خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بسم رب القلم ومایسطرون»
*رقصی مستانه*
حالت عجیبی داشت.
چشمانش ناباوری را فریاد می‌زد و دور بود.
در مکانش فارغ از مکان بود.
آهسته نجوا کرد:
در آ*غو*ش این دنیای زمهریر مستانه تاب می‌خوردم
آن روزها غایت آرزویم سفر بود
به هر رهگذری می رسیدم با شادمانی کلاه از سر برداشته وسلام و احوال پرسی می کردم و مردم مردم گریز این شهر عجیب با منی که غریب بودم مهربان بودند. آنها می خواستند مسئولیتم را کم کرده و کلاه را خودشان برایم بردارند!
از مزرعه ای عبور می کردم؛ جوی آبی وسوسه انگیز از دل آن میگذشت. تصور برخورد قطرات آب بر صورتم حسابی سر ذوقم آورد.
سر خم کردم تا سر و صورتی شاداب کنم..
- سلام دوست من!
سر بالا آوردم.. مردی بود با گرد پیری بر شانه هایش! نمی شناختمش و از مردم آن زمانه هم صحبتی ب سود بعید بود!
- سلام!
- هوای خوبیست برای گردش!
گفتم: بلی! ولی آیا ما قبلا یکدیگر را ...
اجازه پایان کلامم را نداد!
- من هم تو را دوست می دارم!
چقدر مهربان بود!
- اما منظورم این بود که من شما را...
- من هم دلتنگ تو خواهم شد!
گفتم: ای بابا پیر مرد می خواهم بگویم...
سکوت کرد و سکوت کردم..
- دوست من به خاطر داشته باش که در این شهر انسان های زیادی انتهای جملاتشان را باز می گذارند و تو مختاری متناسب با حال و هوایت برداشتشان کنی! وقتی به این گونه جملات برخورد می کنی خودت تصمیم بگیر چه می خواهی بشنوی... این گونه حال دلت بهتر می شود.
و رفت.
فریاد زدم:
دوست من نام تو چیست؟!
در حال انجام رقصی مستانه بود!
خندید و از دور کلاهم را برایم تکان داد!


داستانک رقصی مستانه | yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، ~narges.f~، Narín✿ و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا