خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
  • شروع کننده موضوع dazay
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

dazay

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/4/20
ارسال ها
9
امتیاز واکنش
157
امتیاز
98
سن
16
محل سکونت
قبرستان
زمان حضور
1 روز 17 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند.آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند.
زن جوان:یواش تر برو من می ترسم
مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان:خواهش می کنم،من خیلی می ترسم
مرد جوان:خوب اول باید بگی دوستم داری
زن جوان:دوستت دارم،حالا می شه یواش تر برونی
مرد جوان:مرا محکم بگیر
زن جوان:خب حالا می شه یواش تر برونی
مرد جوان:باشه،به شرط اینکه کلاه کاسکت من را برداری و روی سرت بذاری،آخه نمی تونم راحت برونم،اذیتم می کنه
روز بعد روز نامه ها نوشتند
برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد،یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را برسر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
و این است عشق واقعی.عشقی زیبا


داستان عشق زیبا

 
  • تشکر
Reactions: *KhatKhati*
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا