خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بسم رب القلم و مایسطرون»
نام رمان: پیشت بمانم؟
ژانر: اجتماعی، عاشقانه،تراژدی
نام نویسنده: yeganeh yami
نام ناظر: Matiᴎɐ✼
سطح: برگزیده
خلاصه:
رقم می‌زنند سرنوشتی که شاید بهانه آورد و وقفه‌ای ساخت برای خوشبختی‌شان.
آن دویی که از خوشی دنیا تنها خوشی یکدیگر و عزیزانشان را می‌خواستند.
امیر که زودتر از سنش مرد بودن را فرا گرفته بود و لیلایی که آماده بود برای لیلا شدن!
لیلایی تنها و امیری ناچار؛ داستانی رقم می‌زنند شنیدنی،
که شاید دست ازل تنها مانع برای خوشبختی کوچکشان باشد.
قضا و قَدَر را شنیده‌ای؟
آن‌ها با جانشان این دو کلمه نحس را حس می‌کنند.
و آیا می‌شود مقابله کرد با این روزگاز تلخ؟
همراهشان باشید. :)



بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • ناراحت
Reactions: Matiᴎɐ✼، زهرا.م، Meysa و 61 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
1586000775745.png
مقدمه:
شنیده ام که خود کرده را تدبیر نیست!
تدبیری نیست برای خود کرده ام!
عشق جانم.. می مانم؛ حتی اگر دیگران تو را اشتباهی بدانند که نباید تکرارش کنم!
می مانم تا دیگران بدانند گاهی تاوان خود کرده؛ تاوان نیست..
پاداش است.
فقط...
کاش بدانی؛
می مانم تا بخواهی..
من در مقابل نخواستن تو ضعیفم..
پس..
با من تکرار کن..
« بمان برایم!»


بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Matiᴎɐ✼، زهرا.م، Meysa و 53 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت اول:
دست عاشق نمک ندارد یا معشوق نابیناست؟!
کجای راه اشتباه رفته که حال سهمش تنهایی آن هم این گونه است؟
به لطف کلاس های پی در پی گریم که به اصرار او رفته بود، کمی پف چشمش را کم می کند..
خودش لحظه آخر گفته می خواهد زندگی کند و او هم به زندگیش ادامه دهد!
مگر مثل او مصداق بارز دنیا را آب ببرد است؟!
مگر می تواند مانند او ماسک بی خیالی بر صورت بنشاند؟
غیرتش اجازه نمی داد از خانه بیرونش کند؛ به همین خاطر خودش رفت؟!
هنوز هم باورش نمی شود.
رفت؟! یعنی از به قول خودش خانه آرزو رفت؟!
آهی می کشد... درب کمد را که می گشاید خاطرات بر سرش آوار می شود..
هر روز در برابر " حالا چی بپوشم هایش." می خندید و سر تکان می داد.
با خود تکرار می کند:
" حالا چی بپوشم؟!"
پوزخندی می زند.. مگر مهم است؟
لباس ها را زیر و رو می کند.
این یکی را با او زیر باران خریده بود. این یکی را با هم پشت لپ تاپ انتخاب کرده بودند. این یکی را برای سپندارمزد برایش هدیه خریده بود.. این یکی را...
اه.. خاطرات لعنتی!
***
- باز چی شده؟
مادر چشم غره ای رفت:
- بالاخره تشریف فرما شدن علیا مخدره!
صدرا دلش را گرفته و روی مبل از خنده ولو شده بود.
مادر از آشپز خانه ملاقه به دست خارج شد:
- پاشو جمع کن خودتو از رو مبل.. زشته می خوام برم واست خواستگاری.
لیلا خشکش زد و ثانیه ای بعد از ته دل خندید. کمی بعد صدرا راست نشست.
- مامان می خواد برات بره خواستگاری؟!
صدرا با عشوه دستی روی صورتش گذاشت و چشم پایین انداخت و با حرکت ظریف سر تایید کرد. لیلا با کوسن بر فرق سر برادرش کوفت:
- آدم شو یه دیقه! مامان می خواد واست زن بگیره؟!
صدرا دست از خنده برداشت و سر بر زانوان خواهر کوچک‌ترش گذاشت. از بچگی با هم در عین دعوا های جدی سَر و سِر های خواهر برادرانه نیز داشتند.
- خب. کیه چیه؟!
ناگهان چشم درشت کرد:
- صدرا عاشق شدی؟
صدرا سر از پای خواهر جدا کرد:
- نه بابا عشق چیه! خلاصش رو بهت بگم ننه بابات می خوان سرمون رو زیر آب کنن. می بینن تو نشدی دست به دامن من شدن.
لیلا سری به نشانه تاسف تکان داد:
- خب. کی هست؟!
صدرا با بی خیالی سیبی از جا میوه ای روی میز بر داشت:


بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، زهرا.م، Meysa و 52 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت دوم:
- یه کج و کوله مثل خودت... دختر پرویز قصاب. صدرا به سمت اتاقش رفت.
لیلا همچنان با چشم گشاد به سخنان صدرا فکر می کرد.
***
- لیلا جان... لیلا خانوم...
لیلا سرش را از جزوه هایش بلند کرد. ستون فقراتش نیز از دست این مطالعه چهار ساعتی نالان بودند:
- جانم خاله!
مریم آرام درب اتاق را گشود:
- سلام خانوم... ستاره سهیل شدی... خبری نیست ازت.
لیلا شرمسار نگاهش کرد:
- کوتاهی از من بوده ببخشید.
مریم ضربه آهسته ای به پشت لیلا زد:
- چه لفظ قلم حرف می زنه بچه پررو! بوی خواستگار شنیدی مودب شدی؟
لیلا خندید. مریم ادامه داد:
- حیف که مرتب نشدی!
لیلا شرمسار اتاقش را از نظر گذراند. همه جا رنگی از درس و دانشگاه داشت:
- دیگه اتاق یه دانشجوعه خاله جون! بی خیال چه خبر.. بهار و بهادر خوبن؟
- اونا هم خوبن خدا رو شکر. می‌دونی که خواستگار جدید واست سراغ دارم.
لیلا مشتاق به مریم نگاه کرد. مریم خندید و دوباره به پشتش ضربه ای زد:
- سی و پنج سالم بود فرهاد اومد خواستگاریم.. شرم و حیا داشتم نه مثل تو از خدا خواسته.
لیلا آهی کشید:
- ای بابا! خاله می گی فرهاد آقا. شرمت هم واسه این بود که خاطر خواش بودی! چند سال واسه خواهر و مادرش لباس دوختی؟ مگه لباس عروس فرشته خانوم رو خودت نبریدی؟ همون سالی بود که از دوبی اومده بودی.
مریم دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد:
- تسلیم آقا تسلیم... من کاری ندارم با مسائل شخصی زندگیت لیلا! نمی خوام مثل نسترن شروع کنم روضه خوندن... من اگر تا سی و پنج سالگی ازدواج نکردم قصدم تجرد بود. ولی تو از ازدواج بدت نمیاد.
لیلا از جا بلند شد:
- وا! خاله این چه حرفیه؟ من منطقی به ازدواج فکر می کنم. مبنی بر این نیست که منتظر شوهر باشم که!
مریم لبخندی از صداقت لیلا زد. پس هنوز کسی دل دردانه خانواده را نبرده بود:
- می دونم عزیزم. خانوم منطقی جان مطمئنم که خودت می دونی! محض یادآوری می گم لیلا جان تو نمی تونی شاهزاده سوار بر اسب سفید پیدا کنی که... اگر کسی هفتاد درصد معیار های تو رو داشت ازدواج باهاش منطقیه!
لیلا دلش می خواست دوباره به کتاب هایش پناه ببرد. ولی نباید مریم را که نه تنها خاله بلکه یار و غمخوارش بود را نگران نگه می داشت. دوباره روی تـ*ـخت نشست:
- چشم. هر وقت پیداشد اولین نفر به خودت می گم؛خوبه؟ حالا این جدیده کیه؟
- پسر یکی از حاج خانوم جلسه ای هاست. بدردت نمی خوره.
در حالی که به سمت در می رفت چشمکی روانه لیلا کرد:
- دیگه سلیقه دردونه رو که می دونم!


بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Meysa، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 45 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت سوم:
با عجله وارد مطب می شود.
منشی به پایش می ایستد.
- سلام خانوم دکتر! صبح به خیر:
لبخندی هر چند مصنوعی به صورتش می پاشد:
- سلام عزیزم. چاییم رو لطف می کنی؟
و به اتاقش پناه می برد.
در آسانسور تمام تلاشش را کرد که خاطره بازی نکند. همچنین در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: زهرا.م، Meysa، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 47 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت چهار:

- امیر ضیائی هستم. استاد این ترم انحرافات روانی تون! احتمالا شرایط سخت کلاسم به گوشتون رسیده، محض یادآوری عرض می کنم: هر جلسه خودتون رو برای کوییز آماده می کنید. اگر بخوام می گیرم اگر نخوام نمی گیرم. تاخیر بالای پنج دقیقه غیبت و غیبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Meysa، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 45 نفر دیگر

yeganeh yami

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/20
ارسال ها
1,025
امتیاز واکنش
17,402
امتیاز
323
سن
20
محل سکونت
زیر گنبد کبود
زمان حضور
92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
*پارت پنجم:
آخرین مریض را که می بیند دلش می خواهد مثل همان روز ها به اتاق «او» پناه ببرد، ولی..
سولماز با اجازه گویان وارد اتاق می شود
- خانوم دکتر با بنگاه املاک تماس گرفتم گفتن کلید رو بهشون بسپارید تا به چند نفر نشون بدن.. مطب دیگه رو هم چند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان پیشت بمانم؟ | Yeganeh yami کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Meysa، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 46 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا