خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوالعشق
به نام آنکه آغازم از اوست و پایانم به سوی اوست.
نام رمان: وهم وصال
نویسنده: Delaram.k کاربر انجمن رمان 98
ناظر: Asal_Zinati
ژانر:عاشقانه، اجتماعی، مذهبی
خلاصه: هیچ‌گاه نفهمیدم چگونه از تمام اعتقاداتم دور شدم و عاشق کسی شدم که هیچ مناسب نبود. من در آستانه نوجوانی درست هنگامی که شخصیت خود را می‌ساختم در مسیری اشتباه قدم نهادم! تاوان اشتباهاتم را تنها خودم پرداختم اما هیچ وقت نفهمیدم که چرا یک دوست تقاص اشتباهاتم را از من گرفت... هنگامی که زخمم التیام یافت دوباره دچار درد عشق شدم و باز هم اشتباه کردم! حال سردرگم و نگرانم. نگران از اشتباه دل دادن دوباره!
ای کاش کسی بود تا همراهم باشد.


در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، تسنیم بانو، Parisa❤ و 12 نفر دیگر

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
این‌جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بی‌قرارم و او بی‌قرار نیست
با او چه خوب می‌شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگار نیست
امشب ولی هوای جنون موج می‌زند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی‌گفتمش ببین
دریا هم این چنین که منم بردبار نیست
سخن نویسنده:
این رمان سرگذشت من با کمی تغییر است. اتفاقات داستان ممکن است برای هر کس اتفاق افتاده باشد و همین امر رمان را برای خواننده ملموس‌تر می‌کند؛ سعی کرده‌ام ساده و شیرین بنویسم!
امیدوارم اولین تجربه‌ی من را دوست داشته باشید.
داستانم را به روح برادران شهیدم تقدیم می‌کنم.


در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، تسنیم بانو، Parisa❤ و 10 نفر دیگر

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت یک:
دبیر ادبیات شعری می‌خواند و من با عشق به آن گوش می‌دهم؛ همیشه ادبیات را شکل دیگری می‌پسندیدم! زمانی که شعری خوانده می‌شود روح من همراه آن به پرواز در می‌آید...
خانم نیکو سکوت می‌کند و سپس من را خطاب قرار می‌دهد:
-کاظمی این شعر رو بلدی؟ می‌شه تو ادامش و بخونی؟
لـ*ـب‌های خشک شده‌ام را می‌گشایم:
-مشغله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق/ خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت/ عارف مجموع را در پس دیوار صبر/ طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت/ گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی/ حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت/ هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت/ آخر عمر از جهان چون برود خام رفت/ ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان/ راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت/ همت سعدی به عشق میل نکردی ولی/ می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت!
خانم نیکو تبسمی می‌کند و از من تشکر می‌کند. دقایقی بیشتر به آخر کلاس نمانده است که خانم نیکو از ما می‌خواهد در این دقایق انشاهای خودمان را کامل کنیم.
من همیشه در کمترین زمان ممکن انشا می‌نویسم و حالا بی‌کارم!
به پنجره کلاس می‌نگرم؛ کنار اغذیه فروشی مدرسه عبارت "به دبیرستان فرزانگان سه خوش آمدید" نقش بسته است؛ حیاط مدرسه سر تا سر با برگ‌های پاییزی پوشیده شده و این نشان این است که ما در روزهای آخر آبان ماه به سر می‌بریم.
صدای زنگ مدرسه به گوش می‌رسد و در کمتر از یک دقیقه کلاس خالی از دانش آموزان می‌شود. من با اینکه راهم از مدرسه دور است اما همیشه با آرامش کلاس را ترک می‌کنم...
دبیرستان ما در محلِ اختیاریه هست و برای رسیدن به خانه باید اول خودم را به خیابان پاسداران برسانم؛ سپس با مترو به خانه بروم.
در نزدیکی مترو دوستم پرستو را می‌بینم؛ او همیشه در نزدیکی مترو منتظر برادرش می‌ماند تا به دنبالش بیاید.
برادران من هم همیشه سرکار بوده‌اند اما در سال‌های دبستان همیشه خودشان در جریان امور تحصیلی من بوده‌اند.
من و پرستو خانه‌هایمان نزدیک هم است و به سبب اینکه دوران تحصیل خود را با هم گذرانده‌ایم روابط خوبی با هم داریم!
او رشته‌اش تجربی است و من رشته‌ام ریاضی؛ اگر من عاشق ریاضی نبودم قطعا به سبب علاقه‌ام به ادبیات رشته انسانی را انتخاب می‌کردم و شاید حالا در مدرسه دیگری بودم زیرا دبیرستان ما رشته انسانی ندارد!
او از من سوالی در رابـ*ـطه با فیزیک می‌پرسد و من با اینکه دیرم شده به خاطر روحیه فداکارانه‌ای که دارم مشغول توضیح به او می‌شوم.
در حین توضیحاتم مدام به ساعت مچی بسته شده به دستانم می‌نگرم و با لـ*ـبخندی ملیح بر صورت پرستو مواجه می‌شوم؛ متقابلا من هم لـ*ـبخندی به او تحویل می‌دهم و به ادامه توضیحاتم می‌پردازم.
تقریبا حل و توضیح مسئله رو به پایان است که دویست و شش سفید رنگ برادر پرستو کنارمان متوقف می‌شود؛ من توضیحاتم را به پایان می‌رسانم و می‌خواهم از پرستو خداحافظی کنم که پرستو پیشنهاد می‌دهد که من را برسانند!
من قبول نمی‌کنم اما پرستو می‌گوید:
-دلارام جون بیا دیگه! به خدا خوشحال می‌شیم. تازه منم کلی سوال دیگه فیزیک دارم!
به ناچار قبول می‌کنم و بعد از اینکه پرستو صندلی عقب را اشغال می‌کند، من هم کنار او جاگیر می‌شوم.
پرستو لـ*ـب می‌گشاید:
-امیر حسین من از دلارام جون خواهش کردم که امروز با ما بیان و مشکلات فیزیک من و تو رو حل کنند آخه نمی‌دونی که دلارام جون چقدر فیزیک و خوب توضیح می‌ده! بچه‌ها ایام امتحانات همه‌اشون میان سراغ دلارام جون!


در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Parisa❤، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دو :
من به تملق پرستو کج خندی می‌زنم و یادم می‌آید که بیشتر دوستانم همیشه مثل پرستو برخورد می‌کنند اما وقتی من از آن‌ها درخواستی دارم بهانه‌های خنده‌دار می‌آورند و عده‌ی محدودی هستند که در همه حال با من صادق هستند!
امیرحسین می‌گوید:
-می‌دونم پرستو جان؛ خودت همیشه درموردشون حرف می‌زنی! من همین الان می‌تونم بیوگرافی ایشون رو برات بگم؛ ایشون دلارام کاظمی هستند. سه تا برادر دارند سینا و صدرا و عماد؛ یک خواهر که اسمش رو نمی‌دونم آخه پرستو فقط آمار پسرها رو داره! بعد دیگه چی؟ آهان یادم اومد همیشه می‌گین من یک خط قرمزهایی دارم که هیچ وقت اون‌ها رو زیر پا نمی‌ذازم مثل حجابتون!
پرستو می‌گوید:
-آفرین داش امیر من فکر می‌کردم فقط من آمار پسرها رو دارم بگو شما هم آمار دخترها رو داری!
از این حرف ناخودآگاه معذب می‌شوم و خجالت می‌کشم.
امیر حسین پاسخ می‌دهد:
-خوشم میاد داداشت رو خوب شناختی!
سعی می‌کنم بحث رو عوض کنم برای همین می‌گم:
-پرستو جان بیخیال این حرف‌ها مشکلاتت رو بپرس تا من بتونم جوابت رو بدم یه وقتی به خاطر کم بودن زمان شرمندت نشم!
او شروع به پرسش می‌کند و من تمام سوالات را با حوصله توضیح می‌دهم.
در این بین امیر حسین می‌پرسد:
-می‌تونم آهنگ بزارم؟ چی دوست دارین؟
قبل از من پرستو می‌گوید:
-آره داداش بزار تازه دلی جون خیلی هم اهل حاله تموم خواننده‌ها رو می‌شناسه از رپر بگیر تا خواننده سنتی! مگه نه آرام؟
در جواب لـ*ـبخندی می‌زنم و نمی‌دانم شاید امروز نسبت به پرستو حساس شده‌ام ولی خوب به یاد دارم که بارها اعلام کرده‌ام من دوست ندارم اسمم به هر طریقی مخفف بشود اما حالا پرستو اسمم را به دو صورت "دلی و آرام" مخفف کرده بود!
صدای شایع در ماشین می‌پیچد و من در حین توضیحاتم، در ذهنم با آهنگ همخوانی می‌کنم.
بالاخره تمام اشکالات پرستو رفع می‌شود و لـ*ـبخندی لـ*ـب‌های هر دو نفرمان را می‌پوشاند!
حقیقتا من همیشه پرستو را از دوستان خوبم می‌دانستم؛ پرستو خوب است اما کمی در حاشیه به سر می‌برد که این قطعا باب طبع من نیست! من با اینکه شرایط خانواده من می‌توانست حاشیه‌ساز باشد اما همیشه از حاشیه فراری بوده‌ام؛ پرستو به قدری در حاشیه است که به وسیله پسرعموهایم، خانواده کاظمی "نام خانوادگی‌ام" را هم به حاشیه کشانده است؛ متاسفانه پرستو پسرعموهای من را بهتر از من می‌شناسد!


در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Parisa❤، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سه:
امیر حسین می‌گوید:
-نظرتون درباره شایع چیه دلارام؟
خوشم می‌آید از فعل دوم شخص جمع اما همراه با نهاد دوم شخص مفرد! حرف زدن جالبی است.
پاسخ می‌دهم:
-رپر خوبیه ازش خوشم میاد. به نظرم تو سطح خودش موفق هست و حس می‌کنم دلیل این موفقیت تقلیده!
با تعجب می پرسد:
-تقلید؟!
پاسخ می‌دهم:
-بله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Parisa❤، Saghár✿ و 8 نفر دیگر

Delaram.k

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/5/20
ارسال ها
13
امتیاز واکنش
198
امتیاز
98
سن
20
محل سکونت
تهران
زمان حضور
2 روز 20 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهار:
حدود یک ماه بود که عماد برای یک پروژه علمی به استان فارس رفته بود. من به شدت برایش احساس دلتنگی می‌کردم زیرا من بیشتر از همه‌ی خانواده به عماد وابسته‌ام و روابط بسیار صمیمی با او دارم.
حالا که او را دیدم احساس می‌کردم روحم سریع‌تر از جسمم به سمت او حرکت می‌کند!
او کنار مسجد ایستاده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان وهم وصال | Delaram.k کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Parisa❤، Saghár✿ و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا