خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,226
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام: مجموعه داستان کوتاه رنگ خوشی ندیدن!
ژانر: اجتماعی، تراژدی
نام نویسنده: همه ی مردم!
نام ناظر: Narín✿
خلاصه:
ما مردمانی داغ دیده ایم. از آن موقع که یادمان می آید...
از آن موقع که پدرمان، مادرمان، اجدادمان یادشان می آید...
ما را از چه می ترسانید؟ از جهنم و دوزخ؟!
حتی آتش جهنم هم با دیدن داغ دل ما، رنگ می بازد؛ خاموش می شود...
پ.ن:
این جا پست گذاری و داستان نویسی برای همه ازاده!
این جا قراره ثبت کنیم تا همه بدونن چی به ما گذشت.
این جا قراره بگیم که ما همیشه از دست روزگار و ماجراهاش سختی کشیدیم.
این جا قراره بگیم که ما درد هموطن دیدیم و سوختیم.
ما داغ دل همسایه دیدیم و آب شدیم.
ما مرگ آدما رو دیدیم و همدردشون شدیم.
حتی اگه کاری از دستمون ساخته نبود!

*تقدیم به تمام از دست رفتگان حادثه های مختلف و بلایای طبیعی و غیر طبیعی که می تونستن با پیشگیری مسئولین هنوز هم با ل**ب خندون پیش خانواده هاشون باشن، ولی تبدیل به یه قطره اشک شدن و از چشمای خانوادشون سرازیر شدن.


داستان کوتاه مجموعه داستان رنگ خوشی ندیدن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Amerətāt، Narín✿ و 9 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,226
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیست داستان ها:
داستان اول: ثروت ملی!
داستان دوم:...
(با اضافه شدن هر داستان، این لیست به روز خواهد شد)


مقدمه:

ما نمی دانیم رنگ خوشی، چه رنگیست. یعنی منشور نیوتون می تواند رنگ خوشی را هم تجزیه کند؟ ما رنگ خوشی را ندیده ایم! سرنوشت، به ما جعبه ی مدادرنگی ناقصی بخشیده. همیشه جای خالی اش را در جعبه اش دیدیم و نفهمیدیم که آن جای خالی، مال کدام رنگ بود.


داستان کوتاه مجموعه داستان رنگ خوشی ندیدن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Amerətāt، Narín✿ و 8 نفر دیگر

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,226
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان کوتاه اول: ثروت ملی!

سردشان بود. وقتی معلم مکث می کرد تا کلمه ی بعدی را بگوید، با عجله مداد بر زمین می گذاشتند و دست های کوچکشان را به هم می کشیدند. صدای خش خش کشیدن پوست های زبر و کرخت شده از سرما، به گوش معلم می رسید. توجهی نشان نمی داد؛ چون کار دیگری از او برنمی آمد.
درس آن روز، درس حاصلخیزی وطن بود. وطنی مملو از ثروت های خدادادی؛ سرزمینی چهار فصل؛ زمینی پربار و حاصلخیز، همچون بهشت؛ با ذخایر نفتی و گازی فراوان.
دخترک مدادش را دوباره در دست گرفت. انگشتانش از شدت سرما بی حس شده بود. بدنه ی مداد کوتاهش را حس نمی کرد. داشت به سختی حرف های معلم را با خط ناخوانا و پر اشتباهی می نوشت. معلم از حفظ می خواند:
-گاز نعمت بزرگیست و ما نباید این ثروت عظیم را به راحتی از دست بدهیم. ما می توانیم با صادر کردن آن به کشورهای دیگر...
مکث معلم، باعث شد که دستان کوچک دوباره درهم بپیچند. نگاه معلم به بخاری سیاه و دوده گرفته ی نفتی گوشه ی کلاس خیره مانده بود. شعله ی بخاری، مثل اژدهای کمین کرده در غاری خودش را درون بخاری می لغزاند.
معلم سرش را به طرف نیمک های کوچکی که هر کدام سه نفر را به سختی روی خود جای می دادند چرخاند و بدون توجه به صدای چکیدن قطره های نفت که به درون دهان اژدها هدایت می شدند، حرفش را ادامه داد:
-به پیشرفت کشورمان کمک کنیم و با این ثروت خدادادی، راه را برای...
دخترک هنگام نوشتن حرف های معلمش، به این فکر می کرد که گاز چطور می تواند ثروت باشد. با خود فکر می کرد که شاید این ثروت، مال آدم پولدارها باشد. حرف های پدر کارگرش که بعصی وقت ها به مادرش می گفت را یادش می آمد:
-ثروت هست، منتها زرنگا همون اول خلقت چپاولش کردن. ماها خودمون رو هم بکشیم، یه قرون هم از اون ثروت به چنگ ماها نمیفته...
معلم از توضیح دادن باز ایستاده بود و این بار مکث کردن معلم، دلیل دیگری داشت. کسی از ردیف اول فریاد زد:
-خانوم انگار بخاری آتیش گرفته!
وحشت زده، مداد از دستانش افتاد و زیر میز ناپدید شد. صدای جیغ کشیدن همکلاسی ها و شعله های آتش اژدهایی که حالا داشت زبانه می کشید، مقابل چشمانش نقش بسته بود.
***
بعدها دفتر نیمه خاکستر شده ای را از داخل اتاق سوخته پیدا کردند. جمله ی نوشته شده بر روی کاغذ دفتر، نیمه تمام مانده بود.
-مگر ما ثروتمند نیستیم؟ پس چرا جای بخاری گازی، بخاری نفـ...
***

#نگار_1373


داستان کوتاه مجموعه داستان رنگ خوشی ندیدن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: Saghár✿، Narín✿، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا