خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرت در رابـ*ـطه با رمان چیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    23

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع

نام: دزدی ماهرانه
نام نویسنده: ℳelissa
ژانر: طنز، عاشقانه
تایید کننده: Nirvana
ناظر: ~ROYA~
خلاصه: داستان ما درباره دو تا دختر دوقلو که دزدی های ماهرانه ای انجام می دن. از دزدی خونه گرفته تا دزدی بانک اما این بین ناخواسته یه چیز دیگه رو هم می دزدند که براشون گرون تموم میشه...


در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، galbam، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 47 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
(هلنا)
ترسون پریدم جلو قطاری که ایستاده بود.
دسیار راننده قطار با دیدن من تو اون حالت سریع پیاده شد و اومد سمتم و گفت: چی شده خانوم؟ چرا این جوری شدین؟
_ کمکم کنید خواهش می کنم اون می خواد منم بکشه
و بعد اشک ریختم.
دسیار_ کی می خواد شما رو بکشه؟ چرا؟ مگه تا حالا کیا رو کشته؟
_ اون وحشتناکه مامان و با ... بام و ... کُ... کشت... بع ...بعدم... جنا ...جنازشون رو ...آ...آتیش زد.
و بعد بیشتر گریه کردم.
بهم یه نگاه انداخت لباس پاره پوره ای که پر از لکه های خون بود و انواع زخم های عمیق و سطحی پوستم ماجرا رو براش به اثبات می رسوند‌.
گفت: اسمش... اسمش چی بود؟
قشنگ ترس تو وجودش بیداد می کرد.
_با...
حرفم رو خوردم و به جاش جیغ کشیدم.
دسم رو گزاشتم رو قلبم و آروم آروم خم شدم رو زمین دستم رو که برداشتم یارو چشماش از دیدن خون گرد شد نفس های مقطعی می کشیدم و به دست یارو که می گفت نفس بکش چنگ می زدم کم کم چشمام رو بستم و دست از تقلا کردن برداشتم.
نفسم رو طبق تمرینات نگه داشتم و یواشکی در بی هوش کننده رو باز کردم.
مرده بعد چند دقیقه بی هوش شد. راننده که این وضعیت رو دید سریع پیاده شد که هلیا از پشت با یه حرکت زد تو سرش و فقط بی هوشش کرد.
سریع بلند شدم رفتم طرفش که گفت: زود کار ها رو بکن که این زود تر بهوش میاد.
با خنده رفتیم تو واگن.
واگن پر بود از دلار های نو و تا نخورده تند تند می ریختیم شون تو ساک.
با این وضع مدرن شدن و این چیزا تقریبا هیچ کس سمت این قطار های زهوار در رفته ی قدیمی نمی یاد برای همین خواستند از این راه ببرند که کم تر جلب توجه کنه اما نمی دونستند که گروه 《ℳ》همیشه از همه چیز با خبره.
چون فکر می کردند کسی نمی فهمه نگهبان ها رو تو واگن قبلی گذاشته بودند و ما هم قبل از این که راه بیوفتند، پودر خواب آور رو قاطی نمک های غذاشون کردیم. آشپز ها هم که یکیشون از من رشوه گرفته بود بعد از پخت غذا روی بشقاب همشون یکم از اون نمک زده بود. پودر خواب آور اونقدر قوی بود که با یه ذره اش، ۱۲ ساعت خواب باشند.
هلیا_ خیلی خوب نقش بازی کردی.
_ دست پرورده ایم ولی کیسه خونه خیلی سفت بود پاره نمی شد لا مصب
ساک ها رو برداشتیم نشون《ℳ》رو گذاشتم و رفتیم سمت کامیون.
هلیا: مهم اینه که پاره شد.
_ وای اگه پاره نمی شد نقشه هامون نقشه بر آب می شد.
هلیا: تو مغز متفکری حتما خودت یه جوری جمع و جورش می کردی.
لبخندی زدم و ساک ها رو تو کامیون گزاشتم و سوار ماشین شدم تا هلیا راه بیوفته به قیافه گریم شدم توی آینه نگاه کردم چشمای آبی پوست برنز موهای بلند بلوند یه قوز کوچیک روی بینی در صورتی که من کامل مخالف این بودم چشمای قهوه ای سوخته که تقریبا مشکیه مو های مشکی مصری کوتاه و براق بینی قلمی.
هلیا دقیقا کپی پیس خودم بود با این تفاوت که چشماش مشکی مشکی بود.
هیچ کس نمی دونست ما دو تاییم یعنی همه فقط یه هلما می شناسند که در واقع هیچ کدوم ما نیست من هلنا و خواهرم هلیاست.
هلیا یک ساعت از من بزرگ تره حتما الان از خودتون می پرسید چجوری دو قلو ها با تفاوت زمانی یک ساعت به دنیا اومدند. در واقع ما سه قلو بودیم و مادرم تو یه روستا بوده وقتی هلیا به دنیا میاد می فهمند نمی تونند یه قل دیگه رو اون جا به دنیا بیارند و با هزار مکافات مادرم رو می برند شهر و این فاصله یک ساعت طول می کشه تو بی مارستان می فهمند که ما سه قلو بودیم و برا همین مادرم نتونسته ما ها رو به دنیا بیاره.
هلما خواهرم یک دقه از من کوچیک تر بود ولی الان پیش هیچ کدوممون نیست اون زود تر از ما دو تا رفت پیش خدا.
از فکر هلما اومدم بیرون و گفتم: کی می رسیم من از دست این قیافه مضخرف خلاص بشم.
هلیا خنده ای کرد و گفت: خاک همه آرزوشونه یه همچین قیافه ای داشته باشند.
_ نخیرم قیافه خودم از همه قشنگ تره
هلیا_ پس قیافه منم خیلی قشنگه
_نه مال من قشنگ تر از توعه
هلیا_ زرشک ما که شبیه به همیم
_ نه تو زشت تری
یه خنده کرد و گفت: ببین هر چی من باشم تو هم هستی هر چی تو باشی منم هستم، حالا هر چی می خوای بگی بگو
_ اوف عجب جمله سنگینی بود کمرم شکست.
به هم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده.
دزدی خوبی بود ما هم الکی خوش بودیم.


در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Niuosha.dkw و 40 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی رسیدیم خونه پول ها رو گزاشتیم تو صندوق و منم بعد از برداشتن گریم ها رفتم تا بگیرم بخوابم.
(هلیا)
با لبخند به هلن که خوابیده بود نگاه کردم، مغز متفکر گروه دو نفرمون بودِ و هست.
من بیشتر نقش مدیریت رو دارم و اون نقش طراحی نقشه های دزدیمون رو‌.
دختری که از نظر چهره دقیقا شبیهم بود اما از نظر اخلاق با هم صد و هشتاد درجه اختلاف داریم؛ من مغرور، خشک، بی احساس و سردم اما اون ماجراجو، بازیگوش، شیطون، خوش خنده و فوق العاده احساسیه و مهم تر از همه هوش خیلی بالایی داره، همیشه بهش میگم شرلوک هلمز چون نگاهش بی نهایت دقیق و سریع همه چیز رو کند و کاو می کنه.
میترسم یه وقت این احساساتش کار دستمون بده.
پوف امشب شب خوبی بود عملیات خیلی آسون و خوب پیشرفت البته که ما از دو هفته قبلش رو این دزدی کار کردیم.
سرم رو ماساژ دادم و دراز کشیدم، در مقابلش عجیب احساس مسئولیت می کنم در صورتی که اختلافمون فقط یک ساعته.
از همون بچگی همین طور بود وقتی که بابا مون می خواست مامان رو کتک بزنه می بردمشون تو یه اتاق دیگه؛ وقتی باید برا بابامون کار می کردیم و پول کم می اوردند پول خودم رو بهشون می دادم تا یه وقت از بابا کتک نخورند‌؛ وقتی بابا یهو غیب شد سعی کردم خوش حال نگهشون دارم؛مامان با یه نامه سکته کرد سعی کردم جمعشون کنم.
نمی دونم آیا تو این ها موفق بودم یا نه اما می دونم بخاطرشون تمام سعیم رو کردم.
اما؛ اما یه جا کوتاهی کردم؛ یه جا اشتباه کردم و این باعث شد یکی از دردونه هام رو از دست بدم، یکی از عزیزانم که برام از جونمم مهم تر بود رو از دست بدم، من هیچ وقت خودم رو به خاطر کوتاهیم نمی بخشم.
با یاد آوری اون روز ها آه غلیظی می کشم و سعی می کنم تا بگیرم بخوابم چون فردا روز بسیار سنگینی رو پیش رو دارم.
با زور با صدای هلنا چشمام رو باز می کنم و میگم:
_هان؟ چیه؟ چرا نمی زاری کپه مرگمو بزارم.
هلنا _ وخی مینم باید بریم شرکت.
_ وای خدا من خوابم میاد
هلن_ منم
مثل گربه شرک نگاهش کردم و گفتم:
_ میشه شیفت اولو تو بری؟
یکم به چشمای مشکش و براقم نگاه کرد و گفت:
_ خدا نکشتت که اینقدر این چشمات خوشگله باشه میرم.
یه لبخند پت و پهن زدم که گفت:
_اه ببند مگس رفت توش
یه خمیازه ن.ن.ه بابا دار کشیدم و بی توجه به حرفش گفتم:
_ شبت بخیر
هلنا تک خنده ای کرد و با گفتن یه دیوونه روانه آشپزخونه شد.


در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 34 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
(هلنا)
بعد از خوردن صبحونه و گریم کردن خودم و پوشیدن یه کت و شلوار چرم مشکی راه افتادم سمت شرکت مو های موج دار شرابی چشم های زیتونی بینی قلمی خودم این هم چهرم در شرکت بود.
در واقع ما به جز سیرک هیچ جا مثل خودمون نبودیم.
تو شرکت بلوایی بود که نگو و نپرس رفتم سمت ویدیا و گفتم: چه خبره؟
ویدیا_ مثل این که پرونده جدید اونده و قرار شده قرعه کشی کنند ببینند کی بره.
با این حرفش پریدم بالا و جیغ زدم، خیلی وقت بود پرونده نداشتیم.
در واقع ما تو یه سازمان امنیتی زیر نظر سازمان امنیتی زندان ها کار می کنیم.
هر چند وقت یک بار یه پرونده از یه زندان برامون میاد تا بریم امنیتش رو چک کنیم.
یه نفر با سوابق ساختگی به اون زندان میره و سعی می کنه فرار کنه.
اگه تونست که قطعا زندان ایراداتی داره و مشکلاتش باید بر طرف بشه و اگر هم نشد فرار کرد که تا حالا همچین موردی نداشتیم یعنی اون زندان کامله.
من تا حالا یه بار هم نتونستم برم زندان برای فرار ولی خب قطعا می تونم‌.
کار من و هلی خیلی جالبه؛ از یه طرف دزدی می کنیم از یه طرف امنیت زندان ها رو چک می کنیم.(دیوونند حال خودشون رو نمی فهمند وگرنه کار خودشون رو سخت نمی کردند)
بی صبرانه منتظر قرعه کشی بودم خیلی دلم می خواست می تونستم از یه زندان فرار کنم، این قابلیت باعث میشه اگه واقعا گیر افتادیم بتونیم فرار کنیم.
به سایمون نگاه کردم مردی که تا به حال از ۶ زندان گریخته بود و مشکلاتشون رو تا تونسته بود بر طرف کرده بود.
یعنی هیچ کس تا حالا رکوردش رو نزده اون بین قرعه کشی همیشه اسمش در میاد و تا به حال فقط از یه زندان نتونسته فرار کنه. صدای ویدیا منو از فکر بیرون اورد.
ویدیا_ فهمیدی؟
_ چی رو؟
ویدیا_ این که این زندان همون زندانیه که سایمون نتونست ازش فرار کنه.
_ وای یعنی احتمال رفتن سایمون به این معمورین صفره؟
سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و من یه لبخند خبیث زدم.
اگه اسمم در می اومد و من می تونستم از این زندان فرار کنم قطعا بهتر از سایمون شناخته میشم.
هلیا و هلما همیشه بهم می گفتند مغز متفکر تو مدارس نخونده درس ها رو با بیست پاس می کردم و همیشه دروس رو یه سال جلو تر می خوندم تو کنکور رتبم تک رقمی شد و همیشه نقشه های دزدی با منه نا خواسته چیز هایی به ذهنم می رسه که نمی دونم منشاش کجاست.
گردونه رو چرخوندند و من میخ اون توپ های داخلش شدم چند لحظه بعد گردونه ایستاد و یه توپ نارنجی رنگ از توش در اومد؛ توپ رو چرخوند و از وسطش یه اسم در اورد.
اسم رو بلند خوندند حظار با شنیدن اسم با چشمای گرد و سراسر تعجب به هم دیگه نگاه می کردند.


در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 31 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تعجب اسم رو تو ذهنم مرور می کردم «هلما ایزدی» وای خدا، من در اومدم یه دفه پریدم بالا و جیغ کشیدم، یه عده برگشتند و با لبخند نگاهم کردند و به ادامه راهشون پرداختند.
سایمون اومد طرفم و گفت: ببین اگه میخـ...
پریدم وسط حرفش و گفتم: ببین نمی خواد چیزی رو به من یاد بدی.
سایمون ــ من فقط می خوام گیر نیوفتی!
همون طور که انگشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 31 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
و در اخر یه نفس عمیق کشید وای خدا این دختر حرف نداره.
ــ خدا از رو زمین ورت نداره دختر چقدر امروز خندیدم یکم نفس بگیر خب، من پوز این از دماغ فیل افتاده رو به خاک می مالم، میگی نه نگاه کن، تبریک میگی چون دارم میرم زندان
با یه لبخند گنده سرش رو تکون داد که گفتم: بچه پروو
یه دفه ونسا از جا پرید و گفت: اوه من برم تا شیده پیداش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 30 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم تو خونه، راه افتادم سمت آشپزخونه در یخچال رو باز کردم بطری آب رو در اوردم و با بطری آب رو سر کشیدم.
بطری رو گذاشتم تو یخچال و درش رو بستم که دیدم به به یه یاداشت از طرف خواهر گرام داریم، بازش کردم و خوندمش؛ با خوندن هر کلمه نیشم شل تر می شد.
یوهو بالاخره نقشه دزدی از بانک رو تایید کرد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 29 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلیا ــ می دونم بابا لازم به تشکر نیست.
ــ برو بابا کی خواست ازت تشکر کنه خواستم بگم باید هر چه سریع تر بریم اون تو و عکس و فیلم ها رو تهیه کنیم.
هلیاــ هه بانک بزرگی نیست ئلی سرقتش برای ما مهمه، می دونی چرا؟
ــ نگو که بانک اونه؟
هلیاــ‌ دقیقا بانک همونه
آتیش خشم تو وجودم شعله کشید، تقاص کاری که کردی رو پس میدی. و غذام رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 26 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
وای امروز باید می رفتم زندان هو
با قیافه خودم زدم بیرون چون عکس فاطی فرفره این شکلی بود رفتم جایی که قرار بعد پلیس ها بیاند. سر چهار راه وایساده بودم که یه ون مشکی پیچید جلوم چند نفر که نقاب مشکی هم داشتند از ون پریدند بیرون من هول دادند تو ون و بعد خودشون سوار شدند و ماشین حرکت کرد تمام اینا یه دقه هم طول نکشید یه جیغ زدم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 30 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,088
امتیاز واکنش
20,447
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای امروز یک پست دیگه داریم برای جبران
دوستان عزیز از این به بعد روزهای پنج شنبه پست گذاری میشه
لایک فراموش نشه


حوصله نداشتم بنا بر این تلوزیون رو خواموش کردم، خدا رو شکر حتی نمی دونند ما دختریم.
باید هر لحظه خودم رو برای نامه هلنا آماده می کردم قرار بود نامه رو برای من بفرسته و من بعد رمز گشایی بفرستم برای اداره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دزدی ماهرانه | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 25 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا