خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

رمان مسافرت بی تابی چطوره؟

  • عالی

    رای: 0 0.0%
  • خوب

    رای: 1 100.0%
  • بدک نیس

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
  • نظرسنجی بسته .

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: مسافرت بی تابی
نام نویسنده: ani&zahi
ژانر: طنز، عاشقانه
نام ناظر: Ryhwn
خلاصه: آدرین فرهمند دانشجوی رشته هنر و عاشق میکاپ آرتیست بودنه که اتفاقی در روز تولدش تجربه می کنه و زندگی‌ش رو به چالش می کشه!


در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ^~SARA~^، Kameliaparsa، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 15 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
با دلی گرفته و چشمانی اشک آلود نوشتم بر صفحه زندگی ام رسم دل نشکستن را ...
در دلم غم ها یکی پس از دیگری می گریستند و در چهره من نقاب ای از لبخند جاری بود نقاب ای که اگر نبود نمیدانستم چگونه قضاوت میشوم.
از روزی قوی بودن را ترجیح دادم که راه دیگری برایم نمانده بود و من آن روز حکایت ام را بر دفتر ها خلاصه کردم ...


در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • ناراحت
  • تشویق
Reactions: ^~SARA~^، Kameliaparsa، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 14 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
-مامان گلم می‌شه بیای این جوراب من رو پیدا کنی؟ باز گمش کردم.
-دخترم توی کشوی سومیه؛ اگر نبود کشوی چهارم اون آخراست .اگر باز هم نبود رو رخت هست.
-مادر من اینطوری که تو آدرس دادی برم یه جفت جوراب بخرم راحت تره.
مامان خیلی ریلکس تو اتاقم اومد وسمت کشو رفت در اولین کشو رو که باز کرد یه لنگه جوراب پیدا کرد.
-مگه میشه؟مگه داریم؟من همینجارو گشتم نبود به جون خودم.
-خوب نگشتی دیگه!اگه اون چشم های کورت و باز کنی میبینی.
مامان داشت میرفت از اتاق بیرون که به شوخی گفتم:
-مامان قربون دستت این تریلی هیجده چرخ امم گم کردم پیداش میکنی.
مامان با یه پوزخند از اتاقم خارج شد.جدال بین من و جورابم شروع شد هر چی می تونستم نثارش کردم.
بالاخره بعد از کلی جنگ و دعوا حاضر شدم.با انی رفتیم همون مرکز خرید همیشگی 《آنی بهترین دوستم هست که از کلاس سوم با هم دوستیم تا همین الان که هردومون دانشجوییم البته تو رشته های جدا》.
-ادرین تروخدا یه چی بگیر بریم پاهام تاول زدلعنتی!
-عه دودیقه اون دندون های بی صاحابت و روجیگرت بزار ببینم.
بالاخره یه مانتوی چهارخونه قرمز مشکی چشمم و گرفت و خریدیم اش با هم به سمت خونه راه افتادیم رو کردم به انی و گفتم:عشقم!
-باز چته؟!
-عه من که هنوزچیزی نگفتم.
-برو خودتو سیاه کن.من عشقم عشقم های تو رو از برم.
-خوب باشه بابا پاچه نگیر میگم امروز خاله اینا دعوتمون کرون منم اصلا حوصله مهمونی و ندارم میشه امروز بیای خونه ماکه به بهونه ی تو نرم لطفا!
-ادرین جونم به خدا اگه می تونستم میومدم ولی مامان امروز وقت آزمایش داره باید‌ اونو ببرم.
-هوم باش یه کاریش میکنم خودم.
رسیدیم خونه مامان حاضر و اماده نشسته بود تا من وارد شدم گفت:بدو بدو حاضر شو که بریم!.
-مامان توروجون هر کی که دوس داری بیخال شو ،امروز حوصله ندارم.
-ادرین زشته خاله ات ناراحت میشه!
مامان جان من خودم به خاله زنگ میزنم میگم سرم درد میکنه.
بعد از نیم ساعت وراجی بالاخره مامان راضی شد ک بره.دو ساعتی از رفتن مامان میگذشت ک گوشیم زنگ خورد چه حلال زاده!
-جانم مامان خوشگلم.
-تعارف تیکه پاره نکن فقط الان زودحاضر شو ک کیان داره میاد دنبالت.


در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ^~SARA~^، Kameliaparsa، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 15 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
نذاشت حرفم و بزنم قطع کرد!رفتم بی حوصله موهام و شونه کردم و بافتم.طبق عادت همیشه ام گوشیم و تو دسشویی همراه خودم کردم.در حال انجام کارم بودم گوشیمم دستم بود با انی چت میکردم که با ویبره رفتن گوشیم شوک شدم وگوشی لامصبم نامردی نکرد از دستم سر خورد صاف رفت تو چاه دسشویی کم مونده بود اشکم در بیاد حالا چیکار کنم،بدون گوشی؟
چه گلی به سرم بگیرم! الان گوشی از منم بیشتر می ارزه.
سرم چقد درد میکرد.الان این گوشیمم گند زد به اعصابم یه قرص سردرد خوردم،کم کم پلک هام داشت سنگین میشد.صدای کوبیده شدن در خونه اومد!از جام پریدم یا امامزاده بیژن این کیه؟!چشام هنوز غرق خواب بود،من سرپا ایستاده بودم و چشام بسته بود.چند قدم به سمت صدا حرکت کردم حس کردم رسیدم به در خونه حتی یادم نمی اومد چی باید میپرسیدم بالاخره یه کلمه یادم اومد بلند گفتم:《الو؟!》
کیان:آدرین حالت خوبه؟چت شده؟آدرین جواب بده.
با صدای کیان به خودم اومدم.رفتم سریع درو باز کردم انقد منگ بودم که اصلاحواسم به سر و وعضم نبود.موهام جلو صورتم پریشون ریخته بود و نصفشم داشت میرفت تو حلقم،رد آب دهنم رو صورتم جا خشک کرده بودمثل جن شده بودم رسما!.ایستادم روبه روش،اول قیافش خیلی نگران بود با دیدن من چند ثانیه هنگ کرد.یا خودخدا این چرا این شکلی شد؟!
یهویی انگار کوکش کرده باشن داد زد: سه ساعته منو معطل خودت کردی که چی خانم خواب بودن!
با دادش به خودم لرزیدم و مث شوک زده ها نگاش کردم.همینطوریش اعصابم واسه خاطر گوشیم خورد بود اینم با دادش بدترش کرد.حالا نوبت منه لج کنم مثل خودش با داد زدن گفتم:
-عرضم به خدمتتون خواب بودم که بودم،توروسننه؟
بعدشم میخوای داد بزنی بهتره جواب خاله رو خودت بدی من نمیام.
-مردم علاف تو نیستن که اینهمه معطل بشن،اخر بگی نمیای خب نیا به درک.فکر کردی منت می کشم؟سخت در اشتباهی.
داشت میرفت که یادم اومد خاله خیلی حساسه و زود ناراحت می شه البته اگه نمیرفتم مامان به محض اینکه میرسید خونه به مدت ۴۸ ساعت غر می زد،واسه همون با اکراه صداش زدم:کیان!
با زور برگشت،گفتم:اقای گند دماغ بیا تو تا حاضر شم. تو دلم گفتم:انگار از دماغ فیل افتاده انقد خودش و می گیره.
بعدم با یه چشم غره ی مشتی رفتم سمت اتاقم همینطوری که داشتم به سمت اتاق میرفتم حس کردم نگاه کیان رو منه واسه همین یهویی در یه حرکت برگشتم و غافلگیرش کردم!،دیدم زل زده بود به من و خیلی خودش و کنترل می کرد نخنده. یه نگاه با تا تعجب به خودم انداختم دیدم بله!یه شلوارک تا زیر زانو و یه تیشرت ست باب اسفنجی پوشیدم دویدم سمت اتاقم،مسخره این گنده دماغ نشده بودیم که اونم شدیم.یه مانتوی جلوباز مشکی با شلوار مشکی قد نود با یه زیر مانتویی سفید وشال سفید پوشیدم، کیف سفیدم و برداشتم راه افتادم.کیان با صدای در نگاهش واز تلویزیون برداشت و گفت:چه عجب تشریف اوردی نیم ساعته اینجا منتظرتم!.
نگاهم افتاد به صفحه تلوزیون دیدم باب اسفنجیه فهمیدم از قصد زده این کانال که من و مسخره کنه پسره اوزگل.رفتم دم در کتونی سفیدم وپوشیدم بدون توجه به کیان سوار اسانسور شدم و رفتم دم در...
یک دقیقه اینا گذشت که دیدم نمیاد.حتما با من لج کرده امل خان،به درک نیاد.یه چند قدم پیاده رفتم که صدایی از پشت شنیدم که می گفت:
کجا میری جوجو؟ برسونمت!.سعی کردم هیچی نگم و فقط به راهم ادامه بدم،که دوباره صدای نحسش که انگار‌سرخوش ام بود به گوشم خورد!
خوب نیست جوجوهای خوشگلی مثل تو اینموقع شب بیرون باشنا بعدم،صدای خنده ی کریهش گوشم و خراش داد.همینطوری داشتم به راهم ادامه می دادم که یادم اومد ای داد بی داد من دارم کجا میرم ای خدا خودت کمکم کن.یکم از سرعتم کم کردم وایی!حالا چیکار کنم؟!وقتی دید سرعتم کم شده تو صداش رگه هایی از خوشحالی موج زد!بازم توجهی نکردم ولی سعی میکردم به سمت شلوغی برم که انگار دقیقاهمین شب هیچ کس نبود.یا مقلب القلوب،حالا چه کنم؟!شروع کردم تو دلم دعا خوندن تا یکم آرامش پیدا کنم.وقتی دید بازم به حرفش کوچک ترین توجهی نمیکنم،دیدم ماشینشو پارک کرد و پیاده شد.به سرعتم افزودم ولی فایده ای نداشت و بهم رسید...


در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ^~SARA~^، Kameliaparsa، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 11 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تته پته گفتم:چی...از..جو..نم...میخای؟
-هیچی عزیزم فقط...
خدا خدا می کردم اون حرفی و که نباید و نزنه و گرنه از ترس همینجا میمردم.اه اه دهنش بوی زهر مار می داد!.سعی کردم از دستش فرار کنم ولی فشار دستاش و بیشتر کرد جوری که حس میکردم الان تمام استخونام خورد میشه.چشمام و بستم دیگه داشتم از ترس از حال می رفتم.با ته مونده های جونم گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ^~SARA~^، Kameliaparsa، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 11 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی رسیدیم خونه خاله سروشم اونجا بود،سروش پسر خالمه که مثل داداشمه و خیلی دوسش دارم.کیانا(خواهر کیان) و سارا(خواهر سروش) بودن یوهو باز خاله ما سه تا شر و کنار هم جمع کرده.سلام علیک مخصوص خودمونو کردیم.سلاممون اینطوری بود که با مشت چند بار تو حالتای مختلف میزدیم به همدیگه و بعد همو در بر می‌گرفتیمم،ما باهم یه اکیپ و تشکیل میدادیم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عجیب
Reactions: Ryhwn، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
«کیان»
از کلم داشت دود بلند میشد.اون دوست لنتیش،چه فکری پیش خودش کرده،که اومده رو ادرینم دست گذاشته.همون لحظه بود که سرو کله ی دایی وجی همون وجدان پیدا شد.اخه مگه وجدانم با آدم حرف میزنه؟برای منکه تازه بهم فوشم میده.
-به به!چی شنیدم؟ادرینتتتت؟!
-من...من...کی گفتم...ادرینم؟
-بفرما!همین الان گفتی دیگه
-نخیر من نگفتم.
-گفتی
-نگفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: Ryhwn، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
《آدرین》
دویدم سمت دخترخاله هام سعی کردم درآروم ترین وضع ممکن نقشه ام و براشون بگم،اما تا رسیدم بازجوییم کردن در مورد حرفای سروش بعدم که تبریک میگفتن.حس کردم یه دست روی دستگیره در اتاق نشست و بعد بدون هیچ صدایی رفت،خدایا این خونه روح داره؟جن داره؟بیخیالش!نقشه شومم و بچسبم رو به این دوتا منگل شروع کردم.
-ببینید قضیه از این قراره سروش و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ryhwn، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
《کیان》
مغزم قفل کرده بود.آخه اول صبحی بالا سر من چی کار می کرد؟چرا اینجا بود اصلا؟اون چی بود دستش،چرا خشکش زده؟
۸ثانیه طول کشید تا مغزم تونست همه چیزو مثل پازل کنار هم بزاره و بفهمم قضیه از چه قراره و همه چی برام روشن شد.دیگه احساس کردم خون به مغزم نمی رسه و بدون فکر کردن با همه ی زوری که اون موقع صبح داشتم هلش دادم و داد زدم:
-چیکار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ryhwn، ^~SARA~^، Kameliaparsa و 9 نفر دیگر

Zahi&ani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
306
امتیاز
118
سن
18
زمان حضور
2 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه توی مزدا3 مشکی رنگ کیان نشستیم که یهو گوشی توی جیبم شروع کرد به قر دادن،با کلافگی گوشی رو از توی جیبم بیرون کشیدم و به صفحه‌اش نگاه کردم.سروش پیام داده بود:
«شماره ات رو به سام بدم یا نه؟!»
حوصله جواب دادن نداشتم.بعضی وقتا انگشت آدم برای یه کلمه هم یاری نمی‌کنه دیگه،همش از تنبلیه بجای اینکه تایپ کنم بلند سکوت ماشین رو شکستم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مسافرت بی‌تابی | ani&zahi کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ryhwn، ^~SARA~^، niloofar.H و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا