خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نقطه قوت داستان از دید شما؟


  • مجموع رای دهندگان
    17

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: التفاف
نام نویسنده: vettue(غزل.م)
ناظر: Ryhwn
ژانر: اجتماعی - عاشقانه

سطح: ویژه‌ی رمان۹۸
خلاصه:
التفاف، داستان دختر خوش‌بینی‌ست که در آستانه‌ی بیست و نه سالگی‌اش، برای آنچه که همیشه آرزویش را داشته، آمادگی کامل دارد؛ اما، شبی، یک تلفن و صدایی از گذشته‌های دور، سرآغاز برملاشدن رازهایی می‌شود که زندگی شهرزاد را دستخوش تغییرات بسیار می‌کند!
لینک نقد رمان:


ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: زینب نامداری، openworld، Arnosh و 34 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه‌ی حیرانی‌‌ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌‌ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم کـه بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

-‌ حسین منزوی

* معنای لغوی التفاف : در هم تنیدگیِ خود - در هم پیچیدگیِ خود


ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زینب نامداری، Arnosh، Vahide.s.shefakhah و 33 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست اول:

" در کل، روز جالبی نبود؛ خستگی و ناامیدی پررنگ‌تر از همیشه حضور داشت. همه می‌گفتن که این کار من یه ریسک بزرگه. اما، من ریسک کردن و ق*م*ا*ر رو دوست داشتم. دوست داشتم کاری رو شروع کنم که کم‌تر کسی جرئت انجامش رو داشت؛ ولی این کار اونقدرا هم سخت نبود. کسایی که استخدام کردم باید یاد می‌گرفتن که روحیه‌ی ریسک‌پذیری لازمه‌ی وجود هر آدمی و شرط اصلی و اساسی تجارته! امروز خاطره‌ی آن‍چنانی نداشتم. امروز مثل سال‌های قبل نبود؛ جای خالیش حس می‌شد. کاش قبل از اینکه دیر شده‌بود، از وجود لعنتیِ آرامش‌بخشش لـ*ـذت می‌بردم. کاش وقتی هنوز وقت بود، از کنارش بودن چیزهایی که باید رو یاد می‌گرفتم. با یه حساب سرانگشتی می‌شد فهمید امروز دهمین تولدیه که کنارم نبود... اصولا تولدها، مرگ‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌ها مهم‌ترین روزهای زندگی هر آدمی بودن و اگر می‌خواستم بر این اساس بگم که امروز چندمین روز مهم زندگیم بود باید می‌گفتم که پانزدهمین روز. از شیرینی‌فروشی کوچیک و پرمشتری که سر کوچه قرار داشت، یه کیک کوچیک خریده‌بودم. نمی ارزید؛ گرون بود. ولی، مگه چند روز توی سال تولدم بود؟! چندتا شمع کوچیکی که توی کابینت داشتم رو روی کیک گذاشتم و تا چند دقیقه‌ی دیگه وارد سن بیست‌و‌نه سالگی می‌شدم و عجیب ترسناک بود فکر به این که روز به روز به پایان دهه‌ی سوم زندگیم نزدیک‌تر از روز قبلم... سن یه عدد بود و هست؛ اما، نه برای کسی در نزدیکیِ سی‌سالگی. فکر می‌کنم برای امروز دیگه کافیه و در نهایت با عبارت همیشگی پایان می‌دم به تعریف اتفاقات امروز و گفتن جملات تکراری هر سال تو روز تولدم.
شهرزاد شهسواری – ضبط به تاریخ بیست‌ودوم بهمن‌ماه "
دکمه‌ی قطع ضبط صدا را فشار دادم و تن خسته و بی‌جانم را بالا کشیدم. صبح‌های زود از خانه بیرون می‌زدم و شب‌های دیر به خانه برمی‌گشتم. فشار رویم زیاد شده‌بود و نبود عزیزترین فرد زندگی‌ام این روزها بیش‌تر به چشم می‌آمد. درست مثل روزهای دست و پنجه نرم کردن با غول بزرگ نوجوان‌ها کنکور، درست مثل روزهای سخت و بی‌کسی فارغ‌التحصیلی، روزهای شب تا صبح و صبح تا شب سگ دو زدن. کیک کوچک با شمع‌های سفید-سرمه‌ایِ پیچ در پیچش به شکم گرسنه‌ام چشمک و به تنهایی‌ام پوزخند می‌زد. تنه‌ام را به جلو بردم و دست دراز کردم. از روی میز عسلی برش داشتم و دو دستی رو به روی صورتم گرفتمش. نگاهم دور تا دور کیک، آرام و بی‌قرار می‌چرخید.
سرجایم حالا به جای من، دختری نشسته‌بود که تنها هجده‌سال داشت و لبخند از سر شادی‌اش بر دیواره‌های دلم چنگ می‌انداخت و صدایی که از گذشته‌های دور به گوش می‌رسید.
" فوت کن. آرزو یادت نره. موقع فوت کردن شمع‌هات آرزوهای قشنگ کن، شهرزاد. "
فوت کردم؛ اما، قبل از آن که فوت کنم، آرزو کردم تا آن چیزی شود که بخاطرش ریسک بزرگی به جان خریدم.


ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: زینب نامداری، Arnosh، Vahide.s.shefakhah و 34 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام به همگی! :blissb:
این هم یه پست دیگه از التفاف،
الان انقدر زود زود می‌ذارم چون تا یه جاهاییش آماده‌ست. بعدا ببینیم چی پیش میاد براش! :consolingb:
نظرا
تتون رو پذیرام... از همین اول کار بیاید تعامل داشته باشیم دیگه! :boredb:
پست دوم:

شمع‌ها که خاموش شد، تنها نوری که خانه را کمی روشن نگه می‌داشت نور چراغ دیوارکوب هال بود.
کیک را روی میز برگرداندم و به قاب عکس کوچک مشکی رنگی که عکسش را در خود حفاظت می‌کرد، خیره شدم. دلم برایش تنگ بود؛ خیلی تنگ! از خودم بدم می‌آمد که نمی‌توانستم فرصتی برای دیدارش خالی کنم. نگاهم به کیک برگشت. مسلما اگر همان‍طور روی میز می‌ماند، خامه‌هایش آب می‌شدند و آن کیک دیگر کیک نبود!
نیم‌خیز شدنم همزمان شد با زنگ خوردن تلفن خانه. از خیر کیک گذشتم و به سمت تلفن رفتم. تماس را برقرار کردم:
- الو؟
چندلحظه هیچ صدایی نشنیدم. تنها صدای اندکی که گوش‌هایم بلعیدند، همان صدای ممتد نفس کشیدن فرد پشت خط بود. خواستم فحشی بدهم و تلفن را قطع کنم که...
- شهرزاد؟
بخدا قسم که عزرائیل را با عظمتش و چشم‌هایی که بوی مرگ می‌داد، روبه‌روی خودم حس کردم. مگر می‌شد این صدا یادم برود؟ این صدا...آخ که من چقدر از این صدا نفرت داشتم. این صدا...آخ که چقدر خواهان تنِ بی سرِ صاحبش بودم. آخ...آخ که چقدر صاحب صدا حالم را بهم می‌زد. آنقدر شوکه بودم که حتی نمی‌توانستم گوشی لعنتی را زمین بگذارم و تماس را قطع کنم.
- عزیزم. چرا جواب نمی‌دی؟
عزیزم؟ چه واژه غریبی! چه دور از ذهن! چند سال بود که بعد آن اتفاق ما را کنار گذاشته‌بودند؟ چقدر می‌گذشت؟ آخ که صدای نحسش قدرت حلاجی و حساب‌کتاب را از من گرفته‌بود.
صدایم کم‌کم از لابلای گلوی خشکیده و ل*ب‌های از شدت بهت نیمه‌بازم، خودش را بیرون کشید و فریاد زد:
- دیگه با این خونه تماس نگیرید، خانم!
نفهمیدم کِی گوشی از دستم پرت شد و کِی سیم تلفن از برق کشیده. فقط به خودم آمدم و دیدم که دو زانو بر زمین فرود آمدم و زار زار گریه کردم. باورم نمی‌شد که این حجم از بی‌رحمی و کثافت در یک آدم جا گرفته.
برای چه زنگ زد؟ چه چیز را می‌خواست ثابت کند؟ عزیزم؟ هه... عزیزم! عجب شبِ تولدی! عجب پایان دل‌انگیزی بود؛ آن هم برای یک روز سختِ کاری! معده‌ام پیچ می‌خورد و جیغ می‌زد. صدای نحس شنید و بهم نریخت؟ مگر می‌شد؟ قسمت ترسناکِ این تماس، نه صدا و نه صاحب صدا نبود. بلکه، علت تماس بود و اصرار شخص تماس‌گیرنده به گرفتن جواب! پس شماره‌های ناشناسی که اخیرا تماس می‌گرفتند و آن‍قدر دیر به خانه می‌رسیدم که نمی‌توانستم جواب‌گویشان باشم همین بود؟ از همه‌ی این‌ها هم که می‌گذشتم، از یک چیز اطمینان کامل داشتم و آن، این بود که هرگز دلم نمی‌خواست بار دیگری ببینمش. نه او و نه آن طایفه‌ی بی‌فکر و کوته‌نظر را. آن زمان که التماس کردم برای کم‌ترین کمک کجا بودند؟ حالا هم دیگر بودنشان به هیچ دردی نمی‌خورد.


ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زینب نامداری، Vahide.s.shefakhah، mahaflaki و 31 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلاااام!:big_grin:
نقد، نظر، سخن همین اول کار؟ نبووووود؟ :hee_hee: از همین پستا باید شروع می‌شدا... :)))
پست سوم:


از جایم بلند شدم. گریه کاری را درست نمی‌کرد. گیج و بی‌هدف دور خودم می‌چرخیدم.
" اول باید خط تلفن را عوض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زینب نامداری، Arnosh، Vahide.s.shefakhah و 32 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلاااام و عرض ادب.
همچنان سکوت؟ :boredb:


پست چهارم:


صدای بم کیان جفت پا میان افکارم پرید و من به خودم آمدم.
- چی گفتید؟
اخم‌هایش را مصنوعی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Arnosh، Vahide.s.shefakhah، mahaflaki و 26 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست پنجم:

این کوچه به نسبت باقی کوچه‌های این محل خلوت‌تر بود و بچه‌ها معمولا اتومبیل‌هایشان را اینجا پارک می‌کردند. می‌دانستم اتومبیل کیان هم در همین کوچه است.
- شهرزاد؟
نگاهش کردم.
- بله؟
من و منی کرد و بعد ناگهان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: Saghár✿، Arnosh، Vahide.s.shefakhah و 25 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مسکوت تر از مسکوت :boredb:
میدونم که ممکنه قلمم باب طبع همه نباشه، میدونم که ممکنه دوست نداشته باشید التفافو... ولی نظر بدید! :)))
به جایی که برنمیخوره.
پست ششم:


انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Vahide.s.shefakhah، mahaflaki و 23 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست هفتم:

- ببخشید خانم شهسواری. قصد ترسوندنتون رو نداشتم.
مردک! این وقت شب معلوم نبود توی طبقه چه غلطی می‌کرد. سعی کردم بر خودم مسلط باشم و کنترل رفتارم را در دست بگیرم. نفسی عمیق کشیدم و زمزمه کردم:
- خواهش می‌کنم! امری داشتید؟
کمی این پا و آن پا کرد. چقدر امروز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Vahide.s.shefakhah، mahaflaki و 22 نفر دیگر

vettue

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/4/20
ارسال ها
98
امتیاز واکنش
2,072
امتیاز
163
محل سکونت
NEVER EVER LAND
زمان حضور
19 روز 6 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سنت شکنی می کنیم و دو پست قرار می دهیم. :lollipop2b:
پست هشتم:


کیفم را روی مبلی انداختم و به تابلوی نقاشیِ او خیره شدم. تابلوی آرامش‌بخش از منظره‌ای که نمی‌دانستم کجاست و هیچوقت هم نتوانستم از او بپرسم. بعدها، این تابلو را به دیوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ رمان التفاف | vettue (غزل.م) کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، Vahide.s.shefakhah، mahaflaki و 23 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا