خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Melika Kakou

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
عضویت
24/4/20
ارسال ها
351
امتیاز واکنش
7,083
امتیاز
263
محل سکونت
In The Windows
زمان حضور
73 روز 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: پایان‌شب‌سیه
نویسنده: ملیکا کاکو
ژانر: تراژدی، عاشقانه.
ناظر: vettue
خلاصه:

در این جهان پر هیاهو، مردمانی در جای‌جای، این جهانند، که زندگی‌هایشان پر از آشوب و حکمی واجب است!
در این خطوطی ناهمواری که درحال نوشتن آن هستم، با زندگی افرادی آشنا میشوید که شاید گاهی از کنار آن‌ها رد شده باشید!


در حال تایپ رمان پایان شب سیه | MELIKA_K کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر

Melika Kakou

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
عضویت
24/4/20
ارسال ها
351
امتیاز واکنش
7,083
امتیاز
263
محل سکونت
In The Windows
زمان حضور
73 روز 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
و این بود؛ پایان شبی‌سیه!
شبی‌سیه، با آسمانی صاف و پرستاره!
پایان شبی‌سیه، و پایان رویاهای من!
پایان زندگی من!
و چه زیباست پایان شب‌سیه!


در حال تایپ رمان پایان شب سیه | MELIKA_K کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

Melika Kakou

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
عضویت
24/4/20
ارسال ها
351
امتیاز واکنش
7,083
امتیاز
263
محل سکونت
In The Windows
زمان حضور
73 روز 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
قطرات درشت باران، بر صورت‌اش سیلی می‌زنند.سردی باران، با برخورد به تن داغ‌اش، حالش را دگرگون می‌کند! افکارِ زیادی به فکرش می‌آید! نکند، آن‌قرذ در کنار آن دختر باشد؟! وجدانش جوابش را می‌داد:
- بلی، هست! جواب سوالش را که می‌گیرد، سوالی دگر ذهنش را مشغول می‌کند! نکند به او خیـ*ـانت شده باشد؟!
- بلی، شده! نگاه‌های افراد عابر‌‌پیاده، اذیت‌اش می‌کند! خود را به ماشین‌اش می‌رساند و منتظر می‌شود تا از کافه بیرون آید.
ایمان با لبخندی که لـ*ـبش تا بنا گوش باز شده است و دست دخترکی زیبا را گرفته بود، به سمت ماشین‌اش می‌رفت. با بدنی سست، درب ماشین را باز می‌کند. گریه‌هایش را پاک می‌کند. نمی‌خواهد خود را ضعیف نشان بدهد! تک دختر علی کیا، گریه کرده است؟! باورش نمی‌شود! اما دل است دیگر! با قدم‌های استوار و بلند، خود را به ماشین ایمان می‌رساند. با پوزخندی آشکارا، ناخن‌های کاشته شده‌اش را به شیشه می‌زند. و دست‌اش را به سوی دستگیره‌ی درب ماشین می‌برد و درب را باز می‌کند. ایمان هاج‌ و واج نگاهی به او می‌اندازد. بلند می‌گوید:
- به! جناب آقای ایمان یگانه! فرزند حاج یگانه‌ی معروف! حاج‌اقا شما کجا، اینجا کجا؟! مگه اینجا، جای اراذل اوباش نبود؟! نگاهی به دخترک کنار دستش می‌اندازد و پوزخند‌اش را شدید‌تر می‌کند و ادامه می‌دهد:
- حاج‌خانوم جدیده‌اس؟!
ایمان من‌من کنان جوابش را می‌دهد:
- عزیزم، اونطور که فکر می‌کنی نیست! همکارمه!
دستش را از روی لباس می‌گیرد و به بیرون از ماشین می‌آید.
- روی پیشونیه من نوشته، خر؟! الاغ؟! این شو‌ها چیه؟! پوزخندی صدا دار می‌زند و ادامه می‌دهد:
- دست اون رو که گرفته بودی، حاج‌آقا! منی که زنتم، دستم رو از روی مانتو می‌گیری؟ هر قول و قراری که بین ما بوده، تموم شده‌است! این رو توی گوشت فرو کن! امشب قرار بود بیاین با خانواده محترم قرار مرار عقد رو بذارید دیگه؟! پس بی‌زحمت سر راهتون یه عاقد بیارید، این دختره رو هم بیارید، بین ما رو فسخ کنه، این دختره رو هم به عقدت در بیاره! دوباره کاری نشه واستون، پدر گنـ*ـاه دارن!
تا خواست حرفی بزند، دستش را کشید و به سمت ماشین به راه افتاد.
از عصبانیت، قلبش بالا و پایین می‌شد. حدس می‌زد، رنگ سفید پوست‌اش، به قرمزی می‌زند. دستش را به سوی تلفن‌همراه‌اش که بر روی داشبرد، قرار دارد می‌رود. با حرص شماره‌ی پدرش را می‌گیرد. یک بوق، دو بوق، سه بوق سپس، صدای بشاش و پرانرژی پدرش در گوشش می‌پیچد:
- جانم نیلا؟!
بدون این‌که سلامی بدهد، با داد شروع می‌کند:
- بابا! این بود، فرد قابل اطمینانت؟ این بود، کسی که می‌خواستی تک دخترت رو بهش بدی؟! هه، کنار یه دختر خوشگل دیدمش! به قول ما الوات‌ها، داف! قشنگ معلوم بود که قرار بود کجا برن! یه جای خلوت و آروم! تک‌خنده‌ای از روی عصبانیت می‌کند و ادامه می‌دهد:
- کسی که تا حالا، منی که محرمش بودم رو از روی لباس می‌گرفت... اعصابم خرد شده! بحث هم فایده نداره! فعلا!
صدای داد پدرش را که می‌شنود، مجبور می‌شود که تلفن را روی پدرش قطع نکند!



در حال تایپ رمان پایان شب سیه | MELIKA_K کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 11 نفر دیگر

Melika Kakou

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
عضویت
24/4/20
ارسال ها
351
امتیاز واکنش
7,083
امتیاز
263
محل سکونت
In The Windows
زمان حضور
73 روز 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
- گوش کن ببین چی می‌گم! دختره رو می‌شناسی؟! تا حالا دیدیش؟! سرش را با ناراحتی تکان می‌دهد.
- نه، نه! ندیدمش!
- سریع یه لوکیشن برای من بفرست. خودتم یه جوری که نفهمه برو دنبالش!
ل*ب‌هایش برای گفتن حرف، باز می‌شود، اما با کوبیده شدن شیشه‌ی ماشین، در جایش متوقف شد. ایمان بود. خودِ لعنتی‌اش بود. شیشه‌ی ماشین را درصدی پایین داد تا صدای آن فرد مزخرف، به گوش برسد. با عصبانیت و پرخاشگری، شروع به صحبت می‌کند:
- چی می‌خوای؟! با لحنی مهربان‌طور جواب می‌دهد:
- عزیزدلم، ریموت ماشین رو بزن؛ بیام پیش خانمم بشینم، باهاش حرف بزنم، درد و دل کنم!
- مگه صحبتی مونده؟! اگر هم یک‌ده‌هزارم‌صدم، یک‌ده‌هزارم، راست بگی؛ من دیگه حوصله‌ی این وصلت رو ندارم! مگه دیوونم، با یه روانیِ اُمل زندگی کنم؟!
(دوستان عزیزم؛ من قصد بی‌احترامی، به کسی یا شخص خاصی رو ندارم! این فقط یه نظر از یه فرد خیالی و یا شاید افراد واقعی هست!)
اصلا حواسش نبود که پدرش، پشت خط است. تلفن‌همراه‌اش را به سمت مخالف می‌گیرد؛ تا ایمان صفحه‌ی‌نمایش را نبیند. تلفن را سرسرکی قطع می‌کند. لوکیشنی در واتساپ برای پدر می‌فرستد. ایمان، کنجکاو و عصبی نگاهی به او می‌اندارد. نیلا دست‌چپ‌اش را که وقتی درحال کار با گوشی‌اش به بالا آورده بود؛ تا مانع حرف زدن ایمان شود را به پایین آورد و گفت:
- حالا حرفی رو که نداری بگو! ایمان با پوزخندی از سر موفقیت جواب داد:
- بر فرض، که درست! من موس‌موس دخترا رو می‌کنم! حالا از کجا می‌خوای به "پدر نسبتاً محترم" ثابت کنی؟! "نسبتاً محترم" را با حرص گفت.
این‌دفعه، نوبت نیلا بود که جوابش را محکم بدهد:
- هنوز نیلا پاکزاد رو نشناختی؟! خیلی راحت! در جواب حرف اولت؛ بر فرض درست نیست؛ قطعا درسته؛ من همیشه یه شگردی دارم! اومی بلند گفت و با خنده‌ی پیروزی ادامه داد:
- شاید یه زمانی، یکی از دوستای ناباب من از نظر تو؛ همین اطراف باشه و شیطونه گولش بزنه و دستش بره سمت گوشیش و دکمه‌ضبط فیلم رو زده باشه! به نظرت امکان داره؟! نه؟
قبل از اینکه ایمان، حرفی بزند. دستی از پشت برشانه‌ی لاغرش می‌نشیند.



در حال تایپ رمان پایان شب سیه | MELIKA_K کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا