خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,400
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
آتش‌انداز با احترام تمام در زد و پس از آن‌که صدای «بفرمایید» شنیده شد، با حرکت دست از کارل خواست که بی‌هیچ ترس و واهمه‌ای به درون برود. کارل هم به درون رفت، ولی در آستانه‌ی در از حرکت بازماند. چشمش از سه پنجره‌ی اتاق به موج‌های دریا افتاد و با دیدن حرکات شادمانه‌ی موج‌ها قلبش چنان به تپش آمد که انگار نه انگار پنج روز تمام مدام به دریا چشم دوخته است. (کتاب آمریکا – صفحه ۱۹)
***

این‌جا هیچ‌کس مجاز نبود به دلسوزی امید ببندد، و آنچه کارل در این زمینه درباره‌ی امریکا خوانده بود، کاملا واقعیت داشت. ظاهراً این‌جا فقط خوشبخت‌ها در میان چهره‌های شاد و بی‌دغدغه‌ی دور و بر خود واقعاً از خوشبختی لـ*ـذت می‌بردند. (رمان آمریکا – صفحه ۴۳)
***

مه کاملا محو شده بود. در فاصله‌ای دور رشته‌کوهی بلند می‌درخشید و ستیغ مواج آن در پرتو بخارآلود خورشید تا دوردست‌ها ادامه داشت. در دو سوی جاده کشتزارهایی نه‌چندان آباد در اطراف کارخانه‌هایی بزرگ گسترده بودند که دودزده و سیاه در فضای باز سر به آسمان می‌کشیدند. (رمان آمریکا – صفحه ۱۰۴)


امریکا یا مفقود الاثر | کافکا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,400
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع

از جلوی در اصلی هتل ردیف پیوسته‌ای از اتومبیل‌ها به‌کندی عبور می‌کرد، و ردشدن از خیابان شدنی نبود. اتومبیل‌ها برای آن‌که هرچه زودتر به اربابان خود برسند، تقریبا درهم تنیده بودند و هریک را اتومبیل عقبی آن به جلو هل می‌داد. عابران پیاده‌ای که خیلی عجله داشتند به آن‌طرف خیابان برسند، گاهی از داخل اتومبیل‌ها رد می‌شدند، طوری که گویی آن اتومبیل معبر عمومی به حساب می‌آمد؛ فرقی هم نمی‌کرد که توی اتومبیل فقط راننده و خدمتکار نشسته بودند یا آن‌که آدم‌های متشخص هم یافت می‌شدند. ولی این طرز رفتار به نظر کارل زیاده‌روی می‌نمود. (رمان آمریکا – صفحه ۱۸۶)

***



وقتی باهات مدام مثل سگ رفتار می‌کنند، کم‌کم فکر می‌کنی واقعاً سگ هستی. (رمان آمریکا – صفحه ۲۰۷)

***



کارل نبش یکی از خیابان‌ها پلاکاردی دید با این نوشته: «امروز در میدان اسب‌دوانی کلیتون از ساعت شش صبح تا نیمه‌شب برای تئاتر واقع در اکلاهما همکار پذیرفته می‌شود! تئاتر بزرگ اکلاهما شما را فرا می‌خواند! فقط امروز فرا می‌خواند، فقط یک بار! کسی که حالا فرصت را از دست بدهد، برای همه‌ی عمر از دست داده است! کسی که به فکر آینده‌ی خود است، پیش ما جا دارد! مقدم همه را گرامی می‌داریم! هرکس می‌خواهد هنرمند شود، اعلام آمادگی کند! ما تئاتری هستیم که همه را به کار می‌گیریم، هرکس را در جای خودش! ما به هرکس که قصد پیوستن به ما را دارد، همین جا تبریک می‌گوییم! اما بشتابید که تا نیمه‌شب نوبت به شما برسد! ساعت دوازده تمام درها بسته می‌شوند و دیگر باز نمی‌شوند! نفرین بر کسی که ما را باور ندارد! پیش به‌سوی کلیتون!» (رمان آمریکا – صفحه ۲۴۳)


امریکا یا مفقود الاثر | کافکا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,400
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
1588948411565.png

همیشه، حتی در روشن‌ترین مناسبات هم، کسی پیدا می‌شد که بخواهد اسباب نگرانی همنوعان خود شود. (رمان آمریکا – صفحه ۲۶۰)


***


کارل تصادفا جایی کنار پنجره گیر آورد و جیاکومو را به کنار خود کشیده بود. دوتایی تنگ هم نشستند و به‌واقع هردو از سفری که در پیش داشتند خوشحال بودند. تا آن‌زمان در امریکا چنان سفر بی‌دغدغه‌ای را تجربه نکرده بودند. وقتی قطار راه افتاد، از پنجره دست تکان دادند و پسربچه‌ها که روبه‌روی آن‌ها نشسته بودند به پهلوی هم زدند، چه به نظرشان این کار خنده‌دار بود. سفر دو روز و دو شب طول کشید. کارل تازه حالا به وسعت امریکا پی می‌برد. (رمان آمریکا – صفحه ۲۶۴)




امریکا یا مفقود الاثر | کافکا

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا