خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Narges_Alioghli

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/1/20
ارسال ها
486
امتیاز واکنش
13,887
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار
زمان حضور
84 روز 17 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام آنکه من و تو هر دو می‌پرستیم، آنکه به جسم روح و جان و به ذهن اندیشه و خیال بخشید؛ خدا
نام اثر: تسلیم خاموش
نام نویسنده:نرگس علی اوغلی
ژانر:تراژدی
سبک:رمانتیسم
آثار دیگر نویسنده:

رمان الگیدا (پنجگانه‌ی لوآلندز)
رمان الهه تلنگر
مشاهده پیوست 14536

دوستان این داستانک در مسابقات فرهنگی-هنری تا مرحله‌ی استانی پیش رفت که بعد کرونا اومد معلوم نشد به کجا رسید. خواهشا به هیچ عنوان کپی‌برداری نشه.


داستانک تسلیم خاموش | Narges_Alioghli کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، ~narges.f~، ASaLi_Nh8ay و 9 نفر دیگر

Narges_Alioghli

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/1/20
ارسال ها
486
امتیاز واکنش
13,887
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار
زمان حضور
84 روز 17 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:

هرگز تسلیم نشو...
زمانی که تسلیم شوی تنها شانست برای پیروزی را هم از دست می‌دهی


داستانک تسلیم خاموش | Narges_Alioghli کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، ~narges.f~، ASaLi_Nh8ay و 9 نفر دیگر

Narges_Alioghli

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/1/20
ارسال ها
486
امتیاز واکنش
13,887
امتیاز
303
محل سکونت
دیوار
زمان حضور
84 روز 17 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانش، ضعیف و ناتوان، از شدت تلاش و تقلا می‌لرزیدند. خراش‌ها و زخم‌هایی روی چهره و اندامش به چشم می‌خورد که برخی تازه و سر باز و تعدادی نیز کهنه و دلمه‌بسته بودند. سرمای سوزناک با بی‌رحمی و قصاوت به او هجوم آورده و صورتی سرخ و لبانی ترک‌خورده بر جا گذاشته بود. کوله‌ی کوهنوردی‌اش بر پشتش سنگینی می‌کرد و او را پایین می‌کشید. تن رنجورش بیش از این توان مقاومت نداشت. از شدت درد، می‌نالید و از شدت سرما، به خود می‌لرزید. دستان قدرتمند طبیعت بی هیچ رأفت و مهربانی‌ای وجود درهم‌شکسته‌ی او را هر لحظه بیشتر رو به زوال می‌بردند.
با درد و تقلایی افزون بر آنچه تاب تحملش را داشت، چند سانتی‌متری بالاتر رفت. ناله‌ی بلندی از دهانش خارج شد و پژواکش در گوش‌های یخ‌زده‌اش پیچید. سنگ‌های سخت و خارا زیر دستانش ناملایم و قصی‌القلب بودند و چنان آن‌ها را خراش می‌دادند گویی زندگیشان به این وابسته است. هر چه بیشتر تقلا می‌کرد خود را نگه‌دارد دستانش بیشتر در تحمل وزن بدنش آسیب می‌دیدند. در میان هجوم ناامیدی و سرما، پرنده‌ی خیالش بال گشوده و به روزهای اخیر سفر کرد وخاطراتش در مقابل چشمانش رقصیدند...
روزی را دید که دوستانش به او پیشنهاد این کار را داده بودند. روزی که این ماجرا را نزد خانواده‌اش مطرح کرده بود. به یاد آورد که چگونه مادرش مخالفت کرده و از خطرات این کار گفته بود. زن نگران گریسته و از او خواسته بود این کار را نکند ولی او عزم و اراده‌اش را جمع کرده بود و قصد داشت این کار را با وجود تمام خطراتش به انجام برساند. پدر او را حمایت کرده و گفته بود که به مهارت‌های او اطمینان دارد. گفته بود که او باید اعتماد به نفس داشته باشد و با عزم و اراده به سوی موفقیت گام بردارد.
حالا عزم و اراده‌اش با دست به دست هم دادن سرما و درد درهم شکسته بود. یورش ناامیدی و عدم اعتماد به نفس دستانش را شل کرد و بعد با فریادی از سر عجز و ناتوانی او به سمت مرگ خویش سقوط کرد. در تسلیمی خاموش او در مقابل مادر طبیعت به زانو افتاد. تن رنجور و آسیب‌دیده‌اش روی سنگ‌های سرد و خارا فرود آمد و او با ناله‌ای پایانی با زندگی وداع گفت در حالی که اگر تنها چند سانتی‌متر دیگر بالا می‌رفت، قله را فتح می‌کرد...


داستانک تسلیم خاموش | Narges_Alioghli کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: SelmA، ~narges.f~، R*A*N*A و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا