خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانم...
می‌شد بمانی!
تکذیبش نکن که خودت هم به خوبی من می‌دانی، می‌شد
اما من فقط همین را می‌دانم و دیگر هیچ...
و این نمی‌دانم‌ها، از آن ندانستن‌هایی نیست که بروم کتاب بخوانم یا در فضای مجازی دنبال پاسخ بگردم.
دارم جان می‌دهم بدانم؛ ولی فقط تویی که نمی‌دانی...

نمی‌دانی بی‌تو دم به دم می‌میرم و نمی‌میرم!

نمی‌دانی تا چه حد دلواپس توام!
و من نمی‌خواهم بدانم دوستم نداری!

به راستی کداممان بیشتر غرق ندانستنیم؟
نمی‌دانم‌هایی گاه به عمد
و من نمی‌دانم، من نمی‌دانم یا تو!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 9 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم خیره به اولین رخ نمایی‌های آفتاب مانده.
چندمین شبی بود که زنده‌اش داشتم؟
من همانی بودم که می‌گفتند دنیا را آب ببرد، من را خواب می‌برد؟
همانی بودم که می‌گفتم از خوابم برای هیچ چیز نمی‌زنم؟!
کم، کَمَک آمدی و به شوقت بیدار نگهم داشتی!
بارها گوشی روی صورتم افتاد و با خواب جنگیدم.
بی‌شمار بار، با لرزش پیام تو روی سـ*ـینه‌ام چشم باز کردم و گفتم بیدارم.
صدها بار قطره‌ی اشک پس از خمیازه‌های متوالی را با پشت دست گرفتم و تا صبح پای حرف‌هایت نشستم.
شب‌ها را برای تو، به پای تو می‌دادم و شوق داشتم!
از خوابم افتاده بودم؛ ولی از حس زندگی پر می‌شدم!

من ساده چه می‌دانستم بعد از تو خواب هم برایم ناز می‌کند؟
چه می‌دانستم از خیالت این بار در تنهایی و با سر درد بیداری می‌کشم؟
این من که هر ساعت از فکرت خواب به چشمش حرام شده، همان من است که تنبل خوش خواب تو بود؟!

و چه شب‌ها که خیره به بیداریت بی‌من، از خودم می‌پرسم:
-شب من تیره‌تر است، یا تو؟!



دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 9 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
تراژدی تنها نگاه‌هایی که به سمتم بر می‌گردد، زمانی که نامت به میان آورده می‌شود.
مزه می‌کنم تلخی لبخندی که روی لـ*ـب می‌رانم را،
می‌گویم گذشت…
ولی به جان عزیزم که تو باشی، نگذشت!
من می‌دانم، تو هم می‌دانی و حتی آن‌ها که نگاهشان رنگ ترحم می‌گیرد هم می‌دانند
و همگی زمزمه می‌کنیم گذشت...


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • ناراحت
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 9 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی جانا، دلم می‌سوزد به حال این جنس خراب‌های اطرافت!
همین‌ها که فکر می‌کنند به تو نزدیک شده‌اند، حتی یک قدم!
من خوب می‌دانم تیرم را به کجا شلیک کرده‌ام؛
حالا بگذار این‌‌ها تلاش کنند.

برای تو هیچ‌کس من نمی‌شود و هیچ منیّتی جز من با تو ما نمی‌شود!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 9 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بی‌تو و تو بی‌من آرام نگرفت و به همین سادگی عشق تعریف شد!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 9 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
و زمانی که برای بیشتر آسیب نزدن رها می‌کنی؛ درست همان‌ جا، نهایت عشق معنا می‌شود!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 7 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این دنیای مادی که هـ*ـوس می‌چکد از دوستت دارم‌هایش، من سر می‌دهم برای سوگند به پاکی عشقی که بود! حسی که هست...


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 6 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنوز خیلی کم سنم دلبر!
کودکانه خطا می‌کنم و تکرار…
کودکانه دلتنگت می‌شوم، کودکانه بی‌قراری‌ام را بر سر خودت می‌ریزم و چون یک کودک نمی‌شود و جیز است مرا به گریه می‌اندازد و پافشاری می‌کنم بر سر خواسته‌ام!
من نمی‌‌‌فهمم نشدن را، نبودنت را...
آری، من کودکانه دوستت دارم!
کودک را که ترک نمی‌کنند، می‌کنند؟

صبوری کن، تا کودکانه برایت جان بدهم!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، Pari و 5 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
زخم روی زخم زده شد و سرانجام این تلنبارِ درد، بر قلبم عفونت کرد!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 6 نفر دیگر

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر چیزی انقضایش که بگذرد مسوم می‌شود و مسموم می‌کند و احتمالا بی‌نشان‌ترینش زمانی است که انقضای یک رابـ*ـطه تمام می‌شود.
آخر می‌دانی، رابـ*ـطه‌ها مثل خوراکی‌ها تاریخشان رویشان درج نشده. شروع که می‌شود نمی‌دانی کجا تمام خواهد شد یا شاید هم... تمامت خواهد کرد!
رابـ*ـطه‌ای که مرده، احساسی که سست شده و تویی که هنوز مزه، مزه می‌کنی یک عشق تاریخ گذشته را...

بی‌شک کشنده است!


دلنوشته جبری به نام اختیار | Anita.a کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • جذاب
Reactions: LADY، Mounes Hasanpour، The unborn و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا