خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Bita.shayan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/6/20
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
41
امتیاز
83
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: ماِه آسماِن عشق.
نویسنده: بیتا شایان
نام ناظر: Z.a.H.r.A☆
ژانر: عاشقانه، طنز، تراژدی، جنایی_پلیسی
خلاصه: آیدان دختری که هیچ محبتی از پدر و مادرش ندیده و اصلاً از شرایط زندگیش راضی نیست.
با ضربه‌ی آخری که از خانواده‌ش می‌خوره، تصمیم می‌گیره مسیر زندگیش رو از اون‌ها جدا کنه؛ امّا نمی‌دونه با این تصمیم بزرگی که گرفته چه سرنوشتی در انتظارشه.


در حال تایپ رمان ماهِ آسمانِ عشق | بیتا شایان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

Bita.shayan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/6/20
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
41
امتیاز
83
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
آسمانِ من...
تو باید باشی‌ تا هر شب؛
به وقتِ ساعت عاشقی
خیره نگاهت کنم.
به یاد بیاورم که فقط من!
ماهِ این آسمانم...
باید باشی تا دلم گرم شود؛
به بودنت.
به اینکه تو هستی و نمی‌گذاری؛
من پشتِ این ابر‌های سیاه و گریان بمانم.
باید باشی و دستم را بگیری...
زیرا که من با تو آموختم؛
نفس کشیدن را...
زندگی را...
عشق را...!


در حال تایپ رمان ماهِ آسمانِ عشق | بیتا شایان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

Bita.shayan

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/6/20
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
41
امتیاز
83
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
آیدان
با صدای داد آیلار؛ خواهرم، با ترس سرم رو از داخل گوشی درمیارم. به در چشم می‌دوزم و منتظر میشم که در با لگدش باز بشه! و طبق معمول حدسم درست بود و با لگد بازش کرد.
- تو جزوه مبانی فلسفه‌ی من رو ندیدی؟
با اخم نگاش کردم و گفتم:
- زهرم ترکید! باز امتحان‌های تو شروع شد؛ آرامش از من گرفته شد؟ آخه جزوه‌های تو پیش من چی‌کار می‌‌کنه!هان؟
یهو بالشتم رو برداشتم و افتادم دنبالش؛ که زد زیر خنده و فرار کرد رفت پایین پله‌ها وایساد. بالشت رو از بالا پرت کردم که رو هوا گرفت ب*و*س*ی*دش و گفت:
- اوف! مگه بالشتت رو بتونم ب*ب*و*س*م آبجی گندِ دماغ و بداخلاقِ خودم.
خندید و بالشت به دست، پا به فرار گذاشت. با اخم برگشتم تو اتاقم و در رو بستم. به ساعت دیواری نگاه کردم. ساعت نه رو نشون می‌داد. رو تـ*ـخت دراز کشیدم و تصمیم گرفتم بخوابم که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم یغما کلافه جواب دادم:
- هان چیه؟
- علیک سلام. باز چته اعصاب نداری؟!
از حرفش خندم گرفت و گفتم:
-‌ سلام هیچی. تو چته کله سحر زنگ زدی؟!
- زنگ زدم بگم آماده شو بیام دنبالت بریم دور‌دور.
دستی به صورتم کشیدم.
- برو بابا، می‌خوام بخوابم خستم؛ دور‌دور بخوره تو سرم.
- خواب چیه؟! از زندگی کوفتیت لـ*ـذت ببر! بیست‌وسه‌سالته هنوزهیچی نشدی! همه عمرت با خوابیدن رفت؛ بیا دیگه همه هستن خوش می‌گذره. فقط صبحونه نخور می‌خوایم کله‌پاچه بزنیم.
با حرفی که زد ذوق کردم و با شادی گفتم:
- آها این رو هستم؛ منم که عاشق کله پاچ! خوب بلدی خرم کنی‌ ها، حالا کیا هستن؟
مکثی کرد و گفت:
- چیزه، ونوس اینا.
- یعنی با این اینا که گفتی تا تهش رفتم! باز می‌خواین دوست پسر‌های خزتون رو بار کنید بیارید؟! نمی‌‌گید من تنهام دلم می‌خواد؟
- خب بابا غصه نخور! تو همون کله‌پزی یکی واست پیدا می‌کنیم. زود باش حاضر شو که دارم میام دنبالت‌؛ فعلاً.
قطع کردم و با بدبختی از روی تـ*ـخت بلند شدم و کش قوصی به بدنم دادم. رفتم نشستم جلوی آیینه و شروع کردم به آرایش کردن. خط چشم مشکی دور چشم‌های آبیم کشیدم. پوستم زیادی سفیده و نیاز به چیزی نداره. آیدین داداش دوقلوم همیشه شیربرنج صدام می‌کنه! لپ‌های تپلی هم دارم که همیشه توسط دیگران کشیده می‌شه! چشمم افتاد به دماغِ عملیم، به همه گفتم پلیپ داشتم ولی نه، خودم کِرم عمل داشتم و حس می‌کردم نوک دماغم انحراف داره، بعد از عمل پشیمون نشدم چون عالی از آب در اومده بود. موهای تازه رنگ شده‌ی طلاییم رو که تا پایین کمرم می‌اومد رو جمع کردم و با یه کش بستم؛ موهای اصلیم هم بور بود، ولی من طلایی بیشتر دوست داشتم.
از پشت آینه بلند شدم و رفتم سمت کمدِ زرشکی رنگم. از اون جایی که عاشق این رنگ بودم؛ وسایل اتاقم یا زرشکیه یا توش زرشکی به کار رفته. در کمد رو باز کردم. متفکر بهش نگاه کردم و جمله‌ی معروفم رو گفتم:
- خب! کمد جان من چی بپوشم؟
طبق معمول، ایکبیری جوابم رو نداد و خودم دست به کارشدم. آخرای دی ماه و هوا حسابی سرد شده. منم که سرمایی! پس یه پالتوی مشکی خاکستری پوشیدم، به همراه یه شلوارِ تنگ و کلفت مشکی، شال خاکستریم رو هم برداشتم. رفتم جلوی آیینه زدمش سرم، موهام رو کج بیرون انداختم.


در حال تایپ رمان ماهِ آسمانِ عشق | بیتا شایان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Saghár✿ و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا