داشت. اسب نمی‌دانست گاری چیست. و وقتی فهمید نمی‌دانست از او بدش بیاید یا نه؟ و در آخر هم نتوانست بی گاری حتی بیاستد!
اسب امید داشت و به فکر فرار افتاده بود. او مطمئن بود که اگر بدود هیچ کس به او نخواهد رسید. پس نمی‌توان گفت اسب در غم و غصه [ناشی از ترک زندگی قبلی‌اش و تحمل درد و شکنجه شدن] گم شده و گاری که بخاطر آن شلاق خورده بود و... او را ناامید کرده بود!
شاید این یک چیز سلیقه‌ای بوده که نویسنده خواسته اینطور داستانش را به پایان برساند که با توجه به نمادین بودن اثر، بعید است. شاید هم از اول روز اسب ریزی معنا و مفهوم دیگری داشته باشد!
روز اسب ریزی را می‌توان با هر دیدگاه و نگاهی خواند و هربار به نتیجه‌ی جدیدی رسید!
یک احتمال دیگر! اسب، نماد انسانی هست که فکر می‌کند آزاد است! اما ناگهان به وسیله‌ی فردی، تلنگری یا راه نجاتی، [آسیه] متوجه می‌شود که آزادی‌اش، آزادی و استقلال واقعی نیست و او در عین آزاد بودن، در جبر و به بند هستش! او این را می‌فهمد و طلب آزادی واقعی می‌کند اما او را به اسارت می‌گیرند و او در جبر، اسیر جبر می‌شود. (اسب هیچگاه آزاد نبوده، و این آزادی فقط با مرگ اسب به او داده می‌شود! مانند ما که همه در جبریم و خودمان خیال می‌کنیم اختیار داریم)
این، با دیدگاه نویسنده که از فلسفه تاریک آگاه بوده و به آن اعتقاد داشته، بیشتر جور درمیاید!
در آخر، قرار نیست روز اسب ریزی با دیدگاه نویسنده خوانده شود. این داستانی هست که هر کس، هر طور که می‌خواهد می‌تواند بخواند و برداشت کند!


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، !Shîma! و Narges_Alioghli

• Zahra •

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
1,197
امتیاز واکنش
11,553
امتیاز
373
زمان حضور
90 روز 21 ساعت 24 دقیقه
من این داستان و نه تا داستان های دیگشو خوندم.
کاری به تخیلی بودن داستان ندارم که اسب حرف می زنه. به نظر من این داستان و بقیشو باید بخونین برای بهتر شدن قلم، برای یادگیری بهتر بیان توصیفات، به جز اینا فواید دیگه ای هم داره کلا خوندنش کمک زیادی به نویسنده ها می کنه.
به خودم که کمک زیادی کرده.


نقد داستان روز اسب ریزی | بیژن نجدی

 
  • تشکر
Reactions: Karkiz و Z.A.H.Ř.Ą༻
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا