- عضویت
- 3/10/19
- ارسال ها
- 1,158
- امتیاز واکنش
- 10,559
- امتیاز
- 323
- زمان حضور
- 73 روز 8 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک جزیره سرسبز و زیبا شاید دست کمی از یک بهشت زمینی نداشته باشد، اما روابط حاکم بر دنیای انسانها میتواند هر بهشتی را به جهنمی توصیف ناپذیر مبدل کند. همراه کجارو باشید.
«مستعمره کیفری کایِن» (The penal colony of Cayenne) که بیشتر با نام «جزیره شیطان» (Devil’s Island) به شهرت رسیده، در گذشته و در قرون نوزده و بیست بهعنوان یک زندان مورد استفاده قرار داشت. این زندان در قالب چندین ساختمان مجزا در جزایر کوچک و بزرگ گویان فرانسه ساخته شد. اینجا محلی برای نگهداری زندانیان سـ*ـیاسی تبعید شده و بهطور کلی هر کسی بود که بهنحوی اسباب ناخشنودی حاکمان فرانسوی را فراهم کرده بود. از جمله معروفترین افراد زندانی شده در این زندان میتوان به «آلفرد دریفوس» (Alfred Dreyfus) اشاره کرد.
این مکان مخوف همچنین بهدلیل برخوردهای خشن نگهبانان با جنایتکارانی که از سرتاسر قلمروی فرانسه گردآوری و به این جزیره فرستاده شده بودند نیز به شهرت رسیده است. سیستم حاکم بر این مکان سرانجام در سال ۱۹۵۳ منسوخ و زندان نیز تعطیل شد. با کجارو در مسیر آشنایی بیشتر با این جزیره و زندان مشهورش همراه باشید تا مختصری از تاریخچه و سبک مجازاتهای اعمال شده در مورد زندانیان را مرور کنیم، رفتارهایی که بهنحوی این مکان را به مقصد ایدهآل دنیای گردشگری سیاه مبدل کردهاند.
این جزیره یکی از جزایر «گویان فرانسه» است که از جمله مستعمرات این کشور در فراسوی آبها بوده و در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته است. شرایط حاکم بر این جزیره بهدلیل نوع کاربری آن اما بهقدری سخت و طاقت فرسا بود که بسیاری از زندانیانی نجات یافته اذعان داشتند که در زمان حضور در جزیره، خود را مردگانی زنده میدیدند. تخمین زده میشود که در طول این دوران، بیش از ۴۰ درصد از زندانیان تازه وارد در همان سالهای نخستین حضور خود در زندان جان میباختند و به اصطلاح تنها افراد قوی و البته حرف شنو میتوانستند از هزار توی رنج و عذاب حاکم بر این زندان به سلامت عبور کرده و درنهایت جان سالم به در ببرند.
سفر به جزیره شیطان برای بسیاری از محکومان سفر آخر بود. آنها را سوار بر کشتی به زندان میبردند، آنها بلافاصله بعد از سوار شدن هویت فردی خود را از دست داده و از آن پس تنها یک شماره بودند که مرگ و زندگیش نه برای کسی اهمیت داشت و نه مراقبتی از آنها صورت میگرفت. زندانبانان این افراد را به عرشه زیرین کشتی برده و در قفسهای آهنی زندانی میکردند، جایی که تاریکی حاکم بر آن کشنده بود و بهسختی هوا به آنجا میرسید.
زندانیان در سفری مشقتبار به زندانی منتقل میشدند که بیشک جهنمی زمینی بود، جایی که داس مرگ در انتظار قربانیان لحظه شماری میکرد
اما سختیهای بیشتر هنوز در راه بود، چراکه کشتی بهسمت مناطق گرمسیری حرکت کرده و هوای داغ و آزار دهنده زندانیان را عصبانی میکرد. آنها با یکدیگر به نزاع پرداخته و حتی بارها کسی دراینمیان کشته میشد. بیماری هجوم آورده و بهدلیل کمبود آذوقه، زندانیان مدام در رنج و عذاب بودند. در نتیجه بسیاری از زندانیان این شرایط را تاب نیاورده و در مسیر رسیدن به جزیره، جان میسپردند. وشاید این تنها شرح مختصر بر عذابی بود که این سفر جهنمی برای آنها به ارمغان میآورد.
زندانیان بهخوبی تحت کنترل نگهبانان حاضر در کشتی بودند و اگر کسی قصد فرار داشته یا بلوا به پا میکرد، به سرعت توسط نگهبانان دستگیر شده و بهسختی مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. از طرف دیگر بهعنوان یک اقدام دوراندیشانه لولههای بخار به داخل این قفسهای تنگ و تاریک کشیده شده بود و اگر زندانیان برای فرار تلاش میکردند، بلافاصله جریانی از بخار داغ و سوزان به داخل قفس فرستاده شده که باعث سوختگی و عذاب تمامی زندانیان داخل قفس میشد. این لوله ها درواقع یک گوشزد روشن به تمامی زندانیان بود که یا باید مطیع و فرمانبردار باشند یا با عواقب اقدامات خود مواجه شوند.
اگر زندانیان در قفسها سروصدا به راه میانداختند، نگهبانان از روش دیگری برای رام کردن آنها استفاده میکردند. اطراف هر قفس درهای متحرک فلزی تعبیه شده بود و در مواردی که سروصدا یا صدای آواز خواندن زندانیان بلند میشد، نگهبانان چوبهای آغشته به سولفور را آتش زده و آنها را به داخل قفس زندانیان میانداختند و به سرعت با بستن این درها، منابع هوا را مسدود میکردند.
یکی از شاهدان شرح ماجرا را اینگونه بیان کرده که مردان به سرفه افتاده و بعد از شدت ناراحتی شروع به فریاد زدن میکردند، اما همچنان به آواز خواندن خود ادامه میدادند تا اینکه سرانجام صدایشان با حمله سرفههای شدید به پایان میرسید و درنهایت دیگر کسی توان نداشت حتی زمزمه کند، سولفور در این جنگ نابرابر پیروز شده و صدای زندانیان نیز خاموش میشد.
این مصائب مسیر سفر به جزیره بود، اما وقتی زندانیان به جزیره رسیده و با استقبال معدود زندانیان نجات یافته در میان دیوارهای زندان مواجه میشدند دوباره فکر فرار در ذهنشان جوانه زده و امید به آینده در دلهایشان جوانه میزد. اما خیلی زود با دیدن شرایط حاکم بر محیط این امیدها دوباره به ناامیدی ختم میشد.
آبهایی که فاصله میان جزیره و سرزمین اصلی را پر کرده بود، بسیار خطرناک و رام نشدنی به نظر میرسید. از سوی دیگر در زیر سطح این آبهای خروشان، کوسههای مرگ افرین در رفتوآمد بودند. بر طبق مدارک موجود اگر کسی از زندان فرار کرده و دل به دریا میسپرد، بلافاصله توسط کوسههای وحشی تکه تکه میشد.
حتی اگر کسی باوجود این مخاطرات میتوانست خود را به سرزمین اصلی برساند با جنگلهایی خطرناک مواجه میشد. بدون غذا یا ابزارهای لازم برای نجات، فرد بهزودی در میان این جهان وحشی محو و نابود شده و جان میسپرد.
زندانیان بخت برگشته در طول روز پابند داشتند، اما در شب این غل و زنجیر حتی دوبرابر شده و آنها نمیتوانستند هنگام خواب حتی راحت جابهجا شوند. این مردان از گرسنگی در رنج و عذاب بودند و بسیاری بهدلیل تب میمردند. بیشتر اوقات اجساد مردگان را به داخل دریا میانداختند تا خوراک کوسهها شوند و تنها یک زنگ، پایان زندگی یک نفر را به دیگران اعلام میکرد. درواقع این زنگ به جز اعلام مرگ یک نفر، زنگ ناهار کوسهها بود که بلافاصه خود را به سفرهی تازه پهن شده رسانده و منتظر خوراکی باشند که خیلی زود به داخل آب انداخته میشد.
از سوی دیگر برای آن دسته از زندانیان که حاضر به اطاعت از دستورها نبودند مجازاتهای سختی در نظر گرفته میشد که کمترین آنها فرستاده شدن به سلول انفرادی برای شش ماه بود. در طول این دوران زندانی تنها میتوانست یک ساعت از روز را در هوای آزاد بگذارند و باقی اوقاتش را بهتنهایی در سلول سپری میکرد.
این شرایط بیتردید باعث دیوانه شدن بسیاری از زندانیان میشد. اما اگر این تنبیه هم کارساز نبود، زندانی را برای انجام اعمال شاقه به جنگل میفرستادند، جایی که بسیاری از زندانیان همانجا میمردند.
برای قاتلان خطرناک و خشن، مجازتهایی سخت و دردناکی در نظر گرفته میشد. بهعنوان نمونه در سال ۱۹۳۱ ظاهرا یک زندانی به یکی از نگهبانان حمله کرده و او را تا سرحد مرگ کتک زد. برای اینکه این رفتار دیگر تکرار نشود، او را به جنگل برده و به یک درخت زنجیر کردند. برای یک شبانه روز حشرات، مارها و گرسنگی تنها همدم او بودند و سرانجام وقتی دیگر زندانیان به سراغش رفتند، او را زنده اما ساکت یافتند. این زندانی تنها چند روز بعد جان سپرد و این مسئله بیشک تأثیر خود را روی سایر همبندان او گذاشت.
زندانیان کفش نداشتند و مجبور بودند پا برهنه در جنگل راه بروند و همین مسئله باعث ایجاد جراحت در پای آنها میشد و البته کسی نیز اهمیتی به این زخمها نمیداد.
درنهایت اگر زندانیان از هفت سال عذاب جهنمی خود در این جزیره جان سالم به در میبردند، آن وقت باید هفت سال دیگر را در گوییان فرانسه گذرانده و بعد از آن نیز باید پول کافی برای سوار شدن به کشتی و گذر از اقیانوس داشتند تا به خانهی خود بازگردند. از سوی دیگر شغلهای محدودی برای زندانیان سابق وجود داشت و بیشک اگر در این مدت کسی باز هم دست به کار خلاف میزد دوباره به جزیره بازگردانده میشد. به همین خاطر بسیاری این بار بهدلیل نداشتن غذای کافی و از گرسنگی میمردند.
شاید شما فیلم «پاپیون» با بازی «استیو مک کوئین» و «داستین هافمن» را دیده باشید، این فیلم داستان یکی از معدود زندانیانی است که موفق شد از این جزیره مخوف فرار کرده و دستکم چندسالی را در آرامش و در آ*غو*ش تمدن به زندگی خود ادامه دهد.
سرانجام رفتارهای صورت گرفته در این زندان با انتشار یک کتاب به قلم یکی از نجات یافتگان به گوش مردم رسیده و باعث نارضایتی عمومی شد، بهطوری که مدت کوتاهی بعد از چاپ این کتاب مقامات فرانسوی اعلام کردند که قصد تعطیل کردن این زندان را دارند. البته تبعات جنگ جهانی دوم برای مدتی باعث تأخیر این مسئله شد، اما سرانجام در فاصله سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۳ زندانهای موجود در این جزایر یکی بعد از دیگر بسته شدند و سرانجام فعالیتهای آن به طول کامل تعطیل شد.
امورزه مردم میتوانند سوار بر قایق به بازدید این زندان بروند. البته دو جزیره بزرگ این منطقه همچنان به روی عموم باز هستند و شماری از ساختمانهای قدیمی بهعنوان موزه مورد استفاده قرار دارند که بهعنوان جاذبه گردشگری مورد توجه علاقهمندان نیز قرار گرفتهاند.
انجمن رمان نویسی
«مستعمره کیفری کایِن» (The penal colony of Cayenne) که بیشتر با نام «جزیره شیطان» (Devil’s Island) به شهرت رسیده، در گذشته و در قرون نوزده و بیست بهعنوان یک زندان مورد استفاده قرار داشت. این زندان در قالب چندین ساختمان مجزا در جزایر کوچک و بزرگ گویان فرانسه ساخته شد. اینجا محلی برای نگهداری زندانیان سـ*ـیاسی تبعید شده و بهطور کلی هر کسی بود که بهنحوی اسباب ناخشنودی حاکمان فرانسوی را فراهم کرده بود. از جمله معروفترین افراد زندانی شده در این زندان میتوان به «آلفرد دریفوس» (Alfred Dreyfus) اشاره کرد.
این مکان مخوف همچنین بهدلیل برخوردهای خشن نگهبانان با جنایتکارانی که از سرتاسر قلمروی فرانسه گردآوری و به این جزیره فرستاده شده بودند نیز به شهرت رسیده است. سیستم حاکم بر این مکان سرانجام در سال ۱۹۵۳ منسوخ و زندان نیز تعطیل شد. با کجارو در مسیر آشنایی بیشتر با این جزیره و زندان مشهورش همراه باشید تا مختصری از تاریخچه و سبک مجازاتهای اعمال شده در مورد زندانیان را مرور کنیم، رفتارهایی که بهنحوی این مکان را به مقصد ایدهآل دنیای گردشگری سیاه مبدل کردهاند.
این جزیره یکی از جزایر «گویان فرانسه» است که از جمله مستعمرات این کشور در فراسوی آبها بوده و در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته است. شرایط حاکم بر این جزیره بهدلیل نوع کاربری آن اما بهقدری سخت و طاقت فرسا بود که بسیاری از زندانیانی نجات یافته اذعان داشتند که در زمان حضور در جزیره، خود را مردگانی زنده میدیدند. تخمین زده میشود که در طول این دوران، بیش از ۴۰ درصد از زندانیان تازه وارد در همان سالهای نخستین حضور خود در زندان جان میباختند و به اصطلاح تنها افراد قوی و البته حرف شنو میتوانستند از هزار توی رنج و عذاب حاکم بر این زندان به سلامت عبور کرده و درنهایت جان سالم به در ببرند.
سفر به جزیره شیطان برای بسیاری از محکومان سفر آخر بود. آنها را سوار بر کشتی به زندان میبردند، آنها بلافاصله بعد از سوار شدن هویت فردی خود را از دست داده و از آن پس تنها یک شماره بودند که مرگ و زندگیش نه برای کسی اهمیت داشت و نه مراقبتی از آنها صورت میگرفت. زندانبانان این افراد را به عرشه زیرین کشتی برده و در قفسهای آهنی زندانی میکردند، جایی که تاریکی حاکم بر آن کشنده بود و بهسختی هوا به آنجا میرسید.
زندانیان در سفری مشقتبار به زندانی منتقل میشدند که بیشک جهنمی زمینی بود، جایی که داس مرگ در انتظار قربانیان لحظه شماری میکرد
اما سختیهای بیشتر هنوز در راه بود، چراکه کشتی بهسمت مناطق گرمسیری حرکت کرده و هوای داغ و آزار دهنده زندانیان را عصبانی میکرد. آنها با یکدیگر به نزاع پرداخته و حتی بارها کسی دراینمیان کشته میشد. بیماری هجوم آورده و بهدلیل کمبود آذوقه، زندانیان مدام در رنج و عذاب بودند. در نتیجه بسیاری از زندانیان این شرایط را تاب نیاورده و در مسیر رسیدن به جزیره، جان میسپردند. وشاید این تنها شرح مختصر بر عذابی بود که این سفر جهنمی برای آنها به ارمغان میآورد.
زندانیان بهخوبی تحت کنترل نگهبانان حاضر در کشتی بودند و اگر کسی قصد فرار داشته یا بلوا به پا میکرد، به سرعت توسط نگهبانان دستگیر شده و بهسختی مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. از طرف دیگر بهعنوان یک اقدام دوراندیشانه لولههای بخار به داخل این قفسهای تنگ و تاریک کشیده شده بود و اگر زندانیان برای فرار تلاش میکردند، بلافاصله جریانی از بخار داغ و سوزان به داخل قفس فرستاده شده که باعث سوختگی و عذاب تمامی زندانیان داخل قفس میشد. این لوله ها درواقع یک گوشزد روشن به تمامی زندانیان بود که یا باید مطیع و فرمانبردار باشند یا با عواقب اقدامات خود مواجه شوند.
اگر زندانیان در قفسها سروصدا به راه میانداختند، نگهبانان از روش دیگری برای رام کردن آنها استفاده میکردند. اطراف هر قفس درهای متحرک فلزی تعبیه شده بود و در مواردی که سروصدا یا صدای آواز خواندن زندانیان بلند میشد، نگهبانان چوبهای آغشته به سولفور را آتش زده و آنها را به داخل قفس زندانیان میانداختند و به سرعت با بستن این درها، منابع هوا را مسدود میکردند.
یکی از شاهدان شرح ماجرا را اینگونه بیان کرده که مردان به سرفه افتاده و بعد از شدت ناراحتی شروع به فریاد زدن میکردند، اما همچنان به آواز خواندن خود ادامه میدادند تا اینکه سرانجام صدایشان با حمله سرفههای شدید به پایان میرسید و درنهایت دیگر کسی توان نداشت حتی زمزمه کند، سولفور در این جنگ نابرابر پیروز شده و صدای زندانیان نیز خاموش میشد.
این مصائب مسیر سفر به جزیره بود، اما وقتی زندانیان به جزیره رسیده و با استقبال معدود زندانیان نجات یافته در میان دیوارهای زندان مواجه میشدند دوباره فکر فرار در ذهنشان جوانه زده و امید به آینده در دلهایشان جوانه میزد. اما خیلی زود با دیدن شرایط حاکم بر محیط این امیدها دوباره به ناامیدی ختم میشد.
آبهایی که فاصله میان جزیره و سرزمین اصلی را پر کرده بود، بسیار خطرناک و رام نشدنی به نظر میرسید. از سوی دیگر در زیر سطح این آبهای خروشان، کوسههای مرگ افرین در رفتوآمد بودند. بر طبق مدارک موجود اگر کسی از زندان فرار کرده و دل به دریا میسپرد، بلافاصله توسط کوسههای وحشی تکه تکه میشد.
حتی اگر کسی باوجود این مخاطرات میتوانست خود را به سرزمین اصلی برساند با جنگلهایی خطرناک مواجه میشد. بدون غذا یا ابزارهای لازم برای نجات، فرد بهزودی در میان این جهان وحشی محو و نابود شده و جان میسپرد.
زندانیان بخت برگشته در طول روز پابند داشتند، اما در شب این غل و زنجیر حتی دوبرابر شده و آنها نمیتوانستند هنگام خواب حتی راحت جابهجا شوند. این مردان از گرسنگی در رنج و عذاب بودند و بسیاری بهدلیل تب میمردند. بیشتر اوقات اجساد مردگان را به داخل دریا میانداختند تا خوراک کوسهها شوند و تنها یک زنگ، پایان زندگی یک نفر را به دیگران اعلام میکرد. درواقع این زنگ به جز اعلام مرگ یک نفر، زنگ ناهار کوسهها بود که بلافاصه خود را به سفرهی تازه پهن شده رسانده و منتظر خوراکی باشند که خیلی زود به داخل آب انداخته میشد.
از سوی دیگر برای آن دسته از زندانیان که حاضر به اطاعت از دستورها نبودند مجازاتهای سختی در نظر گرفته میشد که کمترین آنها فرستاده شدن به سلول انفرادی برای شش ماه بود. در طول این دوران زندانی تنها میتوانست یک ساعت از روز را در هوای آزاد بگذارند و باقی اوقاتش را بهتنهایی در سلول سپری میکرد.
این شرایط بیتردید باعث دیوانه شدن بسیاری از زندانیان میشد. اما اگر این تنبیه هم کارساز نبود، زندانی را برای انجام اعمال شاقه به جنگل میفرستادند، جایی که بسیاری از زندانیان همانجا میمردند.
برای قاتلان خطرناک و خشن، مجازتهایی سخت و دردناکی در نظر گرفته میشد. بهعنوان نمونه در سال ۱۹۳۱ ظاهرا یک زندانی به یکی از نگهبانان حمله کرده و او را تا سرحد مرگ کتک زد. برای اینکه این رفتار دیگر تکرار نشود، او را به جنگل برده و به یک درخت زنجیر کردند. برای یک شبانه روز حشرات، مارها و گرسنگی تنها همدم او بودند و سرانجام وقتی دیگر زندانیان به سراغش رفتند، او را زنده اما ساکت یافتند. این زندانی تنها چند روز بعد جان سپرد و این مسئله بیشک تأثیر خود را روی سایر همبندان او گذاشت.
زندانیان کفش نداشتند و مجبور بودند پا برهنه در جنگل راه بروند و همین مسئله باعث ایجاد جراحت در پای آنها میشد و البته کسی نیز اهمیتی به این زخمها نمیداد.
درنهایت اگر زندانیان از هفت سال عذاب جهنمی خود در این جزیره جان سالم به در میبردند، آن وقت باید هفت سال دیگر را در گوییان فرانسه گذرانده و بعد از آن نیز باید پول کافی برای سوار شدن به کشتی و گذر از اقیانوس داشتند تا به خانهی خود بازگردند. از سوی دیگر شغلهای محدودی برای زندانیان سابق وجود داشت و بیشک اگر در این مدت کسی باز هم دست به کار خلاف میزد دوباره به جزیره بازگردانده میشد. به همین خاطر بسیاری این بار بهدلیل نداشتن غذای کافی و از گرسنگی میمردند.
شاید شما فیلم «پاپیون» با بازی «استیو مک کوئین» و «داستین هافمن» را دیده باشید، این فیلم داستان یکی از معدود زندانیانی است که موفق شد از این جزیره مخوف فرار کرده و دستکم چندسالی را در آرامش و در آ*غو*ش تمدن به زندگی خود ادامه دهد.
سرانجام رفتارهای صورت گرفته در این زندان با انتشار یک کتاب به قلم یکی از نجات یافتگان به گوش مردم رسیده و باعث نارضایتی عمومی شد، بهطوری که مدت کوتاهی بعد از چاپ این کتاب مقامات فرانسوی اعلام کردند که قصد تعطیل کردن این زندان را دارند. البته تبعات جنگ جهانی دوم برای مدتی باعث تأخیر این مسئله شد، اما سرانجام در فاصله سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۳ زندانهای موجود در این جزایر یکی بعد از دیگر بسته شدند و سرانجام فعالیتهای آن به طول کامل تعطیل شد.
امورزه مردم میتوانند سوار بر قایق به بازدید این زندان بروند. البته دو جزیره بزرگ این منطقه همچنان به روی عموم باز هستند و شماری از ساختمانهای قدیمی بهعنوان موزه مورد استفاده قرار دارند که بهعنوان جاذبه گردشگری مورد توجه علاقهمندان نیز قرار گرفتهاند.
جزیرهی شیطان در گویان فرانسه
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com