خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمانم چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • افتضاح ادامه نده

    رای: 0 0.0%
  • عالی

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بیشتر کار کن

    رای: 1 100.0%
  • حرف نداره

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • نظرسنجی بسته .

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
unnamed (4).gif



نام رمان: نطفه درد
نام نویسنده: Helia.Z کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: Z.a.H.r.A☆
ژانر: فانتزی، طنز
خلاصه:
دختری با زنذگی به ظاهر معمولی...
دختری شیطون ومهربون و گاهی جدی
این دختر در یک امتحان سرنوشت ساز شرکت میکند یک امتحان که موجب تغییر زندگی اش میشود!
شاید یک امتحان الهی باشد!
هیچ کس نمیداند...
ولی موجب میشود دریابد که تمام زندگی اش دروغین بوده...


در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 15 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
unnamed (4).gif


مقدمه:
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند…
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی این که دل ها زنده است …
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لـ*ـبخند را

“قیصر امین پور”


در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 14 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
به کاناپه خونمون تکیه دادم و تلویزیون رو روشن کردم. شانسی شماره یکی از کانال هارو زدم.فیلم هندی داشت میداد.رفتم از تو آشپزخونه یک بسته پاپ کورن برداشتم و دوباره تکیم رو به کاناپمون دادم.
<یک ساعت بعد>
وسط های فیلم بود شانتی افتاده بود تو آتیش و اوم هی صداش می کرد. یهو اوم پرت شد عقب و از ساختمون بیرون افتاد!
گریم گرفت صحنه حساسش بود که موبایلم زنگ خورد. اییی بر خرمگس معرکه لعنت آیسان زنگ زده بود
ـ ایی بمیری خرمگس لحظه حساس پریدی تو فیلم
آیسان ـ وا دختر چته یه سلامی علیکی
ـ گیرم که سلام بنال
آیسان ـ دختر تو بازم جنی شدی حالا چی داشتی می دیدی؟
ـ اوم شانتی اوم بودش صحنه حساسش بود
آیسان ـ خب حالا فیلم هندی رو ول کن تو بگو چرا نیومدی دانشگاه؟
ـ پیچوندم اباجی منو دست کم گرفتی؟
آیسان ـ خا ک تو سرت
ـ حالا چیکار داشتی؟
آیسان ـ میخوام برم خرید تا نیم ساعت دیگه دم در خونه ی شما هستم. زود اماده شو اوکی؟
ـ باشه گلم فیلم که نزاشتی ببینم ولی ممنون که کافه دعوتم کردی
آیسان ـ رو که نداری سنگ پای قزوینه برو اماده شو منتظرم نذاری ها
ـ اوکی بای گلم
آیسان ـ اودافس
تلفن رو قطع کردم و با صدای در به عقب برگشتم. امیر سام اومده بود پریدم بقلش
ـ سیلام داداشی
ـ سلام خوشگل امیر خوبی؟
ـ مرسی داداشی
ـ ای شیطون بازم پیچوندی؟
ـ یس یس
ـ من میدونم اخر تو مردود میشی
ـ داداش من که درسم خوبه فقط خسته بودم پیچوندم
ـ آره میدونم
ـ داداشی من دارم با آیسان میرم خرید چیزی نمیخوای ؟
درحالی که داشت میرفت آشپز خونه گفت :
ـ نه عزیزم برو خدا به همراهت
رفتم به سمت حموم
خودمو گربه شور کردم و تن پوشم رو پوشیدم .روی صندلی میز توالتم نشستم
و سشوار رو به برق زدم.
بعد از اینکه موهامو خشک کردم،بالای سرم بستمشون و یه تیشرت و مانتو و شلوار لی پوشیدم شالمم گذاشتم رو سرم
یه برق لـ*ـب صورتی هم زدم.عادت نداشتم زیاد آرایش کنم ادکلن 212 ام هم زدم. عالی شدم کیفم و موبایلم رو برداشتم و از اتاق اومدنم مساوی شد با باز شدن در امیر حوله رو شونش بود و موهای خرماییش خیس بود.مشخص بود تازه حموم کرده.
ـ آبجی داری میری؟
ـ آره داداشم کاری باری؟
ـ نه خوشگلم مواظب خودت باش به آیسان خانوم هم سلام برسون.
ـ چشم خدافظ
رفتم لپش رو بـ*ـو*سیدم
ـ خدا به همراهت اتوسای من
وگونم رو بـ*ـو*سید.


در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 13 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
یک نگاه به ساعت کردم.دقیقا روی 4 بود دلم می خواست حرص آیسان رو دربیارم.
برای همین با آرامش تمام آل استار های مشکیم رو پام کردم و به سمت در ورودی رفتم.وقتی در رو باز کردم،نیسان تیانا آیسی رو دیدم که جلو در پارکه.خودش هم با غضب داره من رو نگاه میکنه.
آروم در رو بستم و سوار ماشینش شدم.یهو انگار آیسان ترکید:
ـ بیشعور گاو کره خر چرا منو معطل میکنی دوساعته علاف کردی من رو
ـ وا کله قرمزی چرا داد میزنی یکم دیر شد دیگه
!ـ عهه پررو به من میگه کله قرمزی تو خودت پیر زنی که با اون موهای سفیدت
ـ بی ادب موهای من کجا سفیده موهام طلایی روشنه
بعدش هردوتامون خندیدیم والا خود درگیری داریم.
ـ چه خوشتیپ کردی آتو استقلالی شدی؟
ـ وا مگه هر کی مانتو ابی میپوشه استقلالیه؟ نه قرمز نه ابی فقط زرد قناری! تو که خودت شبیه داغ دیده ها لباس پوشیدی!
دوباره هر دومون خندیدیم
ـ راستی صدف و ستاره هم گفتم بیان
ـ وای اون صدف فیسو رو چرا گفتی؟
ـ بابا من به ستی گفتم صدف هم هلک و هلک راه میوفته دنبالش دختره نچسب
ـ هاااااف
ستاره هم کلاسیمونه صدف هم دختر خالشه از اون دخترای نچسب و چندش و اعصاب خورد کنه!
رسیدیم مرکز خرید. ستی و صدف هم اونجا بودن.باهم سلام علیک کردیم و راه افتادیم سمت مغازه
ها
یکم بین فروشگاه ها چرخیدیم من یه مانتوی لی خریدم و شال سفید بچه ها هم یکم وسیله گرفتن که صدف خانم فرمودن بخاطر کفش پاشنه بلند قرمزشون پاش درد گرفته که همه تصمیم گرفتیم بریم کافه
من یه قهوه ترک و کیک شکلاتی سفارش دادم ایسان بستنی شکلاتی ستی میلک شیک صدف هم گرون ترین چیزو که مثلا باکلاس باشه انتخاب کرد فکر میکرد به حساب ماست چون چند بار قبلا حساب کرده بودیم نمی دونست چه نقشه هایی واسش دارم از اون لـ*ـبخندایی که قیافم رو ترسناک میکنه و امیر میترسه زدم سفارشمون رو اوردن معمولا عادت دارم قهوه تلخ بخورم واسه همین شکر نریختم یکم خوردمش طعم تلخش زیر زبونم اومد یاد حرف یکی از دوستام افتادم که میگفت : گاهی زندگی مانند همین قهوه به کامتان تلخ میشود... گاهی تلخی لـ*ـذت بخش و گاهی بدتر از هر زهری...
صدف دسر ایتالیایی سفارش داده بود واز همه بزرگتر بود مشغول خوردن بودیم که گفتم:
ـ مرسی صدف جون که مارو مهمون کردی واقعا راضی به زحمتت نبودیم
بدبخت کپ کرد با یه لـ*ـبخند ترسناک به اون دوتا پت و مت نگاه انداختم نقشه رو گرفتن خود ستی هم از صدف خوشش نمی اومد والا
ستی ـ وای دختر خاله دستت طلا علاقه میلک شیک کرده بودم ناجور
ایسا ـ وای اره صدف جون تنکس بابت همه چی
بعد هم سفارش هامون رو تموم کردیم صدف هم مات و مبهوت مارو نگاه میکرد که گفتم
ـ صدف جون بروحساب کن دیگه!
دستی به مانتوی کوتاه قرمزش کشیدو با اون صدای تو دماغیش گفت:
ـ باشه عزیزمممم
با حرص میگفت
از جاش بلند شد و رفت تا حساب کنه.ما هم از کافه بیرون اومدیم و زدیم قدش هر سه تا خندیدیم. بعد از اومدن صدف خانم باهاشون خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم این دفعه من پشت رول نشستم. منتظربودیم چراغ سبز بشه که یه ام وی ام بقلمون نگه داشت. شیشه رو داد پایین و زد به شیشه ماشین ما
ـ فرمایش
پسره ـ سلام خانم خوشگلا افتخار میدید یه شب در خدمت باشیم؟
ـ برو گمشو
پسره ـ جفتک ننداز بانو اوف چه چشایی چه موهایی عجب هیکلی بیا پشیمون نمیشی
یه لحظه خندم گرفت یاد شعر زاغک تو کلاس دوممون افتادم به زور خندمو مهار کردم
آیسان که همینجوری فوش بارون میکرد مرتیکه رو یه فکری به ذهنم رسید با یه لـ*ـبخند شیطانی نگاهش کردم گفتم:
ـ موافق کورس هستی؟
دوستش ـ اره خوشگله ولی اگه ما بردیم شما یه شب خونه ما مهمونین !
از لحن کشیدش معلوم بود مسته
آیسان که کلا هنگیده بود.
همون موقع چراغ سبز شد و من با نهایت سرعتم گاز دادم. ایسان جیغ خفیف میکشید و من با مهارت از بین ماشینا لایی میکشیدم.اون اسکلا هم گممون کردن رفتم دم در خونمون نگه داشتم.
ـ آفرین اتوسا عالی بودی ولی این دفعه قبلش یک خبر به من هم بده
ـ باشه بابا
با آیسی خداحافظی کردم و تاکید کرد فردا بیام دانشگاه منم خیالشو راحت کردم که میام.
اونم نشست پشت رول و رفت.یه نگاه به ساعت کردم 8 شده بود. زنگ در رو زدم که مامان باز کرد رفتم داخل و مامانی رو بقل کردم
ـ سلام مامی خسته نباشی!
ـ سلام دختر گلم درمونده نباشی خوش گذشت؟
ـ اره مامان گلم خیلی جای شما خالی
ـ برو بچه مزه نریز
خندیدم و رفتم تو سالن بابا رو مبل نشسته بود و داشت مجله میخوند. رفتم سمتش عینکش رو برداشت و دستاش روباز کرد و پریدم بقلش لپش رو مـ*ـاچ کردم و گفتم:
ـ سلام بابایی جونم
ـ سلام دختر قشنگم خوبی خوش گذشت؟
ـ اره بابایی عالی بود جای شما خالی
امیرـ تنها تنها؟ منم بقل می خوام!
باباـ بیا اینجا ببینم خرس گنده
خندیدیم رفتم اتاقم لـ*ـباس راحتی صورتیم رو پوشیدم و باهم دیگه شام خوردیم.بعد از شام من و امیر رفتیم بخوابیم تا بتونیم فردا صبح راحت بیداربشیم.

خوشحال میشم نظراتتون رو در پروفایلم بگین :aiwan_light_heart: :aiwan_light_heart:


در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 11 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
< صبح روز بعد>
دیینگ دیییییینگ دیییییییییینننگ
ای خدا کی این بی صاحاب رو زنگ گذاشته بهش توجه نکردم و خوابیدم.
با صدای یکی بیدار شدم.
ـ اتوسا پاشو اجی این ساعتت مخم رو خورد دیرت میشه ها
از رو تختم بلند شدم و زنگو خاموش کردم.امیر رفته بود پایین صبحونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 11 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
جیغ بلندی کشیدم و از خواب پریدم نفس نفس میزدم و دونه های ریز درشت عرق از صورتم میریخت.
با صدای جیغم مامان و بابا وامیر به اتاقم اومدند هر سه تا شون ترسیده بودند مامان بلافاصله اومد بقلم کرد. تو بقلش گریه کردم بعدش هم امیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 10 نفر دیگر

Helia.Z

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/5/20
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
1,691
امتیاز
178
سن
18
محل سکونت
از شمال ایران ویران ^ـ^
زمان حضور
7 روز 21 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم

ایسان ـ بیشعور چرا جواب ندادی دختره ی بوق!
ـ عه ببخشید دیگه سایلنت بود گوشیم
ستی ـ دختر دیگه سایلنت نکن به بهانه تو این اومده خونه ما لنگر انداخته!
ـ وا ایسان تو هنوز اونجایی؟!
ایسان ـ اره ،حالا وللش یه خبر مهم دارم
ـ چی شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نطفه‌ی درد | Helia.z کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، M O B I N A، YeGaNeH و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا