- عضویت
- 7/8/18
- ارسال ها
- 549
- امتیاز واکنش
- 32,218
- امتیاز
- 398
- زمان حضور
- 70 روز 21 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
_سلام
و علیکم السلام و الرحمه الله و البرکاااااااته!
_اساساً سلام نمیکنم ولی لازم بود..
خب خوبی؟
_من باید فرق داشته باشم دیگه
خوبم همچون دانشجویی که بعد از درس خوندن های طولانی در رشته ی آبیاری گل های قالی قبول شده
_نام مستعار:
نگار (بماند که هزار جور اسم دارم :) )
_البته میتونی نگی!
انگار بازجوییه
گفتم بعضی جاها
_ نظرت در مورد نگار:
هم اسم نگار، هم مشهور شدنت با این اسم و هم شخصیت نگار؟
نظری راجع به اسمش ندارم
یه اسم از یه خاطره ی خیلی دوره... مال ده سال پیش. نمیدونم چرا این اسم!
مشهور شدنم هم برمیگرده به این که اون موقع که عضو اون انجمن قدیمی شدم با خودم گفتم یه اسم مستعار میذارم. اون موقع واقعاً از پخش کردن نوشتههام خجالت میکشیدم؛ شاید مسخره باشه ولی فکر کنم این مشکل خیلیای دیگه هم باشه که نوشتههاشونو راحت به اشتراک نمیذارن. پخش کردن نوشتهها واقعا جرات میخواد.
_چه قدر نگار با فاطمه فرق داره؟
خب شخصیت نگار با خودم خیلی فرق داره. البته شوخ بودنش که خودم هم خیلی شوخم ولی نگار پر حرفه و من نیستم. تو اکثر جمعایی که برم من بیشتر شنونده ام. نگار از تو جمع بودن بین رفیقای مجازی خوشش میاد ولی خود من از تو جمع دوستان واقعی بودن خوشم نمیاد.
_و سختترین سوال
اسم کتابات و احساسات ب هر کدوم
واقعا بعضی اوقات فراموش میکنم چه چیزایی نوشته بودم! :/
از اولی میگم:
هرگز به احساسم شلیک نکن 1 و 2
ایدهای عجیب با نثری کاملاً خام که اگه میتونستم برای همیشه از دنیای وب پاکش میکردم!
ملکه جهنمی، پادشاه دوزخی
این رمان شاید اگه ایدهاش بعداً به ذهنم میرسید، فانتزی از آب در نمیاومد. موقع نوشتنش خیلی تخیلی برخورد کردم باهاش
این گروه خشن
تفریحی شروعش کردم و نمیدونم سر چی مردم ان قدر این رمان براشون جالب شد! به خاطر چند راوی بودنش شدیداً ایراد نوشتاری داره و اگه فرصت داشتم، حتماً بازنویسیش میکردم.
صعود ممنوع سقوط آزاد
این رمان هم به خاطر جلد دوم بودن این گروه خشن به مشکل خورده و چند راوی بودنش کار رو مشکل کرده. هنوزم که هنوزه بیچاره تموم نشده
موجوداتی به نام از ما بهتران
قرار بود چند جلدی بشه، ولی زمان خودش اصلاً استقبال نشد. یه جلدش کامل شد به اسم جن زده، ولی جلد دوم به اسم زیرزمین نیمه کاره مونده. ایده ی این هم به خاطر پایین بودن سنم و خام بودن افکارم تلف شد.
ویروس مجهول
هم بازخورد مثبت داشت هم منفی. ایدهاش یه روز صبح خیلی زود به سرم رسید. دوستش داشتم، ولی با این ماجرای ویروس کرونا، یه جورایی بیشتر از قبل از ماجرای داستانش میترسم :/
آندرباس
هیچ کدوم از نوشتههام به اندازه ی این یکی برام عزیز نیست. وقتی مینویسمش نسبت بهش حس عجیبی دارم، انگار تو دهه 40 میلادی در حال قدم زدن تو خیابونای نیویورکم. هنوز تکمیل نشده و متاسفانه مخاطب نداره، ولی اگه ادامهاش میدم به خاطر خودمه.
حس فلج، ریولور شکسته، خرده شیشه، جام و شمشیر، صلیب موبیوس، ویروس مجهول جلد دوم
اینا ایدههایی هستند که استارت خوردند، ولی ادامه داده نشدند. همه رو گذاشتم برای وقتی فرصت بیشتری براشون پیدا کردم! چون نیاز به تحقیق دارند (به جز خرده شیشه)
داستان کوتاهام رو بگم؟
_بگم آره میزنیم؟
_نه بابا چرا بزنمت
اینا تعدادشون کمه
جنایتهای نیویورکی
این چند جلدیه، فقط یه جلدش تکمیل شده و ایدهاش از سالها پیش تو ذهنم بود. ویرایشش کردم و مشکلی با نثرش ندارم. خیالم راحته که تونستم حداقل خودم رو برای نثرش قانع کنم. اگه بگم با شخصیتهاش زندگی کردم، چه عصبی باشن چه شوخ طبع، دروغ نگفتم...
داستان کوتاه دچار
همین جوری نوشتمش، فقط احساس میکردم نیاز دارم یه داستان، هر چند کوتاه، با ژانر ترسناک نوشته باشم. برای یه مدت دور بودن از نوشتن واقعا حالم رو خوب کرد
_چی شد نوشتن رو شروع کردی؟
یه روز سر کلاس (فکر کنم ریاضی بود، یادم نیس، فقط یادمه چهارم دبیرستان) نشسته بودیم که بـ*ـغل دستیم (دوست صمیمیم که نویسنده هم بود) گفت بیا برای خنده الکی یه داستان بنویسیم. همه هم که برای فرار از درس دست به هر کاری می زنند. منم از خدا خواسته گفتم باشه. داستان ژانر تخیلی داشت و ماجرای یه دختر بود که قدرتای ماورایی داشت و فلان...
دو خط اون می نوشت، دو خط من که شد یه صفحه و زنگ خورد. کاغذا موند دست من (حیف ندارمشون دیگه) و وقتی رفتم خونه دیدم واقعاً دلم میخواد بقیهشو بنویسم. هی نوشتم که دیدم یه صفحه شد ده صفحه! از اون جا بود که مزهی نوشتن رو تازه احساس کردم.
_پشیمون نیستی؟
پشیمونم! چون لذتش رو فهمیدم و همیشه وسوسهام میکنه که بنویسم؛ ولی متاسفانه آدم وقتی بزرگ میشه دیگه فرصت پیدا نمیکنه...
_از کدوم کتابت بدت میاد و پشیمونی از نوشتنش؟
فکر کنم هر نویسندهای به مرور که پیش میره یه رمان جدید مینویسه، به مرور عاشقش میشه و قبلیا پیشش رنگ میبازن. ولی فکر کنم بیشتر از همه از نوشتن "هرگز به احساسم شلیک نکن" پشیمونم. خیلی زیاد! این رمان رو مطالعه نکرده و از روی جوگیری فرستادم.
_چه ژانری رو دوس داری و از چه ژانری متنفری
البته جوابات رو من میدونم! بقیه نمیدونند مجبورم بپرسم!
به نظرم نمیشه فقط یه ژانر رو دوست داشت. اگه به ترتیب بخوام بگم ژانرایی که دوست دارم میشه:
جنایی-مافیایی
پلیسی
علمی-تخیلی
ترسناک
از ژانر عاشقانه خوشم نمیاد و مگه این که اون کتاب چه نثری داشته باشه که با اون ژانر قبولش کنم
_ به نظرت عشق وجود داره؟
نه هر چی هم که ادعا میبینیم احساس میکنم فیکه
_عشق فرار از تنهاییه و میخوایم یکی رو داشته باشیم
یا حاصل نیاز و هورمونه؟
هر دوش! یکی عشقش فاقد هو*سه ولی پی اینه تنها نباشه و اون یکی پی هو*س میره و عشقش از سر نیازه
واقعاً به عشق اعتقاد ندارم.
_ پیشنهادت به نویسندهها جوان؟
فقط تمرین میتونه از هر کسی یه نویسنده بسازه.
این تمرین کردن هیچ حد نهایتی نداره و آدم هر چقدر بیشتر تمرین نوشتن کنه تا بی نهایت جا برای پیشرفت داره
هم چنین مطالعه ی زیاد کتابهای نویسندگان به نام جهان و هم چنین اسطورههای ادبی ایران (از این جدیدا که هی کتاب الکی چاپ میکنن برای پول فاکتور میگیریم :) )
_بهترین کتابی ک دوس داری هم پرسیدم؟
و چرا؟
نه نپرسیدی
بهترین کتاب که زیادن. واقعاً سختمه تصمیم بگیرم
ولی فکر کنم پدرخوانده بعد از کتاب کد داوینچی بهترین کتابی بود که خوندم. هیچ کتابی به این روان بودن نتونسته حق مطلب رو دربارهی مافیا و ذات آلودهش پیاده کنه.
_و بدترین؟
چشمهایی به رنگ عسل
نمیخوام به نویسندش توهین کنم، ولی به حد اغراق امیزی شخصیت اصلیش واقعا از هر لحاظ عالی و همه چی تموم و فوق العاده لوس و بی مزه نشون داده بود. به حدی که هنوزم یاد داستانش میافتم پشیمون میشم چرا خوندمش :/
_بهترین کتاب خودت؟
آندرباس
وقتی دارم ازش می نویسم حس عجیبی بهم دست میده
احساس آرامش
_آره این کتابت منم یاد سریال پیکی بلایندرز میاندازه
ژوووووون عجب مقایسهای ب تشنج افتادم
_رمان ویروس مجهول هم منو یاد فیلم تخیلی خارجیا که دوس داشتم میانداخت تا این ک کرونا اومد
کرونا دست مورفیای من رو از پشت بسته ...
_ نظرت در مورد انجمن رمان ۹۸:
صمیمی
مهربان
کوشا
_خب چند تا کلمه میگم اولین چیزی ک در موردش به ذهنت میرسه بگو
_رمان:
تخیل
_حبیب؟
زبل خان
_نویسنده:
درون گرا
_انجمن:
کارهای بی پایان
_انجمن اِن:
غرور و اعتماد ب سقف کاذب
_انجمن وای:
نمک نشناسی
_علی آقا:
بی خوابی
شیما:
یار همیشگی
_ شانس:
چیزی که نصیب من اصلا نشده
_یه نفری که اول اسمش پ باشه:
آقا بی خیال فیلترم میکنند
_امید:
گول
_ژانر تخیلی:
سرگرم کننده
_ژانر علمی تخیلی
عششششق
_ژانر تاریخی:
پر از عبرت
_آرزوت چیه؟
از این جا فرار کنم
_کجا بری؟
ایتالیا
_هدفت برای آینده:
فعلا هدفی نیست جز اجبار برای ادامه
_دلیلت برا نوشتن؟
تخلیهی انرژی
_زیباترین جمله یکی از کتابهات رو بگو
آدما به گول زدن خودشون میگن امید
سخته دردی رو فریاد بزنی که کسی حتی احساسش هم نکرده.
نمیدونم این یا اون...
_زیباترین جمله از کتاب یک نفر دیگه؟
مردان بزرگ، بزرگ زاده نمیشوند. بلکه رشد میکنند.
"پدرخوانده از ماریو پوزو"
_حرفی سخنی آخری چیزی؟
مسلما هیچ کس از نصیحت شنیدن خوشش نمیاد فقط برای نویسندهها آرزوی موفقیت دارم و دلم میخواد اونایی که واقعا لیاقتش رو دارن به بهترین جاها برسن.
و علیکم السلام و الرحمه الله و البرکاااااااته!
_اساساً سلام نمیکنم ولی لازم بود..
خب خوبی؟
_من باید فرق داشته باشم دیگه
خوبم همچون دانشجویی که بعد از درس خوندن های طولانی در رشته ی آبیاری گل های قالی قبول شده
_نام مستعار:
نگار (بماند که هزار جور اسم دارم :) )
_البته میتونی نگی!
انگار بازجوییه
گفتم بعضی جاها
_ نظرت در مورد نگار:
هم اسم نگار، هم مشهور شدنت با این اسم و هم شخصیت نگار؟
نظری راجع به اسمش ندارم
یه اسم از یه خاطره ی خیلی دوره... مال ده سال پیش. نمیدونم چرا این اسم!
مشهور شدنم هم برمیگرده به این که اون موقع که عضو اون انجمن قدیمی شدم با خودم گفتم یه اسم مستعار میذارم. اون موقع واقعاً از پخش کردن نوشتههام خجالت میکشیدم؛ شاید مسخره باشه ولی فکر کنم این مشکل خیلیای دیگه هم باشه که نوشتههاشونو راحت به اشتراک نمیذارن. پخش کردن نوشتهها واقعا جرات میخواد.
_چه قدر نگار با فاطمه فرق داره؟
خب شخصیت نگار با خودم خیلی فرق داره. البته شوخ بودنش که خودم هم خیلی شوخم ولی نگار پر حرفه و من نیستم. تو اکثر جمعایی که برم من بیشتر شنونده ام. نگار از تو جمع بودن بین رفیقای مجازی خوشش میاد ولی خود من از تو جمع دوستان واقعی بودن خوشم نمیاد.
_و سختترین سوال
اسم کتابات و احساسات ب هر کدوم
واقعا بعضی اوقات فراموش میکنم چه چیزایی نوشته بودم! :/
از اولی میگم:
هرگز به احساسم شلیک نکن 1 و 2
ایدهای عجیب با نثری کاملاً خام که اگه میتونستم برای همیشه از دنیای وب پاکش میکردم!
ملکه جهنمی، پادشاه دوزخی
این رمان شاید اگه ایدهاش بعداً به ذهنم میرسید، فانتزی از آب در نمیاومد. موقع نوشتنش خیلی تخیلی برخورد کردم باهاش
این گروه خشن
تفریحی شروعش کردم و نمیدونم سر چی مردم ان قدر این رمان براشون جالب شد! به خاطر چند راوی بودنش شدیداً ایراد نوشتاری داره و اگه فرصت داشتم، حتماً بازنویسیش میکردم.
صعود ممنوع سقوط آزاد
این رمان هم به خاطر جلد دوم بودن این گروه خشن به مشکل خورده و چند راوی بودنش کار رو مشکل کرده. هنوزم که هنوزه بیچاره تموم نشده
موجوداتی به نام از ما بهتران
قرار بود چند جلدی بشه، ولی زمان خودش اصلاً استقبال نشد. یه جلدش کامل شد به اسم جن زده، ولی جلد دوم به اسم زیرزمین نیمه کاره مونده. ایده ی این هم به خاطر پایین بودن سنم و خام بودن افکارم تلف شد.
ویروس مجهول
هم بازخورد مثبت داشت هم منفی. ایدهاش یه روز صبح خیلی زود به سرم رسید. دوستش داشتم، ولی با این ماجرای ویروس کرونا، یه جورایی بیشتر از قبل از ماجرای داستانش میترسم :/
آندرباس
هیچ کدوم از نوشتههام به اندازه ی این یکی برام عزیز نیست. وقتی مینویسمش نسبت بهش حس عجیبی دارم، انگار تو دهه 40 میلادی در حال قدم زدن تو خیابونای نیویورکم. هنوز تکمیل نشده و متاسفانه مخاطب نداره، ولی اگه ادامهاش میدم به خاطر خودمه.
حس فلج، ریولور شکسته، خرده شیشه، جام و شمشیر، صلیب موبیوس، ویروس مجهول جلد دوم
اینا ایدههایی هستند که استارت خوردند، ولی ادامه داده نشدند. همه رو گذاشتم برای وقتی فرصت بیشتری براشون پیدا کردم! چون نیاز به تحقیق دارند (به جز خرده شیشه)
داستان کوتاهام رو بگم؟
_بگم آره میزنیم؟
_نه بابا چرا بزنمت
اینا تعدادشون کمه
جنایتهای نیویورکی
این چند جلدیه، فقط یه جلدش تکمیل شده و ایدهاش از سالها پیش تو ذهنم بود. ویرایشش کردم و مشکلی با نثرش ندارم. خیالم راحته که تونستم حداقل خودم رو برای نثرش قانع کنم. اگه بگم با شخصیتهاش زندگی کردم، چه عصبی باشن چه شوخ طبع، دروغ نگفتم...
داستان کوتاه دچار
همین جوری نوشتمش، فقط احساس میکردم نیاز دارم یه داستان، هر چند کوتاه، با ژانر ترسناک نوشته باشم. برای یه مدت دور بودن از نوشتن واقعا حالم رو خوب کرد
_چی شد نوشتن رو شروع کردی؟
یه روز سر کلاس (فکر کنم ریاضی بود، یادم نیس، فقط یادمه چهارم دبیرستان) نشسته بودیم که بـ*ـغل دستیم (دوست صمیمیم که نویسنده هم بود) گفت بیا برای خنده الکی یه داستان بنویسیم. همه هم که برای فرار از درس دست به هر کاری می زنند. منم از خدا خواسته گفتم باشه. داستان ژانر تخیلی داشت و ماجرای یه دختر بود که قدرتای ماورایی داشت و فلان...
دو خط اون می نوشت، دو خط من که شد یه صفحه و زنگ خورد. کاغذا موند دست من (حیف ندارمشون دیگه) و وقتی رفتم خونه دیدم واقعاً دلم میخواد بقیهشو بنویسم. هی نوشتم که دیدم یه صفحه شد ده صفحه! از اون جا بود که مزهی نوشتن رو تازه احساس کردم.
_پشیمون نیستی؟
پشیمونم! چون لذتش رو فهمیدم و همیشه وسوسهام میکنه که بنویسم؛ ولی متاسفانه آدم وقتی بزرگ میشه دیگه فرصت پیدا نمیکنه...
_از کدوم کتابت بدت میاد و پشیمونی از نوشتنش؟
فکر کنم هر نویسندهای به مرور که پیش میره یه رمان جدید مینویسه، به مرور عاشقش میشه و قبلیا پیشش رنگ میبازن. ولی فکر کنم بیشتر از همه از نوشتن "هرگز به احساسم شلیک نکن" پشیمونم. خیلی زیاد! این رمان رو مطالعه نکرده و از روی جوگیری فرستادم.
_چه ژانری رو دوس داری و از چه ژانری متنفری
البته جوابات رو من میدونم! بقیه نمیدونند مجبورم بپرسم!
به نظرم نمیشه فقط یه ژانر رو دوست داشت. اگه به ترتیب بخوام بگم ژانرایی که دوست دارم میشه:
جنایی-مافیایی
پلیسی
علمی-تخیلی
ترسناک
از ژانر عاشقانه خوشم نمیاد و مگه این که اون کتاب چه نثری داشته باشه که با اون ژانر قبولش کنم
_ به نظرت عشق وجود داره؟
نه هر چی هم که ادعا میبینیم احساس میکنم فیکه
_عشق فرار از تنهاییه و میخوایم یکی رو داشته باشیم
یا حاصل نیاز و هورمونه؟
هر دوش! یکی عشقش فاقد هو*سه ولی پی اینه تنها نباشه و اون یکی پی هو*س میره و عشقش از سر نیازه
واقعاً به عشق اعتقاد ندارم.
_ پیشنهادت به نویسندهها جوان؟
فقط تمرین میتونه از هر کسی یه نویسنده بسازه.
این تمرین کردن هیچ حد نهایتی نداره و آدم هر چقدر بیشتر تمرین نوشتن کنه تا بی نهایت جا برای پیشرفت داره
هم چنین مطالعه ی زیاد کتابهای نویسندگان به نام جهان و هم چنین اسطورههای ادبی ایران (از این جدیدا که هی کتاب الکی چاپ میکنن برای پول فاکتور میگیریم :) )
_بهترین کتابی ک دوس داری هم پرسیدم؟
و چرا؟
نه نپرسیدی
بهترین کتاب که زیادن. واقعاً سختمه تصمیم بگیرم
ولی فکر کنم پدرخوانده بعد از کتاب کد داوینچی بهترین کتابی بود که خوندم. هیچ کتابی به این روان بودن نتونسته حق مطلب رو دربارهی مافیا و ذات آلودهش پیاده کنه.
_و بدترین؟
چشمهایی به رنگ عسل
نمیخوام به نویسندش توهین کنم، ولی به حد اغراق امیزی شخصیت اصلیش واقعا از هر لحاظ عالی و همه چی تموم و فوق العاده لوس و بی مزه نشون داده بود. به حدی که هنوزم یاد داستانش میافتم پشیمون میشم چرا خوندمش :/
_بهترین کتاب خودت؟
آندرباس
وقتی دارم ازش می نویسم حس عجیبی بهم دست میده
احساس آرامش
_آره این کتابت منم یاد سریال پیکی بلایندرز میاندازه
ژوووووون عجب مقایسهای ب تشنج افتادم
_رمان ویروس مجهول هم منو یاد فیلم تخیلی خارجیا که دوس داشتم میانداخت تا این ک کرونا اومد
کرونا دست مورفیای من رو از پشت بسته ...
_ نظرت در مورد انجمن رمان ۹۸:
صمیمی
مهربان
کوشا
_خب چند تا کلمه میگم اولین چیزی ک در موردش به ذهنت میرسه بگو
_رمان:
تخیل
_حبیب؟
زبل خان
_نویسنده:
درون گرا
_انجمن:
کارهای بی پایان
_انجمن اِن:
غرور و اعتماد ب سقف کاذب
_انجمن وای:
نمک نشناسی
_علی آقا:
بی خوابی
شیما:
یار همیشگی
_ شانس:
چیزی که نصیب من اصلا نشده
_یه نفری که اول اسمش پ باشه:
آقا بی خیال فیلترم میکنند
_امید:
گول
_ژانر تخیلی:
سرگرم کننده
_ژانر علمی تخیلی
عششششق
_ژانر تاریخی:
پر از عبرت
_آرزوت چیه؟
از این جا فرار کنم
_کجا بری؟
ایتالیا
_هدفت برای آینده:
فعلا هدفی نیست جز اجبار برای ادامه
_دلیلت برا نوشتن؟
تخلیهی انرژی
_زیباترین جمله یکی از کتابهات رو بگو
آدما به گول زدن خودشون میگن امید
سخته دردی رو فریاد بزنی که کسی حتی احساسش هم نکرده.
نمیدونم این یا اون...
_زیباترین جمله از کتاب یک نفر دیگه؟
مردان بزرگ، بزرگ زاده نمیشوند. بلکه رشد میکنند.
"پدرخوانده از ماریو پوزو"
_حرفی سخنی آخری چیزی؟
مسلما هیچ کس از نصیحت شنیدن خوشش نمیاد فقط برای نویسندهها آرزوی موفقیت دارم و دلم میخواد اونایی که واقعا لیاقتش رو دارن به بهترین جاها برسن.
مصاحبه اختصاصی با نگار 1373
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: