خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سطح رمان چطوریه؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان:سرزمین اخگر
نام نویسنده:شادی روحبخش
نام ناظر: ^~SARA~^
ژانر: فانتزی، معمایی
سطح:برگزیده

خلاصه:
مدت زیادی است که سرزمین شاه آتایمان رنگ خوش به روی خود ندیده است. نور امیدی که می‌بایست تا به‌حال درون دل‌های فسرده شده‌ی این مردم زنده می‌بود... حال دیگر وجود ندارد. البته چه کسی می‌داند؟! شاید راهی برای بازگشت آن خنجر نیرومندِ زمردین وجود داشته باشد ولی افسوس که خنجر هم، همانند امید گمشده‌ی مردمان این سرزمین فرورفته در غبار گمشده است.


بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، Erarira و 46 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
قدم می‌گذارد در هیاهوی تاریکی، جایی که ناخواسته از آن دور شده است.
قدم می‌گذارد در میان جمعیتی که، او را نمی‌شناسند اما او، آن‌ها را به خوبی به یاد دارد.
قدم می‌گذارد میان راهی طولانی ودشوار، تا بجنگد برای کسانی که نمی‌شناسند او را اما، او به خوبی می‌داند آن‌ها کیستند.
می‌داند که آن‌ها مردم سرزمینی هستند که روزی، او در میان آن‌ها می‌زیسته وبه دنیا آمده بود. مردم سرزمینی که پدرش، بر آن حکومت می‌کرد.


بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 44 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانای کل

چشمانش را چند بار باز و بسته کرد تا به تاریکی عادت کند. تاریکی‌ای که سال‌ها بود خون مردم سرزمینش را در شیشه می‌کرده بود و حتی تاریکی‌اش بر دل‌هایشان اثر گذاشته بود. سرزمین، سرزمینی شده بود که هیچ اثری از احساس و امید درونش یافت نمی‌شد.
از روی تخته‌ای قدیمی و کهنه‌ که خودش با تیشه و تبر آن را به شکل سطحی صاف برای استراحت در آورده بود و رویش را با پوستین خرس قهوه‌ای پوشانده بود؛ برخاست. صدای ترق تروق پایه‌هایی که در زیر تخته قرار داده شده بود نشان از قدیمی بودنش می‌داد. بیخیال به سمت در کوچک کلبه‌اش حرکت کرد؛ حتی زحمتی به خود نداد که دستی به سر و رویش بکشد. هرچند که او به هیچ چیزی در این دنیا اهمیت نمی‌داد مگر... یادگاری‌اش!
در کهنۀ قدیمی را باز کرد اما قبل از خارج شدنش نگاهی دیگر به کلبۀ قدیمی و فرتوت خود انداخت. کمان چوبی‌اش که بر رویش حکاکی‌های ریز و درشتی نقش بسته بود؛ کف کلبه افتاده بود. لباس‌هایش هرکدام طرفی دیگر! ظرف‌های غذایش که دیگر بدتر بود به گمان خودش، رویش را خزه‌های سیاه رنگ کوهستانی گرفته بود! سرش را به معنای تاسف برای خودش تکان داد. از کلبه خارج شد که مردم افسرده و خشن دهکده‌اش را دید. عادت ککرده بود به این نوع برخورد؛ برخوردی که درون خودش هم حاکمیت می‌کرد. هرکدام از مردم، خود را مشغول کاری کرده بودند. نگاه‌هایشان سرد بود وبی‌روح!
تا جایی که به یاد داشت؛ از اول همین‌طور بود. به سمت چاه آب حرکت کرد. مه و غبار مهمان همیشگی سرزمینش بودند.آه... سرزمین!
سرزمینی که برایش درون همان دهکده خلاصه می‌شد. دهکده‌ای که جز کلبه‌های خاکستری که تک توک، از دسترس خزه‌ها به دور مانده بودند و مردمی که اخم‌هایشان خود نشانگر دل سیاهشان بود؛ هیچ نداشت!
دستش را دراز کرد تا سطل را بردارد. از بوی تعفن آمیز ولزج بودن سطل حالش بهم خورد. چشمانش را بست و نفسش را درون سـ*ـینه‌اش حبس کرد. چاره چه بود؟ سال‌ها بود که تحمل می‌کرد و اکنون نیز باید تحمل کند.
سطل را به درون چاه عمیق وسط دهکه انداخت. سطل را بالا کشید. لجن‌هایی که به لبه‌های سطل چوبی شکل آویزان بودند نشان می‌داد درون چاه چقدر ممکن است متعفن آمیز و حال بهم زن باشد.
صدای خشن و خشک پیرزن پیر دهکده، که همه او را دایه صدا می‌کردند؛ به گوشش خورد.
- هی، پسر، چرا اونجا ایستادی؟ بیا این خزه‌ها رو، از روی دیوار خونه‌ام بردار.
نفسش را با حرص به بیرون پرتاب کرد. کار هرروزش همین بود! برای لحظه‌ای آرزو کرد که بتواند راه فراری از این دهکده یابد.
با جمع کردن خزه‌های سیاه رنگ از روی در و دیوارکلبه‌های مردم دهکده، روزش را و زندگی‌اش را این گونه می‌گذراند. بیخیال شست و شوی دستانش با آن آب سیاه رنگ شد. به‌سمت کلبه دایه حرکت کرد. گام‌هایی آرام اما استوار بر می‌داشت. مقابل پیر زن ایستاد.
- چی می‌شد اگر انقدر غر غرو نبودی!
دایه با دماغ بزرگ که بر رویش زگیل گوشتی بزرگی قرار داشت با خشم گفت:
- چیزی گفته بچه؟!


انجمن رمان نویسی


بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 42 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
قبل از اینکه آلشن بتواند حرفی بزند و مانند همیشه با جملات خشک و سردش، جان او را به آتش بکشد. با صدای شیۀ اسبی نگاهش را به سمت ورودی دهکده داد. سواران سیاه با لباس‌های مختص به خودشان در دو طرف دو مجسمه قدیمی و کهنسالِ ورودی دهکده ایستاده بودند. مشخص بود که آمده بودند برای دریافت غرامت و مالیات بیشتر!
بیخیال نگاهش را گرفت و خنجر کوچکش را از کمربند لباسش خارج کرد. مشغول کندن خزه‌های روییده شده از دیوار خانۀ دایه شد.
سواران همچنان مشغول غارت اموال مردم بودند. نگاهش را به کلبۀ فرتوت خود، داد. یکی از سواران که لباسی سیاه، به همراه ردایی قرمز رنگ بر تن داشت؛ در کلبه‌اش را با لگد شکست.
اخم‌هایش را درهم کشید و به سمت سوار، حرکت کرد. دستش را بر روی ردای سوار گذاشت. سوار با چشمان خشن‌که بی‌رحمی و شرارت از آن‌ها می‌بارید؛ نگاهش کرد.
- چیزی برای پرداخت مالیات ندارم.
سوار، با تمسخر نگاهش کرد.
- اشکالی نداره، جاش خونه‌ات رو مثل باقی افرادی که از دادن مالیات سر باز می‌زنند؛ به آتش می‌کشیم.
نگاه خشمگینش را به او داد و مشتی بر صورت سوار فرود آورد. خنجری که درون دستش بود هم باعث شد خطی کوتاه اما عمیق سمت چپ صورت سوار ایجاد شود.
خون نیمی از صورتش را پر کرده بود. چشمان سیاهش با قطرات خونی که از گونه‌اش پایین می‌آمدند تضاد عجیبی داشت. قیافه‌اش ترسناک‌تر شده بود. لبان کبودش را بر هم فشار داد و آلشن را به عقب هل داد.
این کار او، باعث شده بود که سوار خشمگین‌تر از قبل، وارد خانه‌اش شود و آن‌جا را به آتش بکشد. شعله‌های زرد و نارنجی رنگ آتش شعله‌ور تر می‌شد. کلبه‌اش در میان آتش ذره ذره تبدیل به خاکستر می‌شد و هیچ‌یک از مردم دهکده، برای کمک به او، قدمی جلو نگذاشتند.
تلاشی برای خاموش کردن آتش نکرد. چشمانش را که از فرط خشم رو به قرمزی می‌زد به شعله‌های آتش دوخته بود. زبانه‌های آتش درون چشم آبی رنگش منعکس شده بودند.
صدای جلز و ولز ظروف، کمان و هرچیزی که درون کلبه قرار داشت فقط باعث عمیق‌تر شدن نفرتش نسبت به شاه سرزمینش می‌شد. ولی او معتقد بود در دور دست‌ها مکانی که دور از دهکده‌اش قرار دارد و شاید خارج از دهکده چیزهای جالب‌تری و قابل تحمل‌تری قرار دارد.
معتقد که نه... اطمینان داشت! چرا که هرشب مکانی زیبا بارنگ‌هایی جالب درون خواب‌هایش پدیدار می‌شد. احساس می‌‌کرد آن مکان او را صدا می‌زند. دارسی، آن‌قدر مردم سرزمینش را نا امید و سرافکنده کرده بود که دیگر، توانی برای شادی و جشن نداشتند؛ چه رسد به کمک!
بعد از رفتن سواران سیاه و بی‌رحم دارسی شاه، مردم دهکده برای جمع آوری اموال بهم ریختۀ‌شان، به خانه‌هایشان رفتند.



انجمن رمان نویسی


بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 37 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این میان او، بازهم مشغول جمع‌آوری خزه‌های سیاه رنگ از روی در ودیوار دهکده شد. فقط تلاش می‌کرد که خشمش را سر فرصت بر سر این مردم و آن شاه پست خالی کند. منتظر بود؛ منتظر روزی که لـ*ـذت شیرین انتقام را با چشمان خود تجربه کند. پوزخندی زد و نوک تیز خنجرش را لابه‌لای سنگ‌های نمناک و سیاه رنگ دیوار فرو کرد. آرزوی روزی را می‌کرد که خنجرش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 35 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جایش برخاست و با گفتن"الآن میام" دستی برایش تکان داد. رو به آلشن سری به معنای خداحافظی تکان داد.
- زبونت رو تکون بدی هیچی نمیشه!
آلشن بعد از زدن حرفش، به سمت کلبۀ سوخته‌اش حرکت کرد.
نگاهش را به اجزای سوختۀ کلبه انداخت. در میان آن همه خاکستر داغ، فقط یک گردنبند و کمانی از چوب درخت سرو، سالم مانده بود.
به سمتشان حرکت کرد. خم شد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 35 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
هرچه از دهکده دورتر می‌شدند؛ بیشتر خواهان گام برداشتن به سوی مقصدی بی‌هدف، می‌شدند. بی‌توجه به خطرات و اتقاثاتی که در انتظارشان بودند فراغ از آن نگهبانی که لحظه به لحظه تعقیب‌شان می‌کرد؛ نگهبانی که هیچکس او را نمی‌دید مگر آنکه خود او بخواهد تا نمایان شود. عجیب بود اما واقعی!
نیمی از روز گذشته بود که به دشتی بی‌آب و رنگ، با سبزه‌هایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 34 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
دُروین و آلشن، با وحشت نگاهش می‌کردند که صدایی مانند جیغ گوش‌خراش از حنجره‌‌ی پرندۀ نفرت‌انگیز خارج شد. با شنیدن صدا، گوش‌هایشان را محکم گرفتند. صدا به‌قدری ترسناک و بلند بود که آن دو، توان این را نداشتند حتی چشم‌هایشان را باز کنند.
همچنان چشم‌هایشان را بسته بودند و توان این را نداشتند که نگاهی هرچند کوچک، به آن پرنده بیاندازند.
در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻، *KhatKhati* و 32 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
- پس دلیل ناله وفریادهات، چی بوده آلشن؟!
دستش را مشت کرد که، سوزشی وحشتناک، درون کف دستش احساس کرد.
نگاهش را به دستش داد که، چاقو را درون دستش دید.
تازه به یاد چاقو افتاد وبی‌توجه به زخم وخونی که از دستش بر روی زمین، جاری شده بود؛ نگاهش را به زمرد سبز رنگ درون دستۀ چاقو داد.
- این سنگ چیه؟! چرا اونقدر برق زد و اون پرنده، ازش ترسید؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، Meysa و 32 نفر دیگر

sh.roohbakhsh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/20
ارسال ها
118
امتیاز واکنش
1,689
امتیاز
213
سن
22
محل سکونت
هیاهوی عشق!
زمان حضور
3 روز 13 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نترس، رفت.
با شنیدن صدای نازک وعجیبی، چشمانش را به‌سرعت باز کرد. نگاهش را اطراف خود چرخاند تا بر روی، شخصی ثابت ماند.
دختری را دید. لباس‌هایی عجیب که گویا از پارچه‌ای نقره‌ای رنگ وشاید فلز، درست شده بود! شمشیری تیز به دست، و کمانی سبز رنگ با زِهی نازک وعجیب، به کمرش داشت. موهای سیاهش، از همه عجیب‌تر بود چرا که، تره‌ای از موهایش به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان سرزمین اخگر | sh.roohbakhsh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: SelmA، *KhatKhati*، Meysa و 34 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا