- عضویت
- 3/10/19
- ارسال ها
- 1,158
- امتیاز واکنش
- 10,559
- امتیاز
- 323
- زمان حضور
- 73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
فاش شدن راز جن های خیالی خانه مادر شوهر پس از 10 سال
راز یک عروس در داستان جن های خیالی خانه مادرشوهر پس از 10 سال فاش شد.
این زن وقتی لباس سفید عروسی را پوشید و به خانه بخت رفت، با فریبکاری، داماد را در تنگنا قرار داد. مردی با مراجعه به دادگاه خانواده ونک تهران، پرده از یک سناریوی عجیب و غریب برداشت.
این مرد که اصرار دارد باید همسرش را طلاق بدهد و با وجود داشتن زندگی ایده آل و بچه های خوب نمی تواند از خواسته اش چشم پوشی کند، به قاضی گفت:هنوز هم باور نمی کنم که از مهربانی و دلسوزی ام سوءاستفاده شده است و نمی توانم همسرم را ببخشم.
وی افزود:وقتی پسری نوجوان بودم، پدرم به خاطر بیماری درگذشت وچون یکی یکدانه بودم، مادرم با صبوری و مهربانی از من حمایت کرد تا اینکه به دانشگاه رفته و مهندس کامپیوتر شدم.
خیلی زود سر کار رفتم و در آنجا با مردی آشنا شدم که دوست خوبی بود، با رفت و آمدهای خانوادگی مان، من با دیدن خواهرش به نام «زهرا» به وی علاقه مند شدم و از مادرم خواستم با خانواده دوستم تماس گرفته و اجازه بگیرد به خواستگاری زهرا برویم.
آنها پذیرفتند و ما به خانه شان رفتیم. در آنجا وقتی قرار شد من و زهرا در اتاقی با هم حرف بزنیم، همسرم شروط خود را یکی پس از دیگری گفت. از ادامه تحصیل گرفته تا میزان مهریه و رفت و آمدهایش به خانه دوستان و فامیل. من که اعتقاد داشتم خانه ام اسارتگاه زنم نیست، خیلی زود پذیرفتم و تنها یک شرط گذاشتم. آن روز به یاد دارم در حالی که بغض کرده بودم، از فداکاری های مادرم گفتم و خواستم بپذیرد و تا آخر عمر با مادرم و در خانه اش زندگی کنیم. زهرا خیلی آسوده پذیرفت و ادعا کرد ماندن نزد مادرم برایش خیلی هم خوشایند است.
مرد 35 ساله که «محسن» نام دارد، گفت:آقای قاضی! بعد از ازدواج جهیزیه را به خانه قدیمی مادرم بردم که دو طبقه و یک زیرزمین است و سال ها در آنجا زندگی کرده ام. داخل آن را بازسازی کردم تا برای نوعروس تازگی داشته باشد.
روزهای نخست خیلی خوب بود، اما یک ماه بعد نیمه شب بود که ناگهان زهرا جیغ بلندی کشید، با وحشت از خواب پریدم و دیدم همسرم در گوشه ای از اتاق کز کرده و در حالی که انگار یک جسد است، گریه می کند و نگاهش به کنج دیواری است. چراغ را روشن کردم و پرسیدم چه خبر است، مادرم که ترسیده بود، بالا آمد و آب طلا به وی داد و چند دقیقه ای گذشت و زهرا ادعا کرد جن دیده است.
ابتدا خندیدم و گفتم حتما شام زیاد خورده ای، اما او اجازه خواست شب وی را به خانه مادرش ببرم، پذیرفتم و تا عصر روز بعد که سراغش رفتم، دیدم آرام شده است که با هم به خانه برگشتیم.
آن شب دیگر خبری از جن نبود، اما سه روز بعد باز همان داستان تکرار شد، اما این بار تمامی نداشت. همسرم در خواب حرف می زد، راه می رفت و وسایل را می شکست. ترسیدم و وی را نزد روان پزشک بردم، اما خوب نشد. از سوی دیگر خانواده زهرا من را تحت فشار قرار داده بودند. یک شب دیدم که لباس سیاه پوشیده و عزاداری می کند، هرچه صدایش زدم، جواب نداد تا اینکه روی صورتش آب پاشیدم. به خود آمد و گفت که به عزاداری مرگ یک جن دعوت شده بود. من باور کردم که آن خانه جن دارد و از مادرم خواستم آنجا را بفروشیم و خانه دیگری بخریم، اما مادرم نپذیرفت و خواست خانه ای که بوی پدرم را می دهد و بازی های دوران کودکی ام در حیاطش خاطره است، بماند و اصرار کرد من و همسرم به خانه جدیدی برویم. .
راز یک عروس در داستان جن های خیالی خانه مادرشوهر پس از 10 سال فاش شد.
این زن وقتی لباس سفید عروسی را پوشید و به خانه بخت رفت، با فریبکاری، داماد را در تنگنا قرار داد. مردی با مراجعه به دادگاه خانواده ونک تهران، پرده از یک سناریوی عجیب و غریب برداشت.
این مرد که اصرار دارد باید همسرش را طلاق بدهد و با وجود داشتن زندگی ایده آل و بچه های خوب نمی تواند از خواسته اش چشم پوشی کند، به قاضی گفت:هنوز هم باور نمی کنم که از مهربانی و دلسوزی ام سوءاستفاده شده است و نمی توانم همسرم را ببخشم.
وی افزود:وقتی پسری نوجوان بودم، پدرم به خاطر بیماری درگذشت وچون یکی یکدانه بودم، مادرم با صبوری و مهربانی از من حمایت کرد تا اینکه به دانشگاه رفته و مهندس کامپیوتر شدم.
خیلی زود سر کار رفتم و در آنجا با مردی آشنا شدم که دوست خوبی بود، با رفت و آمدهای خانوادگی مان، من با دیدن خواهرش به نام «زهرا» به وی علاقه مند شدم و از مادرم خواستم با خانواده دوستم تماس گرفته و اجازه بگیرد به خواستگاری زهرا برویم.
آنها پذیرفتند و ما به خانه شان رفتیم. در آنجا وقتی قرار شد من و زهرا در اتاقی با هم حرف بزنیم، همسرم شروط خود را یکی پس از دیگری گفت. از ادامه تحصیل گرفته تا میزان مهریه و رفت و آمدهایش به خانه دوستان و فامیل. من که اعتقاد داشتم خانه ام اسارتگاه زنم نیست، خیلی زود پذیرفتم و تنها یک شرط گذاشتم. آن روز به یاد دارم در حالی که بغض کرده بودم، از فداکاری های مادرم گفتم و خواستم بپذیرد و تا آخر عمر با مادرم و در خانه اش زندگی کنیم. زهرا خیلی آسوده پذیرفت و ادعا کرد ماندن نزد مادرم برایش خیلی هم خوشایند است.
مرد 35 ساله که «محسن» نام دارد، گفت:آقای قاضی! بعد از ازدواج جهیزیه را به خانه قدیمی مادرم بردم که دو طبقه و یک زیرزمین است و سال ها در آنجا زندگی کرده ام. داخل آن را بازسازی کردم تا برای نوعروس تازگی داشته باشد.
روزهای نخست خیلی خوب بود، اما یک ماه بعد نیمه شب بود که ناگهان زهرا جیغ بلندی کشید، با وحشت از خواب پریدم و دیدم همسرم در گوشه ای از اتاق کز کرده و در حالی که انگار یک جسد است، گریه می کند و نگاهش به کنج دیواری است. چراغ را روشن کردم و پرسیدم چه خبر است، مادرم که ترسیده بود، بالا آمد و آب طلا به وی داد و چند دقیقه ای گذشت و زهرا ادعا کرد جن دیده است.
ابتدا خندیدم و گفتم حتما شام زیاد خورده ای، اما او اجازه خواست شب وی را به خانه مادرش ببرم، پذیرفتم و تا عصر روز بعد که سراغش رفتم، دیدم آرام شده است که با هم به خانه برگشتیم.
آن شب دیگر خبری از جن نبود، اما سه روز بعد باز همان داستان تکرار شد، اما این بار تمامی نداشت. همسرم در خواب حرف می زد، راه می رفت و وسایل را می شکست. ترسیدم و وی را نزد روان پزشک بردم، اما خوب نشد. از سوی دیگر خانواده زهرا من را تحت فشار قرار داده بودند. یک شب دیدم که لباس سیاه پوشیده و عزاداری می کند، هرچه صدایش زدم، جواب نداد تا اینکه روی صورتش آب پاشیدم. به خود آمد و گفت که به عزاداری مرگ یک جن دعوت شده بود. من باور کردم که آن خانه جن دارد و از مادرم خواستم آنجا را بفروشیم و خانه دیگری بخریم، اما مادرم نپذیرفت و خواست خانه ای که بوی پدرم را می دهد و بازی های دوران کودکی ام در حیاطش خاطره است، بماند و اصرار کرد من و همسرم به خانه جدیدی برویم. .
فرار تازه عروس از خونه مادرشوهر
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: