خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: افسانه‌ی پری‌ها
ژانر:فانتزی، عاشقانه
نویسنده‌: مهدیه محتاجی
ناظر: ~ROYA~
خلاصه: هر پری‌ دریایی با اولین اشک نوزاد و هر پری‌ زمینی با اولین لبخند یک نوزاد به وجود می‌آید؛ اما چه اتفاقی می‌افتد وقتی که یک نوزاد برای اولین بار هم اشک بریزد و هم لبخند بزند؟! شاید این اتفاق باعث به وجود آمدن عشقی ناب شود!


در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 38 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
یکی در دریا و دیگری بر روی زمین؛ رابـ*ـطه‌ای خاص میان آن‌ها که طلسم را خواهد شکست. قلب‌هایی آن قدر نزدیک به هم که مرزها را می‌شکنند!
آری، این داستان آنهاست؛ داستانی میان زمین و آب!


در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 34 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 1

مانِلی
دستی به دم سبز رنگم که در اثر برخورد نور مثل چراغی می‌درخشید کشیدم و لـ*ـبخندی روی لـ*ـب‌هام نشوندم. چقدر عاشق رنگ دمم هستم! رنگی که با همه فرق داره و به نحوه‌ای توی اقیانوس تک هستش. وقتی بچه بودم رنگ دمم بیشتر به آبی می‌خورد ولی به مرور زمان به سبز روشن تبدیل شد!
-مانلی!
با صدای استلا که من‌رو صدا می‌کرد دست از تعریف کردن از دم خوشگلم کشیدم و با لـ*ـبخند برگشتم و به استلا و گفتم:
-استلا چی شده؟!
استلا که به خاطر شنا کردن زیاد به نفس‌نفس افتاده بود، کمی ایستاد و وقتی حالش جا اومد گفت:
-مانلی، خانم آنا دنبالت می‌گشت و خیلی عصبانی بود! بهتره که زود خودت رو برسونی تا دوباره همه‌ رو به خاطر تو تنبیه نکرده!
با یاد آوری خانم آنا هینی کشیدم و بی‌توجه به استلا با تمام سرعت به سمت قصر شنا کردم. وقتی به قصر شاه آرتور رسیدم تند از همه‌ی راه‌ها گذشتم و خودم رو به اتاق خانم آنا که سر‌خدمتکار قصر بود رسوندم! یکم خودم رو مرتب کردم و لـ*ـبخندی از روی استرس زدم، بعد از کسب اجازه وارد اتاق خانم آنا شدم. اتاقی که با رنگ کرم دیزاین شده بود و احساس خوبی به آدم می‌داد. یه طرف اتاق کتابخونه بزرگی بود که کنارش یه میز از صدفی بزرگی قرار داشت! طرف دیگه هم چند تا صندلی از جنس صدف وجود داشت و وسط هم میز برزگ خانم آنا که وسایل‌ها با نظم و ترتیب خاصی یه گوشه‌ قرار داشتند. به خانم آنا نگاه کردم که با عصبانیت و خشمی کنترل ناپذیر من‌رو نگاه می‌کرد! برای یه لحظه واقعا ترسیدم!
لـ*ـبخند خیلی احمقانه‌ای زدم و با استرس گفتم:
-خانم آنا راستش من...
با دادی که خانم آنا زد خفه شدم!
-مانلی! من به تو چه کاری دادم؟
-خانم راستش من... چیزه یادم رفت.
سرم رو انداختم پایین و پشیمون به کف اتاق زل زدم.
خانم آنا کمی سرم داد کشید و بعد پوفی کرد و گفت:
-باشه، این دفعه رو می‌بخشم ولی وای به حالت مانلی، اگه دفعه‌ی دیگه کارت رو درست انجام ندی قول نمی‌دم که اخراجت نکنم!
چشمی گفتم و از اتاق خارج شدم. اوف خانم آنا چقدر ترسناکه! به سمت اتاق خدمتکارها شنا کردم و وقتی رسیدم وارد اتاق مشترکم با استلا شدم. یه اتاق دوازده متری که دو تا تـ*ـخت دو طرفش قرار داشت که با لحاف‌های گلبهی روشون رو پوشونده بودند؛ کنار دیوار هم کمد نسبتا بزرگی بود که برای هر دوی ما بود و کنار کمد هم یه میز آرایش خوشگل از جنس صدف صورتی بود که راه راه‌های سفید داشت و اون رو بی‌نهایت خوشگل می‌کرد! در کمد رو باز کردم و لـ*ـباس مخصوص خدمتکار‌ها که یه لـ*ـباس کوتاه آبی با آستین‌های پف کرده خیلی کم بود و یه پیشبند سفید هم روی اون باید می‌بستم رو برداشتم و در کمد رو بستم؛ بعد از پوشیدن لـ*ـباس‌ جلوی میز آرایش رفتم و موهای طلاییم رو شونه کردم و بالای سرم گوجه‌ای بستم. لـ*ـبخندی زدم و با رضایت کامل چشم از آینه کندم و به سمت محل کار امروز حرکت کردم.
آخرین جایی که امروز باید تمیز می‌کردم رو هم تمیز کردم و نفس راحتی کشیدم. چقدر سخته یه کاری رو چندین بار در روز انجام بدی! من خودم که خیلی حوصله‌ام سر میره و دوست دارم زودتر تموم کنم و خودم رو آزاد کنم.
من پدر یا مادری ندارم فقط یه مادربزرگ دارم که اون‌هم آخر عمرشه! به دنیا اومدن ما پری‌های دریایی خیلی عجیبه! ما از اشک یه نوزاد که توی زمین به دنیا میاد بوجود میام؛ البته ما هم توی بدن مادرمون رشد می‌کنیم و وقتی که یه نوزاد به دنیا میاد ما هم با اولین اشکش به دنیا میایم.
به خودم میام و به سمت تپه مرجانی، جایی که همیشه پاتوق من به حساب میاد شنا می‌کنم. بعد از چند دقیقه به تپه‌ی مرجانی می‌رسم و جلبک‌های بلندی که مانع از دیده شدن راه مخفیگاه میشه رو کنار میزنم و با احتیاط وارد میشم. وارد تونلی که به مخفیگاهم می‌رسه میشم؛ این مخفیگاه رو توی بچه‌گی پیدا کردم و از اون به بعد همیشه به اینجا میام و وقت‌ خالیم رو اینجا صرف می‌کنم. از تونل که خارج شدم وارد یه غار کوچیک شدم؛ به سمت سطح آب شنا کردم و سرم رو از آب بیرون بردم! این غار رو خیلی دوست دارم چون اینجا می‌تونم به سطح آب بیام بدون اینکه کسی چیزی بفهمه! بالای غار مثل دهنه‌ی آتشفان باز بود و هوای تازه وارد غار می‌شد؛ کف غار هم یه دایره‌ی بزرگ بود که پر بود از آب!
دلم خیلی می‌خواست که به ساحل برم ولی برای ما پری‌های دریایی این کار ممنوعه چون خشکی قلمرو پری‌های زمینی هست و هیچ کدوم نباید وارد قلمرو همدیگه بشن!


در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 26 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 2

یکم که توی مخفی گاه موندم و حوصله‌ام سر رفت تصمیم گرفتم که پنهانی به نزدیکی ساحل برم شاید تونستم یه پری زمینی رو از نزدیک ببینم! من هیچ وقت حریف کنجکاویم نمی‌شم.
از مخفی‌گاه بیرون اومدم و با دقت اطراف رو نگاه کردم که کسی نباشه و وقتی مطمئن شدم خیلی سریع شنا کردم و از اونجا دور شدم. وقتی ساحل از دور نمایان شد با حسرت به ساحل نگاه کردم، از دور ساحل رو تماشا می‌کردم که دست کسی روی شونه‌ام قرار گرفت!
نفس توی سـ*ـینه‌ام حبس شد.
اگه سربازها باشن حتما به شاه آرتور خبر میدن و کارم تمومه! با فکر اینکه ممکنه بمیرم لرز بدی توی وجودم پیچید. یواش یواش با ترس برگشتم که استلا رو دیدم! نفسم رو با صدا بیرون دادم و با حرص گفتم:
- وای استلا زهره‌ام ترکید دختر!
استلا نگاهی به ساحل انداخت و با ترس گفت:
- مانلی داری چیکار می‌کنی؟! می‌دونی اگه سربازها ببیننت چه اتفاقی برات می‌افته؟!
دست استلا رو از روی شونه‌ام دور کردم و با اطمینان گفتم:
- نگران نباش استلا اون احمق‌ها چیزی نمی‌فهمند!
استلا توی هر کاری بیش از حد نگران بود و همیشه استرس داشت که نکنه همه چی خراب بشه.
استلا: مانلی بیا بریم، اینجا منطقه‌ی ممنوعه است!
- وای استلا چقدر تو ترسویی! بعدشم من می‌خوام که نزدیک‌تر بشم.
چشم‌های عسلی استلا برقی از ترس توشون نشست و بازوم رو سفت چسپید.
استلا: مانلی اینکار رو نکن، خواهش می‌کنم!
بازو رو از توی دست‌هاش بیرون کشیدم و به اطراف نگاه کردم، وقتی کسی رو ندیدم به سمت صخره‌ای که کنار ساحل بود شنا کردم ولی استلا همون‌جا موند‌‌ و همراهم نیومد!
به صخره که رسیدم خودم رو مخفی کردم و با کنجکاوی ساحل رو زیر نظر گرفتم تا شاید یه پری زمینی رو از نزدیک ببینم.
حدود نیم ساعت گذشت ولی هیچ اتفاقی نیافتاد و من ناامید شدم؛ از طرفی هم نگران استلا بودم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه! بالاخره خسته شدم و تصمیم گرفتم که برگردم تا کسی من ‌رو ندیده. هنوز شنا نکرده بودم که یه اتفاقی افتاد و دمم درخشید! درخشش دمم هر لحظه بیشتر می‌شد و من خیلی ترسیده بودم که نکنه اتفاقی برای دمم افتاده! با ترس به طراف نگاه کردم که یه درخشش توی ساحل چشمم رو گرفت! درست اون فرد رو نمی‌دیدم و خیلی شبیه یه دختر بود که بال‌هایش داشتن می‌درخشیدن! اوه خدای من اون دختر یه پری زمینی بود! اما درخشش دمم بهم اجازه‌ی بیشتری نداد و از ترس اینکه اون فرد من ‌رو نبینه و گزارش نده از اونجا دور شدم.


در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 20 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 3

ملوری
نفس نفس زنان به سمت کلبه‌ دویدم و در رو با شتاب باز کردم؛ جسیکا که در حال نوشیدن چای بود با این کار من تمام محتویات داخل دهنش رو به بیرون تف کرد. چند ثانیه هر دو با تعجب به هم خیره شدیم و بعد جسیکا با عصبانیت داد زد:
- ملوری! این چه کاری بود که کردی؟ تمام چای عزیزم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 21 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 4

خودم هم خوشحال بودم ولی از یه طرف هم نگران بودم که نکنه نتونم این ماموریت رو به خوبی انجام بدم.
جسیکا دستش روی شونه‌م گذاشت و نامه رو بهم داد.
جسیکا: نگران نباش ملوری، این ماموریت برای تو مناسبه و می‌تونم ملکه رو درک کنم که چرا تو رو انتخاب کرده.
با کنجکاوری گفتم:
- چرا منو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 24 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 5

با لبخندی که روی لـ*ـبم نشسته بود و احساس شاد بال‌هام رو باز کردم و اوج گرفتم؛ جیغی از سر خوشحالی کشیدم که صدام توی جنگل اکو شد!
دستم رو روی کیفم گذاشتم و بعد به سرعت به سمت راه خروج پرواز کردم.
حدود نیم ساعت پرواز کردم که کم‌کم متوجه محیط ناآشنای جنگل شدم! با نگرانی و ترس دور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، fatemeh37، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 6

مانلی
استرس تموم وجودم رو گرفته بود، دست‌هام می‌لرزیدن و قدرت حرف زدن نداشتم. استلا با دیدنم به سمتم اومد و قبل از هر کاری ریز آب رفتیم. از اونجا که دور شدیم روی تخته سنگ مرجانی نشستیم و استلا با نگرانی گفت:
- چی شده؟ چرا رنگت پریده؟!
وقتی دید که هیچ جوابی بهش نمیدم کمی مکث...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، fatemeh37، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 7

بعد از کمی گشتن بالاخره راه رفتن به بخش غربی قصر رو پیدا کردم و با مهارت جیم زدم. وقتی به اتاقم رسیدم خیلی سریع وارد شدم و در رو محکم بستم، بهش تکیه دادم و نفس راحتی کشیدم.
- از این به بعد باید حواسم باشه کجا میرم؛ فرار کردن اونم وقتی که باید به پرنس کمک می‌کردم مطمئنا مجازات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 15 نفر دیگر

آلیسا

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/3/20
ارسال ها
144
امتیاز واکنش
2,730
امتیاز
213
سن
19
زمان حضور
10 روز 23 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 8

ای بابا حتی اینجا هم آرامش ندارم، سرم رو بلند کردم تا یه جواب دندون شکن بهش بدم که با دیدنش حرف توی دهنم ماسید! سریع بلند شدم و با چشم‌های متعجب احترام گذاشتم. مرد لبخند مهربونی زد و گفت:
- چرا اینجا نشسته بودی؟
آب دهنم رو قورت دادم و با تته پته گفتم:
- جناب... پزشک سلطنتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان افسانه‌ی پری‌ها | آلیسا کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ASaLi_Nh8ay، نگار 1373 و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا