خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
گاهی اوقات آدم یه چیزی رو "دوست" داره، مثلا رنگ قرمز رو "دوست" داره، گیتار "دوست" داره، قیمه "دوست" داره، شنا کردن رو "دوست" داره.
یه وقتی هم هست که آدم یه چیزی رو "خیلی دوست "داره، مثلا خونوادش رو "خیلی دوست" داره، رفیق صمیمیشو "خیلی دوست" داره، کتاب خوندن رو "خیلی دوست" داره!
اما یه موقع هایی هست، که آدم یه چیزی رو اونقدر دوست داره که توی اون دو دسته ی قبلی نمیشه بهش جایی داد، اصلا نمیشه اسمشو "دوست داشتن" گذاشت. همین موقع ها که آدم یدفعه بدون اینکه متوجه بشه به سمت اون چیز تغییر میکنه و خم میشه، بدون اینکه متوجه بشه میبینه که بدون اون چیز نمیتونه زندگی کنه! اصلا انگار یه جور جادوی قدیمی خیلی قوی باشه، همونا که کنترل آدم رو به دست میگیره و خودت هم خوشت میاد که کنترل بشی! یه جور حس عجیب و غریبی که بعضیا بهش میگن عشق، بعضیا هم میگن از همین خرافاتی که توی فیلم های رومانتیک هست!
چجوری دوستت دارم؟
همین مدل آخری!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
سكوتِ نشستنِ برف،
نبودنت را
چه بلند فرياد ميزند!
نگاهم كن...
كه استخوان هايم در اين سرما
و دلم در نبودنت،
چه تنها ميسوزند...
نگاهم كن!
كه اين چهارفصلِ نبودنت،
چه سخت ميگذرد...

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
غصه نخور رفیقِ دلتنگ و خسته‌ی من، پاییز قرار
نیست همواره فصلِ رفتن و تنهایی و بغض باشد؛
شاید گمشده‌ی تو،
پاییزِ امسال نارنجی‌ها را ببیند و دلش هوای عاشقی کند؛
شاید این پاییز بوی گیسوانت، فرهادی را مجنون کند؛ شاید این پاییز چهارچوبِ بازوانت،
شیرینی را لیلی کند!
آن‌وقت جان می‌دهد قدم زدن زیرِ باران در دنیایی دو نفره!
غصه نخور رفیق... تاریخِ انقضای دلتنگی، همیشه زودتر از چیزی است که فکر می‌کنی!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
سالي كه بي تو باشد،
نحسي اش با بيرون رفتن در نميشود!
به اميد حضورت،
سبزه كه هيچ،
من آسمان را به زمين گره ميزنم!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودتان باشید!
ساده است،
نه بگردید دنبال جدیدترین کفش بازار، نه برای پیدا کردن مدل مویی که مُد باشد از خوابتان بزنید، نه خروارها پول بی زبان، برای اندکی
بیشتر در چشم آمدن خرج کنید!
جای اینکارها،
یک سفر خوب بروید!
تنها یا با دوستانتان،
سفر بروید! نه اینکه بشود مایه ی فخرفروشی به فلانی که به زور تا 10 کیلومتر آنطرف تر خانه اش رفته است!
کارهایی انجام دهید که همیشه دوست داشتید انجام بدهید ولی نشده بود! وقتش را نداشتید، پولش را، حتی حس و حالش را!
یک زبان جدید یاد بگیرید، سازی بخرید و شروع کنید به تمرین، آن غذای فوقِ گران بالای منوی فلان رستوران را امتحان کنید، حتی یک سبکِ آهنگ جدید گوش دهید!
در تمام اینکارها فقط فکر این باشید که یک بار بیشتر زندگی نمیکنید، پس ارزشش را دارد!
باور کنید،
خودتان بودن،
اصلا کار سختی نیست!
کافیست برای تک تک لحظاتتان احترام قائل باشید،
خودتان کم کم میفهمید،
چقدر خودتان بودن دوست داشتنیست!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح‌ها را لبخندی بچسبانید گوشه لبتان! دلیلش مهم نیست، اصلا نیازی به دلیل ندارد! لبخند است دیگر، هفت خان رستم که نیست!
یک لیوان چای تازه دم بنوشید، یک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنید و گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان! مهم همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقیست!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
چیزی به او گفتم، خندید و بین خنده‌هایش گفت: «دیوونه!» و باز خندید، می‌خواستم بگویم خب مگر می‌شود فرد عاقل، صدای خنده‌های تو را بشنود و از سر ذوق دیوانه نشود؟
ولی سکوت کردم؛ دیوانگی را ترجیح دادم به قطع کردن ریتم خنده‌های شیرینش، و من دیوانه شدم، دیوانه‌ی او.

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
غرور لعنتی
همواره چوب لای چرخ زندگی‌هایمان انداخت...
گوش ندادیم به حرف کسی که دلسوزمان بود،
انجام ندادیم کاری را که می‌دانستیم باید،
پیام ندادیم به کسی که دل‌تنگمان بود،
نگاه نکردیم به کسی که برای دیدنش لحظه‌شماری می‌کردیم،
نرفتیم، نخواستیم، نپرسیدیم،
چرا؟
چون مثلا غرورمان خدشه‌دار می‌شد،
می‌رفت زیر سوال،
لگدمال می‌شد!
ولی اصل ماجرا چه بود؟
یک لج‌بازی کودکانه‌ی مضحک با دلمان که خیلی چیزها را از ما گرفت!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدارت،
چه شوق عظیمی ست!
من مرده را٬
صبح که میشود٬
جانی دوباره می‌دهد!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,274
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 11 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدی؟
آخرین تله برف هم آب شد
زمستان،
به زودی تسلیم بهار میشود
یک سال دیگر هم
رفت که رفت...

امروز،
که هوای آغازی نو
بهتر از هر موقعی به مشام میرسد،
تو هم شروع کن!
تو هم زمستان دلت را،
بسپار به بهار!
چون میدانی رفیق؟
از پس هر زمستانی،
بهاری می آید!

انجمن رمان نویسی




دلنوشته‌ های امیررضا لطفی پناه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا