خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مغزم فریاد می‌زند برو، صدای دیگری مخالف است!
دلم التماسم را می‌کند، کمی دیگر بمانیم؟!
وای بر منی که می‌بازم به این کودک ساده دل و برای فریب خودم هم که شده زمزه می‌کنم فقط کمی دیگر...



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 7 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دردت می‌چشم و انتظارت را می‌کشم…
آه می‌کشم و نازت را می‌کشم.
نقش تصویر تو را بر آینه‌ی دل می‌کشم،
دست از عالم و آدم از برایت می‌کشم!
من تو را...
تنها تو را، بی‌مهابا می‌کشم!



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 5 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعضی شب‌ها عجیب عدو‌اند!
یادت تار می‌کند افکارم را
و نبودت را سخت در چشم می‌کند!
طلوع می‌کند باز تمام خاطراتت از قله‌ی دلم و در گوشم زنگ می‌زند زمزمه‌ی شعر خواندنت…
این شب لعنتی زیر سوال می‌برد تمام فراموش کرده‌هایم را،
من هم می‌توانستم فراموش کنم ها؛
تنها اگر کمی گرفتار فضایی‌هایی می‌شدم که از ذهنم پاک می‌کردند چه زیبا صدایم می‌زدی!
مقصر من نبودم که، بودم؟
و حالا آسوده بنشین و نظاره کن، وفای کدام یک از ما بیشتر در عمل خودنمایی کرد...
من یا تو؟!



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 5 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
من برای به دست آوردن تو، من را از دست دادم...


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عجیب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 2 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه خونه ساخته بودم تو قلبت با عشق،
حالا صاحب‌ خونه عوض شده و من شدم مهمون...


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 2 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانه‌ی عشقت در بطن دلم جوانه زد.
لبخندهایم را به پایت ریختم، شکفتی در میان تار و پودم!
با اشک‌هایم برایت باریدم؛ ریشه انداختی به هست و نیستم!
خون دل خوردم و رشد کردی.
حالا، یک تو در من می‌زیستد



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 3 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی، دیشب نشستم پای قلبم تا بشماریم تعداد دفعاتی که با یک جمله مرا شکستی،
با یک جمله نفس در سـ*ـینه‌ام حبس شد…

با یک جمله که چه عرض کنم، حتی با یک کلمه ویرانم کردی!
شروع کردم… یک، دو و سه!
زیاد بود؛ زیاد بود دلبرم!
قضاوت‌هایت را کنار گذاشتم،
دوباره شمردم…
یک، دو و سه!
باز هم زیاد بود!
پس زدن‌هایت را کنار گذاشتم، شمردم…
یک، دو و سه...
تمام نمی‌شد؛ رها کردم!
مگر نه که فقط یک دل دارم؟! چند بار شکسته؟!
چطور هزار تکه شده و هنوز هر تکه‌اش سودای عشق تو را سر می‌دهد؟ مگر می‌شود؟

مگر این دل برای من نیست؛ چطور پس تنگ تو می‌شود؟
یک جای کار این رابـ*ـطه می‌لنگد دلبر…
آخر به قول سعدی:
-تطاولی که تو کردی به دوستی با من

من آن به دشمن خون‌ خوار خویش نپسندم!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 3 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
و من زمانی فهمیدم عاشقم، که اشکم را در آوردی، خنده‌ات را با دیگری دیدم و لبخند طرح زد بر صورتم...
بخند که زیبا می‌خندی دلبر عاشق کشم!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 3 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگران قلب می‌خوانندش؛ ولی من،
تنها می‌گویم گورستان!
گورستانی که در خود هزاران آرزوی به گور رفته‌ام را دارد.
با شکوه‌ترین قبر می‌دانی کدام است؟
مالک آن تویی!
درست شنیدی!

من تو را در تابوتی از احساسم با دست خودم دفن کردم.
زینت تابوت تو به جای گل‌های رنگی، قول‌های رنگینی بود که دادی!
همان وعده‌هایی که زورم به قتلشان نچربید و در جای جای خاطراتم زندگی می‌کنند؛
زندگی که زندگیم را گرفته!
من تو را... تو قدیم را، همانی که عاشق بود؛ دفن کردم!

با تو آرامشم، آینده‌ام و خنده‌هایم را کشتم و رویشان خاک ریختم.

آری، من قاتلی هستم که در سـ*ـینه‌ام یک گورستان می‌تپد.


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، SAEEDEH.T و 2 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی ،دیگر نخواهم گفت، نه دوستت دارم را، نه حتی درد را به تو نخواهم گفت!
یا مهم نبودنش را نشانم می‌دهی و غم روی غمم می‌آید؛ یا مهم می‌شود، غمگین می‌شوی و این بار جان به لـ*ـبم می‌آید!
همه‌ی احساسم را در صندوقچه‌ی دل قفل می‌کنم که مبادا بگویم؛ اما تو بدان دوستت دارم
و این عشق برایم درد دارد.
من نمی‌گویم‌ ها؛ ولی تو بدان.



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour و gandom
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا