خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آتشی در خرمن

عشق آمد و امن جانم گرفت
شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت


عشوه‌ای فرمود چشم کافرش
زاهد دین گشت و ایمانم گرفت


رشته ای در کف ز زلف سر کشش
گرچه مشکل آمد آسانم گرفت


آفتابی گشت تابان در مهش
تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت


از شراره آه و برق سـ*ـینه سوز
آتشی در خرمن **** گرفت


بس ز گلها بی‌وفائی دیده ام
خیمهٔ گل از گلستانم گرفت


چون صبوحی عاقبت لعل ***
در میان آب حیوانم گرفت

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
گرفتاران

پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را


کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را


سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
عبث بی دود میخواهی بر این آتش، سپندش را


نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف می‌ماند
کمانداری که داد از دست ارپیچان کمندش را


صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف تا برجا
که گیری یک شب ****** دو لعل نوشخندش را

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم نرگس

غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت
عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت


بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی
آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت


خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی
نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت


مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل
که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟


چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد
بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati* و ~ZaHrA~

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
جستجو

چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را
که بنگرند به محشر، دوباره روی تو را


تمام، گمشدگان ره توئیم و کنیم
به هر طریق که باشیم، جستجوی تو را


دم مسیح که گویند روح پرور بود
یقینم آنکه به لـ*ـب داشت گفتگوی تو را


ز غصه، چون پر کاهی شود ز قصهٔ من
اگر به کوه دهم شرح، آرزوی تو را


سبو کشان محبّت کشند دوش به دوش
اگر گنـ*ـاه دو عالم بود سبوی تو را


به خود مناز و مخند اینقدر به گریه من
که آب چشم من، افزوده آبروی تو را


ز آب دیده صبوحی وضو مساز که خون
مضاف باشد و باطل کند وضوی تو را

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خاطره

گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا
سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا


صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل
زان لـ*ـب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا


چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا
از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا


روی گل دیدم، گریبان چاک کردم غنچه را
هر زمان کان سرو خوش‌رفتار، یاد آید مرا


شب صبوحی پیش اهل دل ز هامون می‌گذشت
زان دل دیوانهٔ افگار، یاد آمد مرا

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
سودای دوست

رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست
وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست


نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش
ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست


بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
پای نخواهم کشید از سر میدان دوست


گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش
دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟


پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر
بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست


من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی
فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست


گر به علاج دلم آمده‌ای ای طبیب
درد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست


شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باک
کافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست


ذره صفت تا به چرخ، رقص کنان می‌روم
گر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست


در ره عشقش دلا! پای منه جز به صدق
جادوی بابل برد دست ز دستان دوست


خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند
شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست

انجمن رمان نویسی




غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، *KhatKhati*، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا